part 183
#part_183
#فرار
- عق این ماموتو میگی ؟؟
غش غش خندید
- خفه شو بی لیاقت پسر عموم به این جیگری !!
پوفی کردمو نشستم کنارش رو تخت
- مگه همین تو ازش تعریف کنی
بلند شد نشست رو تخت و با خنده گفت
- چه توپشم پره باز زده تو پرت ؟
پوزخندی زدم
- مال این حرفا نیست ولی خوب گویا نازنین جونش دلشو زده میگه شاید نریم جشنش میبینی تورو خدا حالا که حوصلم سر رفته میام اون نمیاد
متفکر نگام کرد
- به نظرت چرا نمیاد ؟؟
شونه هامو به معنی ندونستن بالا انداختم اونم یکم فکر کرد و گفت
- عصر متین میاد ازش میپرسم معمولا همه چیزشو به متین میگه شاید بدونه
سرمو تکون دادمو دیگه چیزی نگفتم این ارسلان کاراش حساب کتاب نداره یهو خر گازش میگیره خالصه کلی با دیانا تو سر و کله هم زدیم و اخر شم نشستیم تو لب تابش عکس مدل مختلف لباسارو نگاه کردیم هر بارم یکیشو میچسبوند به منه بدبخت و خودشم عین خل و چلا ذوق میکرد من نمیدونم چه اشتیاق و علاقه ای به دق دادن نازنین داشت البته حالا نکه خودم نداشتم ولی خوب دیگه نه تا این حد مثلا به کشیدن موهاشم راضی بودم دیانام میگفت تا منو به این مهمونی نبره ول کن نیست منم فقط میخندیدم اگه ارسلان نیاد خوب قطعا نمیزاره منم برم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که کتی جون اومد دوتامونو از مو کشید واسه ناهار صبحونه هم که کلا نخوردیم ماشالا صبحونه و ناهار من که یکی شده به قول ارسلان ماها ده روزم چیزی نخوریم چیزیمون نیست ولی یه روز مسخره بازی در نیاریم اموراتمون نمیگذره البته ارسلان اینو سر میز گفت ولی با چشم غره و اخم هشتادو هشتی منو دیانا خندید و ساکت شد کلا این بشر مرض داره تو سکوت غذا هم صرف شد حسابی که ازخجالت خودمون با فسنجون اونم از نوع ترشش دراومدیم همگیمون رفتیم نشستیم رو مبلا این دیانا عوضیم منو شوت کرد کنار ارسلان
#فرار
- عق این ماموتو میگی ؟؟
غش غش خندید
- خفه شو بی لیاقت پسر عموم به این جیگری !!
پوفی کردمو نشستم کنارش رو تخت
- مگه همین تو ازش تعریف کنی
بلند شد نشست رو تخت و با خنده گفت
- چه توپشم پره باز زده تو پرت ؟
پوزخندی زدم
- مال این حرفا نیست ولی خوب گویا نازنین جونش دلشو زده میگه شاید نریم جشنش میبینی تورو خدا حالا که حوصلم سر رفته میام اون نمیاد
متفکر نگام کرد
- به نظرت چرا نمیاد ؟؟
شونه هامو به معنی ندونستن بالا انداختم اونم یکم فکر کرد و گفت
- عصر متین میاد ازش میپرسم معمولا همه چیزشو به متین میگه شاید بدونه
سرمو تکون دادمو دیگه چیزی نگفتم این ارسلان کاراش حساب کتاب نداره یهو خر گازش میگیره خالصه کلی با دیانا تو سر و کله هم زدیم و اخر شم نشستیم تو لب تابش عکس مدل مختلف لباسارو نگاه کردیم هر بارم یکیشو میچسبوند به منه بدبخت و خودشم عین خل و چلا ذوق میکرد من نمیدونم چه اشتیاق و علاقه ای به دق دادن نازنین داشت البته حالا نکه خودم نداشتم ولی خوب دیگه نه تا این حد مثلا به کشیدن موهاشم راضی بودم دیانام میگفت تا منو به این مهمونی نبره ول کن نیست منم فقط میخندیدم اگه ارسلان نیاد خوب قطعا نمیزاره منم برم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که کتی جون اومد دوتامونو از مو کشید واسه ناهار صبحونه هم که کلا نخوردیم ماشالا صبحونه و ناهار من که یکی شده به قول ارسلان ماها ده روزم چیزی نخوریم چیزیمون نیست ولی یه روز مسخره بازی در نیاریم اموراتمون نمیگذره البته ارسلان اینو سر میز گفت ولی با چشم غره و اخم هشتادو هشتی منو دیانا خندید و ساکت شد کلا این بشر مرض داره تو سکوت غذا هم صرف شد حسابی که ازخجالت خودمون با فسنجون اونم از نوع ترشش دراومدیم همگیمون رفتیم نشستیم رو مبلا این دیانا عوضیم منو شوت کرد کنار ارسلان
۱.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.