رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
چهل و سه
صبح شده و طبق معمول همه دقیقاً زمان صبحانه دور میز جمع شده بودند کایان در حالی که زخمهایش هنوز هم درد شدیدی داشتند دستی به صورتش کشیده و روی صندلی پشت میز نشست کاملاً متوجه نگاههای سرد و بیروح جمع به خود بود ولی به روی خود نیاورده و به آرامی مشغول خوردن صبحانه شد عمه خانوم با اینکه وضعیت جسمانی اش زیاد خوب نبود اما سر میز حاضر شده بود، چیزی نگفته و خوردن صبحانه را از سر گرفت پس از اتمام صبحانه قبل از اینکه کسی از سر میز بلند شود عمه خانوم شلیک سخنانش را رو به کایان شروع کرد و با صدای بلندی گفت:
- Kayan, bu eve girdiğin şu birkaç günde bu evin düzenini bozdun, lütfen hareket ve davranışlarına dikkat et, şu ana kadar bu evde herhangi bir kavga, tartışma yaşanmadı ama dün sabah eve girdin. ne kötü bir durum ki kavga başlatmışsın, geceden olmuşsun! Önce kendini durdur
(کایان توی این چند روزی که وارد این خونه شدی نظم این خونه رو به هم ریختی، لطفاً مراقب اعمال و رفتارت باش، تا به حال توی این خونه دعوا و مرافعه رخ نداده بود اما دیروز صبح با وضعیت بدی که دعوا راه انداخته بودی وارد خونه شدی اون هم که از شب! یکم جلوی خودت رو بگیر.)
کایان با بهت اول به عمه سپس به جمع خیره شد، گویی روی صحبت عمه با یک پسر بچه ۱۰ ساله بود، صحبتها را آنقدر با لحن تندی گفته بود که کایان با دهانی نیمهباز و با ناراحتی از جایش برخاست، نمیخواست با عمه رو در رو شده و صحبتی ناخوشایند به او بگوید اما پس از شنیدن این جمله عمه که گفت:
- لطفاً لیاقت داشته باش که فامیلی اردوغان رو داشته باشی.
چشمهای کایان گرد شده و اخمش غلیظتر شد، دیگر نتوانست جلوی خود را بگیرد و در حالی که میخواست احترامش را حفظ کند با صدای نسبتاً بلندی گفت:
- Lütfen bana emir vermeyin.Dünkü kavga sadece Fatih'in bencilliği yüzündendi, kavga başlatmak istemedim
(لطفاً به من دستور ندین دعوای دیروز فقط به خاطر خودخواهیهای فاتح بود، من نمیخواستم دعوا راه بندازم.)
این را گفته و از بقیه جدا شده و به سرعت از خانه خارج شد فلور امل و سوگل که دیروز شاهد دعوای آن دو بودند کامل میدانستند که فاتح زورگویی کرده بود اما چیزی نگفته و همانطور سر میز نشستند سوگل که از حرفهای عمه به شدت ناراحت شده بود خیلی دلش میخواست به دنبال کایان رفته و با او حرف بزند اما از پدرش میترسید پس همان جا پشت میز روی صندلی نشست.
تا زمانی که عمه از جایش بلند نشده بود کسی از جایش بلند نشد و وقتی عمه برخاسته و به سمت اتاق رفت همگی در حال پچ- پچ از جایشان بلند شدند.
کایان چند پله حیاط را سپری کرده و در حالی که دستش را به نرده میگرفت برگشت و با خشم به عمارت زل زد، خیلی از حرفهای عمه ناراحت شده بود دستانش را داخل جیبش قرار داده و با اخم به سمت در خروجی حیاط قدم برداشت مگر تقصیر او بود که فاتح دیوانه شده و به زد و خورد پرداخته بود.
با خود گفت:
- Bu teyze muhteşem! Kimin hatası olduğunu bilmiyorsun, neden bana takılıp kalıyorsun?
(این عمه خانم هم عجب پرروعه! تو که نمیدونی تقصیر کیه چرا به من گیر میدی.)
در حالی که یک تکه سنگ را با پایش به شدت ضربه زد دوباره با حرص گفت:
- Benden daha kısa bir duvar bulamadın ve tüm açgözlülüğünü üzerime döktün!
(مرده شور همتونو ببرن دیوار کوتاهتر از من پیدا نکردی و همه حرصت رو سر من خالی کردی!)
کاش میتوانست بازگشته و مدارکش را بردارد تا حداقل به بیمارستان رفته و کارهای انتقالی را انجام دهد اما بازگشت به خانه حرصش را شدیدتر میکرد و رودر رو شدن با عمه به این زودی او را بیشتر خشمگین میکرد پس همان جا داخل خیابان به قدم زدن پرداخته و بیهدف حرکت کرد.
