عشق اجباری p9
(به خونه میرسن...جونگ کوک دست ا/ت رو میگیره و به اتاق میبره...ا/ت رو روی تخت هل میده و ا/ت میوفته رو تخت)
جونگ کوک:اول اومدی این لباس آشغال رو پوشیدی بعدش ایشا رو تهدید کردی و حالا هم داری دروغ میگی تو دیگه چه هر*زه ای هستی!
...ا/ت...
وقتی شنیدم کوک بهم گفت هر*زه نزدیک بود گریم بگیره اما جلوی خودمو گرفتم
ا/ت:اره...اره من لباس باز پوشیدم اما ایشا رو تهدید نکردم و دروغ هم نگفتم (بغض)
جونگ کوک:دهنتو ببند!من رئیستم از این به بعد هرکاری که من میگم باید بکنی!
ا/ت:اما__
(جونگ کوک برای اینکه حرف ا/ت رو قطع کنه یه سیلی محکم به ا/ت میزنه جوری که از دماغ ا/ت خون میاد)
جونگ کوک:اول از همه این لباسو دربیار
ا/ت:کوک خواهش میکنم اروم باش
جونگ کوک:حالا که خودت درنمیاری خودم درش میارم
(جونگ کوک بزور لباسای ا/ت رو در میاره و پارش میکنه)
ا/ت:ک...کوک
جونگ کوک:فردا میری و از ایشا معذرت خواهی میکنی
ا/ت:اما من کاری نکردم که بخوام معذرت خواهی کنم
جونگ کوک:همین که گفتم
(جونگ کوک از اتاق بیرون میره)
...ا/ت...
شروع کردم به گریه کردن اخه این چه زندگیه من دارم مگه چه گناهی کردم؟!میخوام به جیمین زنگ بزنم تا باهاش حرف بزنم و یکم اروم شم
(ا/ت زنگ میزنه به جیمین)
جیمین:ا/ت چه خبر
ا/ت:...
جیمین:ا/ت؟صدامو میشنوی؟
...ا/ت...
نمیتونم به جیمین بگم چی شده وگرنه عصبانی میشه از یه طرف نمیتونم این موضوع رو مخفی نگه دارم
ا/ت:جیمین
جیمین:بله
ا/ت:تقصیر جونگ کوک نیست
جیمین:چی تقصیر جونگ کوک نیست؟واضح بگو
ا/ت:ایشا رو میشناسی؟
جیمین:اره ایشا دختر دوست بابائه
ا/ت:ایشا و دوستاش اومدن طرف من و بهم بی احترامی کردن بعدش ایشا برای اینکه منو بدجنس نشون بده رو خودش مشروب ریخت و داد و بیداد کرد و الکی به بقیه گفت من تهدیدش کردم و روش مشروب ریختم
...ا/ت...
به جیمین نگفتم کوک لباس منو پاره کرد و نگفتم کوک منو زده وگرنه عصبانی میشه
جیمین:که اینطور...باشه خودم با جونگ کوک حرف میزنم چیز دیگه ای هست که بخوای بهم بگی؟
ا/ت:...نه
جیمین:باشه
(ا/ت قطع میکنه)
...ا/ت...
میخواستم بخوابم اما نمیشد همش به مهمونی فکر میکردم ایشا برای چی اون کارو با من کرد؟من حتی اونو نمیشناسمش پس چرا اینکارو کرد؟
(صدای در میاد)
ا/ت:کیه؟
؟:خانم منم
ا/ت: (میره زیر پتو چون لباس تنش نیست) بیا داخل
اجوما:خانم براتون غذا اوردم...اوه چرا از دماغتون خون میاد نکنه کار اقای جئون بود؟
ا/ت:مهم نیست ممنون بابت غذا
اجوما:خانم من دیگه کارام تموم شده میرم خونه
ا/ت:باشه
(اجوما از خونه میره)
...جونگ کوک...
