بخش اول پارت ۵ فیک تهکوک
مرسی که میخونی شرایط پارت بعدی رو آخر فیک گذاشتم
ویو ته [ساعت ۲ بعد از ظهره]
از دانشگاه برگشتم خونه شب ساعت ۱۱ با کوک قرار دارم بهش گفتم یکم برای درس باهام کار کنه چون امتحانات نهایی نزدیکه!
&برگشتی
+همممم
&بیا ی چیزی بخور بعد بیا کمک
+نمیخورم
پا گذاشتم رو پله که برم بالا
&یااااا تهیونگااااا
برگشتم سمتش و نگاش کردم دیدم چشماش قرمز و اشک توش جمع شده
&میدونم از دستم ناراحتی ،میدونم نباید ازت پنهانش میکردم،میدونم که باید همون اول بهت میگفتم ولی......ولی تهیونگی تو برام خیلی مهمی ،اینجوری که باهام سرد رفتار میکنی قلبمو هزار پاره میکنه من ....من...هق...من تو رو مث داداش نداشتم میدونم .....اگه ازت پنهانش کردم چون ...هق...چون میترسیدم دیدت نسبت بهم عوض شع ....یجور دیگه راجبم فکر کنی!میفهمی چی میگم!هق...هق...هق...هق[به گریه افتادن]
به هق هق افتاد نتونستم تحمل کنم رفتم بغلش کردم حق داشت منم یکم تو رفتارم زیاده روی کردم .
بغلش کردم و پشتش و ماساژ میدادم
♤اعم اعم
سرمو بلند کردم دیدم نامجون بالاسرمونه!
&نامی؟
♤چیشده ؟چرا چشمات قرمزن؟گریه کردی؟چراا؟
&یواش تر بابا .....چیزی نشده
♤تقصیر تهیونگه؟
&چی ؟نه؟
+معذرت میخوام معذرت میخوام ولی دیگه داره بهم بر میخوره!
&آااااا نامی چیزی نشده فقط من و ته ی گفت و گوی کوچیکی کردیم همین
♤بعدا که بهم میگی این گفت و گوعه چی بوده😏
و دستشو نوازش وار رو کمر هیونگ میکشید
+یااااا یاااااا یاااااا نمیتونید جلوی من از این کارا نکنید ...خجالت بکشید ...عیبه..
&+♤😂😂😂
[فلش بک به ساعت ۱۰/۵۰]
♤خودافظ
+هممم خدافظ نامجون هیونگ!
&من دیگه میرم
+هممم
&ببین حواست به خودت باشه هاااا
+باشه
&گشنه شد به خودت عذاب نده ی چیزی بردار بخور!
+باشه
&اگه سر و صدایی چیزیم شد که ترسیدی سریع بهم زنگ بزن
+باااااوووووشههههههه
&خیلی خب من رفتم ......خودافظ!
+خدافظ جین هیونگ
برگشتم اتاقم ۱۰ مین بیشتر وقت نداشتم سریع رفتم حموم و دوش ۵ مینی گرفتم اومدم بیرون و از توی اون همه لباس ی دست لباس مناسب پیدا کردم و پوشیدمش
دین دینگ دیریریریریریرینگ[دیگه خودتون میدونید چیه حال ندارم هر دفعه بوگم!]
+الو؟
_الو آماده ای؟.
+همممم
_بیا پایین
+اومدم
بدو بدو رفتم پایین و سوار ماشین کوک شدم
_چخبرا
+سلامتی خبری نیست!
_شام خوردی؟
+آره
ویو ته [ساعت ۲ بعد از ظهره]
از دانشگاه برگشتم خونه شب ساعت ۱۱ با کوک قرار دارم بهش گفتم یکم برای درس باهام کار کنه چون امتحانات نهایی نزدیکه!
&برگشتی
+همممم
&بیا ی چیزی بخور بعد بیا کمک
+نمیخورم
پا گذاشتم رو پله که برم بالا
&یااااا تهیونگااااا
برگشتم سمتش و نگاش کردم دیدم چشماش قرمز و اشک توش جمع شده
&میدونم از دستم ناراحتی ،میدونم نباید ازت پنهانش میکردم،میدونم که باید همون اول بهت میگفتم ولی......ولی تهیونگی تو برام خیلی مهمی ،اینجوری که باهام سرد رفتار میکنی قلبمو هزار پاره میکنه من ....من...هق...من تو رو مث داداش نداشتم میدونم .....اگه ازت پنهانش کردم چون ...هق...چون میترسیدم دیدت نسبت بهم عوض شع ....یجور دیگه راجبم فکر کنی!میفهمی چی میگم!هق...هق...هق...هق[به گریه افتادن]
به هق هق افتاد نتونستم تحمل کنم رفتم بغلش کردم حق داشت منم یکم تو رفتارم زیاده روی کردم .
بغلش کردم و پشتش و ماساژ میدادم
♤اعم اعم
سرمو بلند کردم دیدم نامجون بالاسرمونه!
&نامی؟
♤چیشده ؟چرا چشمات قرمزن؟گریه کردی؟چراا؟
&یواش تر بابا .....چیزی نشده
♤تقصیر تهیونگه؟
&چی ؟نه؟
+معذرت میخوام معذرت میخوام ولی دیگه داره بهم بر میخوره!
&آااااا نامی چیزی نشده فقط من و ته ی گفت و گوی کوچیکی کردیم همین
♤بعدا که بهم میگی این گفت و گوعه چی بوده😏
و دستشو نوازش وار رو کمر هیونگ میکشید
+یااااا یاااااا یاااااا نمیتونید جلوی من از این کارا نکنید ...خجالت بکشید ...عیبه..
&+♤😂😂😂
[فلش بک به ساعت ۱۰/۵۰]
♤خودافظ
+هممم خدافظ نامجون هیونگ!
&من دیگه میرم
+هممم
&ببین حواست به خودت باشه هاااا
+باشه
&گشنه شد به خودت عذاب نده ی چیزی بردار بخور!
+باشه
&اگه سر و صدایی چیزیم شد که ترسیدی سریع بهم زنگ بزن
+باااااوووووشههههههه
&خیلی خب من رفتم ......خودافظ!
+خدافظ جین هیونگ
برگشتم اتاقم ۱۰ مین بیشتر وقت نداشتم سریع رفتم حموم و دوش ۵ مینی گرفتم اومدم بیرون و از توی اون همه لباس ی دست لباس مناسب پیدا کردم و پوشیدمش
دین دینگ دیریریریریریرینگ[دیگه خودتون میدونید چیه حال ندارم هر دفعه بوگم!]
+الو؟
_الو آماده ای؟.
+همممم
_بیا پایین
+اومدم
بدو بدو رفتم پایین و سوار ماشین کوک شدم
_چخبرا
+سلامتی خبری نیست!
_شام خوردی؟
+آره
۷.۹k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.