صبح شده و طبق معمول همه دقیقاً زمان صبحانه دور میز جمع شده بودند کایان در حالی که زخمهایش هنوز هم درد شدیدی داشتند دستی به صورتش کشیده و روی صندلی پشت میز نشست کاملاً متوجه نگاههای سرد و بیروح جمع به خود بود ولی به روی خود نیاورده و به آرامی مشغول خوردن صبحانه شد عمه خانوم با اینکه وضعیت جسمانی اش زیاد خوب نبود اما سر میز حاضر شده بود، چیزی نگفته و خوردن صبحانه را از سر گرفت پس از اتمام صبحانه قبل از اینکه کسی از سر میز بلند شود عمه خانوم شلیک سخنانش را رو به کایان شروع کرد و با صدای بلندی گفت:
- Kayan, bu eve girdiğin şu birkaç günde bu evin düzenini bozdun, lütfen hareket ve davranışlarına dikkat et, şu ana kadar bu evde herhangi bir kavga, tartışma yaşanmadı ama dün sabah eve girdin. ne kötü bir durum ki kavga başlatmışsın, geceden olmuşsun! Önce kendini durdur
(کایان توی این چند روزی که وارد این خونه شدی نظم این خونه رو به هم ریختی، لطفاً مراقب اعمال و رفتارت باش، تا به حال توی این خونه دعوا و مرافعه رخ نداده بود اما دیروز صبح با وضعیت بدی که دعوا راه انداخته بودی وارد خونه شدی اون هم که از شب! یکم جلوی خودت رو بگیر.)
کایان با بهت اول به عمه سپس به جمع خیره شد، گویی روی صحبت عمه با یک پسر بچه ۱۰ ساله بود، صحبتها را آنقدر با لحن تندی گفته بود که کایان با دهانی نیمهباز و با ناراحتی از جایش برخاست، نمیخواست با عمه رو در رو شده و صحبتی ناخوشایند به او بگوید اما پس از شنیدن این جمله عمه که گفت:
- لطفاً لیاقت داشته باش که فامیلی اردوغان رو داشته باشی.
چشمهای کایان گرد شده و اخمش غلیظتر شد، دیگر نتوانست جلوی خود را بگیرد و در حالی که میخواست احترامش را حفظ کند با صدای نسبتاً بلندی گفت:
- Lütfen bana emir vermeyin.Dünkü kavga sadece Fatih'in bencilliği yüzündendi, kavga başlatmak istemedim
(لطفاً به من دستور ندین دعوای دیروز فقط به خاطر خودخواهیهای فاتح بود، من نمیخواستم دعوا راه بندازم.)
این را گفته و از بقیه جدا شده و به سرعت از خانه خارج شد فلور امل و سوگل که دیروز شاهد دعوای آن دو بودند کامل میدانستند که فاتح زورگویی کرده بود اما چیزی نگفته و همانطور سر میز نشستند سوگل که از حرفهای عمه به شدت ناراحت شده بود خیلی دلش میخواست به دنبال کایان رفته و با او حرف بزند اما از پدرش میترسید پس همان جا پشت میز روی صندلی نشست.
تا زمانی که عمه از جایش بلند نشده بود کسی از جایش بلند نشد و وقتی عمه برخاسته و به سمت اتاق رفت همگی در حال پچ- پچ از جایشان بلند شدند.
کایان چند پله حیاط را سپری کرده و در حالی که دستش را به نرده میگرفت برگشت و با خشم به عمارت زل زد، خیلی از حرفهای عمه ناراحت شده بود دستانش را داخل جیبش قرار داده و با اخم به سمت در خروجی حیاط قدم برداشت مگر تقصیر او بود که فاتح دیوانه شده و به زد و خورد پرداخته بود.
با خود گفت:
- Bu teyze muhteşem! Kimin hatası olduğunu bilmiyorsun, neden bana takılıp kalıyorsun?
(این عمه خانم هم عجب پرروعه! تو که نمیدونی تقصیر کیه چرا به من گیر میدی.)
در حالی که یک تکه سنگ را با پایش به شدت ضربه زد دوباره با حرص گفت:
- Benden daha kısa bir duvar bulamadın ve tüm açgözlülüğünü üzerime döktün!
(مرده شور همتونو ببرن دیوار کوتاهتر از من پیدا نکردی و همه حرصت رو سر من خالی کردی!)
کاش میتوانست بازگشته و مدارکش را بردارد تا حداقل به بیمارستان رفته و کارهای انتقالی را انجام دهد اما بازگشت به خانه حرصش را شدیدتر میکرد و رودر رو شدن با عمه به این زودی او را بیشتر خشمگین میکرد پس همان جا داخل خیابان به قدم زدن پرداخته و بیهدف حرکت کرد.
۱.۱k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.