انقدر عصبی بودم داشتم مشروب میخوردم اخه ایشا و ا/ت مگه همو میشناسن؟هوف اگه بابام بفهمه عمرن بزاره جایگاهشو بدست بیارم فردا ا/ت رو میبرم تا بره از ایشا معذرت خواهی کنه
#فیک
جونگ کوک:اول اومدی این لباس آشغال رو پوشیدی بعدش ایشا رو تهدید کردی و حالا هم داری دروغ میگی تو دیگه چه هر*زه ای هستی!
...ا/ت...
وقتی شنیدم کوک بهم گفت هر*زه نزدیک بود گریم بگیره اما جلوی خودمو گرفتم
ا/ت:اره...اره من لباس باز پوشیدم اما ایشا رو تهدید نکردم و دروغ هم نگفتم (بغض)
جونگ کوک:دهنتو ببند!من رئیستم از این به بعد هرکاری که من میگم باید بکنی!
ا/ت:اما__
(جونگ کوک برای اینکه حرف ا/ت رو قطع کنه یه سیلی محکم به ا/ت میزنه جوری که از دماغ ا/ت خون میاد)
جونگ کوک:اول از همه این لباسو دربیار
ا/ت:کوک خواهش میکنم اروم باش
جونگ کوک:حالا که خودت درنمیاری خودم درش میارم
(جونگ کوک بزور لباسای ا/ت رو در میاره و پارش میکنه)
ا/ت:ک...کوک
جونگ کوک:فردا میری و از ایشا معذرت خواهی میکنی
ا/ت:اما من کاری نکردم که بخوام معذرت خواهی کنم
جونگ کوک:همین که گفتم
(جونگ کوک از اتاق بیرون میره)
...ا/ت...
شروع کردم به گریه کردن اخه این چه زندگیه من دارم مگه چه گناهی کردم؟!میخوام به جیمین زنگ بزنم تا باهاش حرف بزنم و یکم اروم شم
(ا/ت زنگ میزنه به جیمین)
جیمین:ا/ت چه خبر
ا/ت:...
جیمین:ا/ت؟صدامو میشنوی؟
...ا/ت...
نمیتونم به جیمین بگم چی شده وگرنه عصبانی میشه از یه طرف نمیتونم این موضوع رو مخفی نگه دارم
ا/ت:جیمین
جیمین:بله
ا/ت:تقصیر جونگ کوک نیست
جیمین:چی تقصیر جونگ کوک نیست؟واضح بگو
ا/ت:ایشا رو میشناسی؟
جیمین:اره ایشا دختر دوست بابائه
ا/ت:ایشا و دوستاش اومدن طرف من و بهم بی احترامی کردن بعدش ایشا برای اینکه منو بدجنس نشون بده رو خودش مشروب ریخت و داد و بیداد کرد و الکی به بقیه گفت من تهدیدش کردم و روش مشروب ریختم
...ا/ت...
به جیمین نگفتم کوک لباس منو پاره کرد و نگفتم کوک منو زده وگرنه عصبانی میشه
جیمین:که اینطور...باشه خودم با جونگ کوک حرف میزنم چیز دیگه ای هست که بخوای بهم بگی؟
ا/ت:...نه
جیمین:باشه
(ا/ت قطع میکنه)
...ا/ت...
میخواستم بخوابم اما نمیشد همش به مهمونی فکر میکردم ایشا برای چی اون کارو با من کرد؟من حتی اونو نمیشناسمش پس چرا اینکارو کرد؟
(صدای در میاد)
ا/ت:کیه؟
؟:خانم منم
ا/ت: (میره زیر پتو چون لباس تنش نیست) بیا داخل
اجوما:خانم براتون غذا اوردم...اوه چرا از دماغتون خون میاد نکنه کار اقای جئون بود؟
ا/ت:مهم نیست ممنون بابت غذا
اجوما:خانم من دیگه کارام تموم شده میرم خونه
ا/ت:باشه
(اجوما از خونه میره)
...جونگ کوک...
انقدر عصبی بودم داشتم مشروب میخوردم اخه ایشا و ا/ت مگه همو میشناسن؟هوف اگه بابام بفهمه عمرن بزاره جایگاهشو بدست بیارم فردا ا/ت رو میبرم تا بره از ایشا معذرت خواهی کنه
#فیک
۴۶۳
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.