در جعبه رو باز کردم یه لباس مشکی خیلی خوشگل بود
در جعبه رو باز کردم یه لباس مشکی خیلی خوشگل بود
میسو.هه سلیقشم بد نیستا
ته.هوم ما اینیم دیگه
میسو.(جیغ)
ته.هشش چته
میسو.با اجازه کی اومدی تو اتاق؟(سرد)
ته.خونه خودمه اختیارشون دارم
میسو.چی میخوای(سرد)
ته.منو و تو ساعت ۹ میریم مامان اینا هم ۸ به نیستند بگو سریعتر حاضر بشه باید با مامان اینا بره
میسو.هوم(سرد)
ته.مشکلت چیه؟
میسو.هیچی دارم سعی نمیکنم با شخصیت شما کمتر حرف بزنم
ته.اونوقت چرا؟
میسو.چون من یه هرزه ام
ته.خوبه که خودت فهمیدی
میسو.هه
رفت بیرون منم رفتم یه دوش ۴۵ دقیقه ای گرفتم اومدم بیرون میسونا اومده بود داشت حاضر میشد منم با حوله رفتم نشستم جلو آینه و شروع کردم میکاپ کردن از اونجایی که موهام کوتاه بود هیچکاریش نکردم همینجوری داشتم حاضر میشدم که در باز شد
ته.میسونا حاضری دا
با دیدن من اونم با حوله ای که هم پاهام تا رون هم خط سینم پیدا بود دید منم همینجوری داشتم نگاش میکردم م که خنده های میسونا هواسمون و بهش دادیم
میسو.چیشده؟
میسونا.وایی کمتر خواهرم و دید بزن
ته.خو...خوب من
میسو.من چیی ها مگه در طویلی اینجوری باز میکنی
ته.خوب حالا
میسو.نگاش کن هنوز ایستاده برو بیرون
ته،بابا اومدم خواهرتو صدا بزنم
میسونا،من حاضرم
بعد اومد بوسی روی گونه ی من گذاشت و رفت
میسو.تو نمیخوای بری بیرون نه؟
ته.راحتم
میسو.من ناراحتم
ته.تا ۴۵ دقیقه دیگه حاضر باش
میسو.برو بیرون تا حاضرشم
رفت بیرون منم میکاپم تمام شد لباسم و پوشیدم یکن دیگه به خودم رسیدم کفشم و پوشیدم گوشواره توی گوشم کردم کیفمم برداشتم رفتم پایین داشت با تلفن حرف نیزد با تک سرفه ای که من کردم گوشیو قط کرد و برگشت طرفم سرتا پام و آنالیز کرد
ته.هه
میسو.خوشگل ندیدی؟
ته.زشت تر از این ندیده بودم(همه حرفاش سرد)
میسو.باشه
ته.هه
رفتیم بیرون راننده درو باز کرد سوار شدیم
ته.اونجا ادای عاشق هارو درمیاریم
میسو.اوک
ته.دوست دختر قبلیم اونجاس حواست باشه
میسو.مثلا میخواد چیکار کنه؟
ته.سعی کن نرفاش برات مهم نباشه
میسو.نیست
دیگه سکوت کردیم
بعد از چند دقیقه رسیدیم
درو برامون باز کردن پیاده شدیم یه عمارت خیلی قشنگ بود
یکم خودمو به ته نزدیک کردم و باهم وارد شدیم نگاه های همه رو روی خودم حس میکردم و واقعا اذیتم میکرد و خجالت میکشیدم
که ته دستشو و دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش نزدیک کرد
رفتیم یمت خانواده ته یه سلامی دادیم و رفتین سمت میزی که پر از دختر و پسر جوون بود همشون با ته صمیمی بودن حتما دوستاش بود
چندتا دختر هم بودن با لباسای باز و آرایش غلیظ که خیلی به ته میچسبیدن نمیدونم چرا ی حسی میشدم ولی اهمیت ندادم
میسو.هه سلیقشم بد نیستا
ته.هوم ما اینیم دیگه
میسو.(جیغ)
ته.هشش چته
میسو.با اجازه کی اومدی تو اتاق؟(سرد)
ته.خونه خودمه اختیارشون دارم
میسو.چی میخوای(سرد)
ته.منو و تو ساعت ۹ میریم مامان اینا هم ۸ به نیستند بگو سریعتر حاضر بشه باید با مامان اینا بره
میسو.هوم(سرد)
ته.مشکلت چیه؟
میسو.هیچی دارم سعی نمیکنم با شخصیت شما کمتر حرف بزنم
ته.اونوقت چرا؟
میسو.چون من یه هرزه ام
ته.خوبه که خودت فهمیدی
میسو.هه
رفت بیرون منم رفتم یه دوش ۴۵ دقیقه ای گرفتم اومدم بیرون میسونا اومده بود داشت حاضر میشد منم با حوله رفتم نشستم جلو آینه و شروع کردم میکاپ کردن از اونجایی که موهام کوتاه بود هیچکاریش نکردم همینجوری داشتم حاضر میشدم که در باز شد
ته.میسونا حاضری دا
با دیدن من اونم با حوله ای که هم پاهام تا رون هم خط سینم پیدا بود دید منم همینجوری داشتم نگاش میکردم م که خنده های میسونا هواسمون و بهش دادیم
میسو.چیشده؟
میسونا.وایی کمتر خواهرم و دید بزن
ته.خو...خوب من
میسو.من چیی ها مگه در طویلی اینجوری باز میکنی
ته.خوب حالا
میسو.نگاش کن هنوز ایستاده برو بیرون
ته،بابا اومدم خواهرتو صدا بزنم
میسونا،من حاضرم
بعد اومد بوسی روی گونه ی من گذاشت و رفت
میسو.تو نمیخوای بری بیرون نه؟
ته.راحتم
میسو.من ناراحتم
ته.تا ۴۵ دقیقه دیگه حاضر باش
میسو.برو بیرون تا حاضرشم
رفت بیرون منم میکاپم تمام شد لباسم و پوشیدم یکن دیگه به خودم رسیدم کفشم و پوشیدم گوشواره توی گوشم کردم کیفمم برداشتم رفتم پایین داشت با تلفن حرف نیزد با تک سرفه ای که من کردم گوشیو قط کرد و برگشت طرفم سرتا پام و آنالیز کرد
ته.هه
میسو.خوشگل ندیدی؟
ته.زشت تر از این ندیده بودم(همه حرفاش سرد)
میسو.باشه
ته.هه
رفتیم بیرون راننده درو باز کرد سوار شدیم
ته.اونجا ادای عاشق هارو درمیاریم
میسو.اوک
ته.دوست دختر قبلیم اونجاس حواست باشه
میسو.مثلا میخواد چیکار کنه؟
ته.سعی کن نرفاش برات مهم نباشه
میسو.نیست
دیگه سکوت کردیم
بعد از چند دقیقه رسیدیم
درو برامون باز کردن پیاده شدیم یه عمارت خیلی قشنگ بود
یکم خودمو به ته نزدیک کردم و باهم وارد شدیم نگاه های همه رو روی خودم حس میکردم و واقعا اذیتم میکرد و خجالت میکشیدم
که ته دستشو و دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش نزدیک کرد
رفتیم یمت خانواده ته یه سلامی دادیم و رفتین سمت میزی که پر از دختر و پسر جوون بود همشون با ته صمیمی بودن حتما دوستاش بود
چندتا دختر هم بودن با لباسای باز و آرایش غلیظ که خیلی به ته میچسبیدن نمیدونم چرا ی حسی میشدم ولی اهمیت ندادم
۲.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.