رملن شراب خونی🤤🍷

#شراب_خونی
#part32
از اون به بعد عشق توی دنیای ما خون اشام ها هیچ معنی ای نداشت...چون فقط همه چی رو بد تر از اون چیزی که هست میکنه...!
با تهیونگ رفتیم توی اون خونه...در رو باز کرد...بورام رو دیدم...هه هنوز هم مثل قبل بود...همیسه بهم انرژی خوبی میداد...انگار از دیدن من تعجب کرده بود...خوشحال هم شده بود...
بورام:کوک؟؟؟واییییی از دیدنت خیلی خوشحالمممم خیلی وقت بود به جز تهیونگ هیچ خون اشام دیگه ای رو ندیده بودمممم چطوری؟؟
کوک:هومم بورام...خوبم تو چطوری؟خیلی وقت بود ندیده بودمت
تهیونگ:حالت خوبه بورام؟
بوارم:اهومممم خیلی خوبم...مگه میشه کوک رو ببینم و حالم خوب نباشه؟
کوک:خب بگو ببینم چه خبرا؟چطوری اومدی اینجا جوجه
بورام خندید و گفت
بورام:اوممم از اون دنیای خون اشام ها خیلی کلافه شده بودم...تهیونگ هم که میخواست بیاد...برای همین با تهیونگ از دروازه رد شدیم و اومدیم
کوک:خیلی خوشحالم که میبینمت🙃
بورام:منم همینطور..
تهیونگ:من میرم تو اتاقم
بورام:اکی برو
"ویو تهیونگ"
اه لعنتی...هه فقط چند دقیقه است که کوک اومده و اون انقدر خوشحال..ولی وقتی من هستم انقدر انرژی نداره..انگار فقط داره من رو نادیده میگیره...کوک فقط بلده همه چی رو خراب کنه..کاشکی بهش نمی گفتم که بورام توی دنیای ادم هاست...اهههه همه چی رو خراب کردم....لعنتیییییی...!