درخواستی
#درخواستی
#چندپارتی
#تهیونگ
"وقتی منشیش بودی و اون... "
مثل روز های دیگه آماده شدی تا بری به محل کارت... ولی یه فکری به سرت زد...از اونجایی که با رئیست لج بودی... با اینکه آرایش غلیظ و لباس باز رو ممنوع کرده بود اهمیتی ندادی و یه رژ قرمز زدی و موهای بلندت هم باز گذاشتی و عطری که رئیست ازش خوشش اومده بود رو زدی...و بعد از اینکه مطمئن شدی کارت تموم شده... رفتی سوار ماشینت شدی و به سمت محل کارت حرکت کردی... رسیدی به محل کارت... ماشین رو پارک کردی و وارده شرکت شدی... به سمت آسانسور رفتی و دکمه ی طبقه مورده نظرتو فشار دادی و در آسانسور باز شد... به سمت اتاق رئیست قدم برداشتی و به دره سیاه رنگ که اتاق رئیست بود قدم برداشتی و در رو باز کردی با دیدن اینکه رئیست نیست میخواستی فرار کنی حس خوبی نداشتی... مطمئن بودی اخراج میشی میخواستی برگردی که با صدای فردی ایستادی
_کجا خانوم چوی؟
میخواستی خودتو عادی نشون بدی پس برگشتی و گفتی
خب.. هیچی
به سمتت قدم برداشت تا جایی که به دیوار چسبیدی
موهاتو پشت گوشت داد و گفت
_گفته بودم که از آرایش غلیظ و اینکه موهاتو باز بذاری خوشم نمیاد... یادت رفت؟
خب... راستش
_بوی خوبی میدی
ب.بله؟ "با استرس
_گفتم که بوی خوبی میدی
آ.آها
_دوست دارم!
چ.چی؟
_چوی ا.ت دوست دارم! میخوای داد بزنم؟
ن.نه خب...
حرفت با بوسه ی خیسی که شروع کرد قطع شد ازت جدا شد و خمار به چشمات که از تعجب کم مونده بود از جاش در بیان زل زد و نگاش رو لبات قفل شد و دوباره به چشمات زل زد... و گفت
_چوی ا.ت میخوام عاشقت باشم میخوام عاشقم باشی...تو همچین حسی نسبت به من داری؟
با بوسه ای که شروع کردی لبخندی زد و اون هم شروع به مک زدن لبات کرد... این بوسه به مبل قهوای رنگ ختم شد و....
خب دوستان نظرتون؟
این درخواستیای دوستمه که ویس نداره...
ادماش؟ نمیدم بهتون💔😔
#چندپارتی
#تهیونگ
"وقتی منشیش بودی و اون... "
مثل روز های دیگه آماده شدی تا بری به محل کارت... ولی یه فکری به سرت زد...از اونجایی که با رئیست لج بودی... با اینکه آرایش غلیظ و لباس باز رو ممنوع کرده بود اهمیتی ندادی و یه رژ قرمز زدی و موهای بلندت هم باز گذاشتی و عطری که رئیست ازش خوشش اومده بود رو زدی...و بعد از اینکه مطمئن شدی کارت تموم شده... رفتی سوار ماشینت شدی و به سمت محل کارت حرکت کردی... رسیدی به محل کارت... ماشین رو پارک کردی و وارده شرکت شدی... به سمت آسانسور رفتی و دکمه ی طبقه مورده نظرتو فشار دادی و در آسانسور باز شد... به سمت اتاق رئیست قدم برداشتی و به دره سیاه رنگ که اتاق رئیست بود قدم برداشتی و در رو باز کردی با دیدن اینکه رئیست نیست میخواستی فرار کنی حس خوبی نداشتی... مطمئن بودی اخراج میشی میخواستی برگردی که با صدای فردی ایستادی
_کجا خانوم چوی؟
میخواستی خودتو عادی نشون بدی پس برگشتی و گفتی
خب.. هیچی
به سمتت قدم برداشت تا جایی که به دیوار چسبیدی
موهاتو پشت گوشت داد و گفت
_گفته بودم که از آرایش غلیظ و اینکه موهاتو باز بذاری خوشم نمیاد... یادت رفت؟
خب... راستش
_بوی خوبی میدی
ب.بله؟ "با استرس
_گفتم که بوی خوبی میدی
آ.آها
_دوست دارم!
چ.چی؟
_چوی ا.ت دوست دارم! میخوای داد بزنم؟
ن.نه خب...
حرفت با بوسه ی خیسی که شروع کرد قطع شد ازت جدا شد و خمار به چشمات که از تعجب کم مونده بود از جاش در بیان زل زد و نگاش رو لبات قفل شد و دوباره به چشمات زل زد... و گفت
_چوی ا.ت میخوام عاشقت باشم میخوام عاشقم باشی...تو همچین حسی نسبت به من داری؟
با بوسه ای که شروع کردی لبخندی زد و اون هم شروع به مک زدن لبات کرد... این بوسه به مبل قهوای رنگ ختم شد و....
خب دوستان نظرتون؟
این درخواستیای دوستمه که ویس نداره...
ادماش؟ نمیدم بهتون💔😔
۱.۷k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.