پارت(۶و اخر)🫂🖇🍉
پارت(۶و اخر)🫂🖇🍉
ی دفعه ی صدایی اومد از پشتشون
جین:بالاخره اشتی کردین؟
کوک:اوهوم ما از اول اشتی بودیم
جین:عههههه
کوک:عاره
چایونگ:*خنده*
جین:دکتر گفت الان میتونه مرخص بشه
کوک:واقعا؟
جین:عاره
کوک:هیونگ بیا بشین
جین اومد و نشست پیششون
چایونگ:عمو؟
جین:جونم؟
چایونگ:شما نمیخوای ازدواج کنی؟
جین:هااااا؟
کوک:مگه نشنیدی بچم چی گفت؟
جین:من از شما سوال نپرسیدم
چایونگ:اخه عمو نگاه کن همه ازدواج کردن ولی شما موندی ؛الان عمو تهیونگ،عمو جیمین،عمو هوسوک،عمو نامجون،عمو شوگا ازدواج کردن ولی شما موندی
جین: فعلا قصد ازدواج ندارم میخوام ادامه تحصیل بدم عزیزم
چایونگ:*خنده*
جین:نیشتو ببند بچه هنوز این چیزا برات زوده بلند شو حاضر شو بریم
چایونگ:چشم
کوک به چایونگ کمک کردو کفشاشو پوشوند که برن
کوک:میتونی بیای؟
چایونگ:عاره میتونم .. چایونگ خواست بلند شه که سرش گیج رفت وزانوش شل شد وقتی خواست بیوفته کوک سریع گرفتش :
خوبی؟
چایونگ:عاره خوبم فقط سرم گیج رفت
کوک چایونگ و بغل کرد
چایونگ:سنگینممن بابا منو بزار زمین
کوک:عزیزم وزن تو در برابر قدرت من چیزی نیست نگران نباش نمیندارمت
چایونگ:بله من به بابام اعتماد کامل دارم
کوک:*خنده*
جین:خب شمام برین به سلامت ؛منم برم که خیلی خوابم میاد اگه همینطوری پیش بره صورت هندسامم خراب میشه
کوک:ممنونم هیونگ
جین:قابلی نداشت؛ ولی از این به بعد خوب از پرنسسم مراقبت کن
کوک:از کی تا حالا پرنسس شما بوده؟
جین:از همون اولش
چایونگ:ممنونم عمو جون ؛ واقعا معذرت میخوام که بهت زحمت دادم
جین:این چه حرفیه عزیزم هر موقع کاری داشتی من در خدمتم*لپ چایونگ و کشید*
چایونگ*خنده*
کوک:باشه برو به سلامت
جین خداحافظی کرد و رفت
کوک:خوب پرنسس بابا بریم خونه
چایونگ:اوهوم
...
رسیدن خونه ؛ چایونگ به کیوت ترین شکل ممکن خوابیده بود کوک به صورت مثل ماهش نگاه کرد و بغض کرده بود؛
چرا من با این عروسکم بد رفتارب کردم اخه؟
کوک پیاده شد و چایونگ و اروم بغل کرد و برد خونه
..
دختر و گذاشت روی تخت و پتورو روش کشید دیگه اولای صب بود ی نگاهی به صورت بینظیر دخترک انداخت و ی بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و از اتاق اومد بیرون
خیلی خوشحال بود که بالاخره بهش رسیده بود با اینکه خیلی وقت بود نمیخواستش ولی پرستیدنی بود
...
پایان
مرسی که تا اینجا همراهم بودین ♡♡}
ی دفعه ی صدایی اومد از پشتشون
جین:بالاخره اشتی کردین؟
کوک:اوهوم ما از اول اشتی بودیم
جین:عههههه
کوک:عاره
چایونگ:*خنده*
جین:دکتر گفت الان میتونه مرخص بشه
کوک:واقعا؟
جین:عاره
کوک:هیونگ بیا بشین
جین اومد و نشست پیششون
چایونگ:عمو؟
جین:جونم؟
چایونگ:شما نمیخوای ازدواج کنی؟
جین:هااااا؟
کوک:مگه نشنیدی بچم چی گفت؟
جین:من از شما سوال نپرسیدم
چایونگ:اخه عمو نگاه کن همه ازدواج کردن ولی شما موندی ؛الان عمو تهیونگ،عمو جیمین،عمو هوسوک،عمو نامجون،عمو شوگا ازدواج کردن ولی شما موندی
جین: فعلا قصد ازدواج ندارم میخوام ادامه تحصیل بدم عزیزم
چایونگ:*خنده*
جین:نیشتو ببند بچه هنوز این چیزا برات زوده بلند شو حاضر شو بریم
چایونگ:چشم
کوک به چایونگ کمک کردو کفشاشو پوشوند که برن
کوک:میتونی بیای؟
چایونگ:عاره میتونم .. چایونگ خواست بلند شه که سرش گیج رفت وزانوش شل شد وقتی خواست بیوفته کوک سریع گرفتش :
خوبی؟
چایونگ:عاره خوبم فقط سرم گیج رفت
کوک چایونگ و بغل کرد
چایونگ:سنگینممن بابا منو بزار زمین
کوک:عزیزم وزن تو در برابر قدرت من چیزی نیست نگران نباش نمیندارمت
چایونگ:بله من به بابام اعتماد کامل دارم
کوک:*خنده*
جین:خب شمام برین به سلامت ؛منم برم که خیلی خوابم میاد اگه همینطوری پیش بره صورت هندسامم خراب میشه
کوک:ممنونم هیونگ
جین:قابلی نداشت؛ ولی از این به بعد خوب از پرنسسم مراقبت کن
کوک:از کی تا حالا پرنسس شما بوده؟
جین:از همون اولش
چایونگ:ممنونم عمو جون ؛ واقعا معذرت میخوام که بهت زحمت دادم
جین:این چه حرفیه عزیزم هر موقع کاری داشتی من در خدمتم*لپ چایونگ و کشید*
چایونگ*خنده*
کوک:باشه برو به سلامت
جین خداحافظی کرد و رفت
کوک:خوب پرنسس بابا بریم خونه
چایونگ:اوهوم
...
رسیدن خونه ؛ چایونگ به کیوت ترین شکل ممکن خوابیده بود کوک به صورت مثل ماهش نگاه کرد و بغض کرده بود؛
چرا من با این عروسکم بد رفتارب کردم اخه؟
کوک پیاده شد و چایونگ و اروم بغل کرد و برد خونه
..
دختر و گذاشت روی تخت و پتورو روش کشید دیگه اولای صب بود ی نگاهی به صورت بینظیر دخترک انداخت و ی بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و از اتاق اومد بیرون
خیلی خوشحال بود که بالاخره بهش رسیده بود با اینکه خیلی وقت بود نمیخواستش ولی پرستیدنی بود
...
پایان
مرسی که تا اینجا همراهم بودین ♡♡}
۲.۸k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.