پارت ۸۶
پارت ۸۶
ویو کوک
-نه ممنون آجوما . باید برم دیر شد
سریع اومدم بیرون و دوییدم تا مدرسه
وقتی رسیدم از شانس و اقبال خوبم زنگ نخورده بود
داخل شدم و یکم نفس گرفتم ، بعدم رفتم سمت بچه ها .
-سلام
جین : سلام
شوگا : سلام
جیمین : های
نامی : سلام
-بقیه کوشن؟
جین : بقیه کیَن؟
-جیهوپ ، لارا ، تهیونگ ؟؟
جیمین : جیهوپ و لارا که داخلن . اما ته رو نمیدونم
-یعنی چی؟
نامجون : تیهونگ فعلا نیومده مدرسه
-وا...م..مگه میشه!!؟
شوگا : تو ندونی ما بدونیم؟
تعجب کرده بودم ، تهیونگی که هیچ زمانی دیر نمیکرد الان چیشده نیومده ؟
تمام مدت کلاسو حواسم فقط پی تهیونگ بود
معلم : جونگ کوک شی ، بیا پایه تخته حلش کن.
-چ....چی؟ (هل)
گیج و منگ بودم ، چیو برم حل کنم؟ اصن هیچی نمیفهمیدم .
جین : آممم خانم میشه من بیام؟ من خیلی دلم میخواد این سوال رو حل کنم
معلم : جونگ کوک؟
-م...مشکلی نیست خانم بعدیا رو میام (لبخند)
معلم : باشه پس ، جین بیا پا تخته :)
واقعا ممنون جین بودم که منو نجاتم داد
بعد مدرسه از بچه ها خدافظی کردم و رفتم سمت خونه تهیونگ .
باید میفهمیدم چرا نیومده
وقتی رسیدم در رو زدم و آجوما درو باز کرد ؛ حال آجوما هم گرفته بود . چی شده ؟
-سلام آجوما . خوبی؟
∞سلام پسرم(ناراحت)
-چیشده !؟ تهیونگ کجاست؟
∞هیچی پسرم . تو اتاقه(ناراحت)
-آجوما بهم راستشو بگو . چتون شده؟ تهیونگ چرا نیومد مدرسه؟
∞نمیدونم چش شده ، راستش از دیشب که اومد خونه تا الان از اتاقش نیومده بیرون .
-چ..چرا خب؟ چیزی شده؟!
∞نمیدونم بهتره خودت بپرسی پسرم ؛ شاید اگر بفهمه تویی بیاد بیرون
رفتم سمت بالا و وارد اتاق تهیونگ شدم
پشتش به در بود .
+آجوما گفتم که نمیخوام بیام بیرون(صدای گرفته)
رفتم رو تختو از پشت دستام رو حلقه کردم دور کمرش
-بیبی بوی من چش شده که دیروز و امروز بیرون نیومده؟!(بم)
+...
-چیزی نمیگی به ددی؟
+....حالم خوب نیست
-چرا بیب؟ چی شده؟
+....
سرم رو کردم تو گردنش و نفسام رو خالی کردم .
-با شما بودما
+گفتم که ... خوش نیستم
-خب منم گفتم چرا ؟ چی شده تهیونگا!؟
+مشکلی نیست . چیزی نشده ، یکم حال ندارم ؛ خوب میشم لازم نبود بیای
-آها.. پس بگو ؛ مشکل بیبیِ ما نیومدن من بوده نه؟(خنده)
+نخند . مشکلم این نبود ! چرا اومدی؟
سرم رو در آوردم و بوسه ای روی گردنش گذاشتم .
-اومدم ببینم چرا عشقم مدرسه نیومده
+عشقم؟
-بله عشقم.
+عشقت کیه ؟!
-شخصی که الان تو بغلمه و دارم باهاش حرف میزنم .
+...
اوق خیلی عشقولانه شد 😐
ویو کوک
-نه ممنون آجوما . باید برم دیر شد
سریع اومدم بیرون و دوییدم تا مدرسه
وقتی رسیدم از شانس و اقبال خوبم زنگ نخورده بود
داخل شدم و یکم نفس گرفتم ، بعدم رفتم سمت بچه ها .
-سلام
جین : سلام
شوگا : سلام
جیمین : های
نامی : سلام
-بقیه کوشن؟
جین : بقیه کیَن؟
-جیهوپ ، لارا ، تهیونگ ؟؟
جیمین : جیهوپ و لارا که داخلن . اما ته رو نمیدونم
-یعنی چی؟
نامجون : تیهونگ فعلا نیومده مدرسه
-وا...م..مگه میشه!!؟
شوگا : تو ندونی ما بدونیم؟
تعجب کرده بودم ، تهیونگی که هیچ زمانی دیر نمیکرد الان چیشده نیومده ؟
تمام مدت کلاسو حواسم فقط پی تهیونگ بود
معلم : جونگ کوک شی ، بیا پایه تخته حلش کن.
-چ....چی؟ (هل)
گیج و منگ بودم ، چیو برم حل کنم؟ اصن هیچی نمیفهمیدم .
جین : آممم خانم میشه من بیام؟ من خیلی دلم میخواد این سوال رو حل کنم
معلم : جونگ کوک؟
-م...مشکلی نیست خانم بعدیا رو میام (لبخند)
معلم : باشه پس ، جین بیا پا تخته :)
واقعا ممنون جین بودم که منو نجاتم داد
بعد مدرسه از بچه ها خدافظی کردم و رفتم سمت خونه تهیونگ .
باید میفهمیدم چرا نیومده
وقتی رسیدم در رو زدم و آجوما درو باز کرد ؛ حال آجوما هم گرفته بود . چی شده ؟
-سلام آجوما . خوبی؟
∞سلام پسرم(ناراحت)
-چیشده !؟ تهیونگ کجاست؟
∞هیچی پسرم . تو اتاقه(ناراحت)
-آجوما بهم راستشو بگو . چتون شده؟ تهیونگ چرا نیومد مدرسه؟
∞نمیدونم چش شده ، راستش از دیشب که اومد خونه تا الان از اتاقش نیومده بیرون .
-چ..چرا خب؟ چیزی شده؟!
∞نمیدونم بهتره خودت بپرسی پسرم ؛ شاید اگر بفهمه تویی بیاد بیرون
رفتم سمت بالا و وارد اتاق تهیونگ شدم
پشتش به در بود .
+آجوما گفتم که نمیخوام بیام بیرون(صدای گرفته)
رفتم رو تختو از پشت دستام رو حلقه کردم دور کمرش
-بیبی بوی من چش شده که دیروز و امروز بیرون نیومده؟!(بم)
+...
-چیزی نمیگی به ددی؟
+....حالم خوب نیست
-چرا بیب؟ چی شده؟
+....
سرم رو کردم تو گردنش و نفسام رو خالی کردم .
-با شما بودما
+گفتم که ... خوش نیستم
-خب منم گفتم چرا ؟ چی شده تهیونگا!؟
+مشکلی نیست . چیزی نشده ، یکم حال ندارم ؛ خوب میشم لازم نبود بیای
-آها.. پس بگو ؛ مشکل بیبیِ ما نیومدن من بوده نه؟(خنده)
+نخند . مشکلم این نبود ! چرا اومدی؟
سرم رو در آوردم و بوسه ای روی گردنش گذاشتم .
-اومدم ببینم چرا عشقم مدرسه نیومده
+عشقم؟
-بله عشقم.
+عشقت کیه ؟!
-شخصی که الان تو بغلمه و دارم باهاش حرف میزنم .
+...
اوق خیلی عشقولانه شد 😐
۲.۱k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.