جام آتش
جنگِ دل و عقلم چرا هرگز سرانجامی نداشت؟
این سخت جنگیدن چرا شب هایِ آرامی نداشت؟
بعد از گذشتِ سالها آهی به نفرت می کشم
ای کاش تقدیرم چنین آشفته° ایامی نداشت
با دامنِ پاکش برایم دامها افکنده بود
این عشقِ دامنگیر جز تلخی و ناکامی نداشت
او حق ندارد روزگاری بازگردد پیشِ من
وقتی که در آغوشِ گرمم عرضِ اندامی نداشت
دل بُرده او از من ولی غافل که جامِ آتش است
آنقدر سوزاندش که دیگر رَدّی از خامی نداشت
حسین حیدری"رهگذر"
مجموعه شعر از گور برگشته
۱۴۰۰/۱۱/۲۶
این سخت جنگیدن چرا شب هایِ آرامی نداشت؟
بعد از گذشتِ سالها آهی به نفرت می کشم
ای کاش تقدیرم چنین آشفته° ایامی نداشت
با دامنِ پاکش برایم دامها افکنده بود
این عشقِ دامنگیر جز تلخی و ناکامی نداشت
او حق ندارد روزگاری بازگردد پیشِ من
وقتی که در آغوشِ گرمم عرضِ اندامی نداشت
دل بُرده او از من ولی غافل که جامِ آتش است
آنقدر سوزاندش که دیگر رَدّی از خامی نداشت
حسین حیدری"رهگذر"
مجموعه شعر از گور برگشته
۱۴۰۰/۱۱/۲۶
۶.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.