اتیش عشق❤️
اتیش عشق❤️
پارت:۶
م ا/ت: خب راستشو بخای دخترم من دوست دارم ازدواج تو رو ببینم و اینکه دوست دارم با شخصی ک دوست داری ازدواج کنی
ا/ت : چ...چی م..مامان من آخه چجوری ظرف یه هفته عاشق شم و ازدواج کنم
م ا/ت : من تنها خواهشی ک میتونم ازت داشته باشم همینه دخترم
ا/ت : مامان بخاطر تو سعی مو میکنم ..هق ....هق
....................
همدیگرو بغل کردن و گریه کردن..هق....هق
....................
ا/ت: به صوفی زنگ میزنه
صوفی:الوو ا/ت
ا/ت: ا...الو ص...صوفی
صوفی:بیب چرا صدات ناجوره
ا/ت : صوفی مامانم داره میمیره...هق ...هق
صوفی : چی یعنی چی
ا/ت : پیش بهترین دکترا رفته اما درمان نمیشه و اون میخاد من ازدواج کنم با کسی ک دوست دارم اونم ظرف یه هفته
صوفی: چ...چی آخه ظرف یه هفته تو عاشق کی میخوای بشی ک طرف بخواد باهات ازواج کنه؟
ا/ت:نمیدونم...هق..هق
صوفی: گریه نکن فک کن این مدت از چه کسی خوشت اومده برو بهش پیشنهاد بده
ا/ت:آره من از یکی خوشم میاد اما نمیتونم اعتراف کنم
صوفی:دختر تو میتونی بهش بگو یه جا بیاد همدیگرو ببینید و بهش اعتراف کن
...................................
یه مدت ا/ت و کوکی خیلی باهم صمیمی شده بودن
..................................
صوفی : همین الان بهش زنگ بزنم دارم قط میکنم هااا
ا/ت:ن .. و ....وایسا
صوفی :خدافظ
ا/ت:نه وایسا عه وا قط کرد خب الان باید زنگ بزنم وایی
چند مین گذشت و تصمیم گرفت زنگ بزنه
ا/ت:الو کوک
کوک:چطوری منگل
ا/ت :خوبم تو چطوری
کوک:منم خوبم
ا/ت : من باید یچیزی بهت بگم
کوک:باش بگو تو فکر کوک(نکنه میخواد بگه من دوست دارم وایی ذوق مرگ میشم)
ا/ت: اینطوری نمیشه باید رودررو ببینمت
کوک:باش
ا/ت: پس بیا رستوران جئون الا همون معروفه
کوک: تو فکرش(اونجا ک مال عاشقاس)ب..باشه میام چه ساعتی ؟
ا/ت : شب ساعت ۸ منتظرم تو رستوران
کوک :باشه مواظب خودت باش منگل خدافظ
ا/ت : همچنین بای
ا/ت رفت دوش گرفت موهاشو خشک کرد یه آرایش ساده و لباس لش پوشید(از لباس و موهاش عکس میزارم)
کوک:دوش گرفت یه لباس لش پوشید و منتظر بود ساعت ۷ نیم شه تا حرکت کنه
ایندفعه شرط میزارم
لایک:۵
کامنت:۲
پارت:۶
م ا/ت: خب راستشو بخای دخترم من دوست دارم ازدواج تو رو ببینم و اینکه دوست دارم با شخصی ک دوست داری ازدواج کنی
ا/ت : چ...چی م..مامان من آخه چجوری ظرف یه هفته عاشق شم و ازدواج کنم
م ا/ت : من تنها خواهشی ک میتونم ازت داشته باشم همینه دخترم
ا/ت : مامان بخاطر تو سعی مو میکنم ..هق ....هق
....................
همدیگرو بغل کردن و گریه کردن..هق....هق
....................
ا/ت: به صوفی زنگ میزنه
صوفی:الوو ا/ت
ا/ت: ا...الو ص...صوفی
صوفی:بیب چرا صدات ناجوره
ا/ت : صوفی مامانم داره میمیره...هق ...هق
صوفی : چی یعنی چی
ا/ت : پیش بهترین دکترا رفته اما درمان نمیشه و اون میخاد من ازدواج کنم با کسی ک دوست دارم اونم ظرف یه هفته
صوفی: چ...چی آخه ظرف یه هفته تو عاشق کی میخوای بشی ک طرف بخواد باهات ازواج کنه؟
ا/ت:نمیدونم...هق..هق
صوفی: گریه نکن فک کن این مدت از چه کسی خوشت اومده برو بهش پیشنهاد بده
ا/ت:آره من از یکی خوشم میاد اما نمیتونم اعتراف کنم
صوفی:دختر تو میتونی بهش بگو یه جا بیاد همدیگرو ببینید و بهش اعتراف کن
...................................
یه مدت ا/ت و کوکی خیلی باهم صمیمی شده بودن
..................................
صوفی : همین الان بهش زنگ بزنم دارم قط میکنم هااا
ا/ت:ن .. و ....وایسا
صوفی :خدافظ
ا/ت:نه وایسا عه وا قط کرد خب الان باید زنگ بزنم وایی
چند مین گذشت و تصمیم گرفت زنگ بزنه
ا/ت:الو کوک
کوک:چطوری منگل
ا/ت :خوبم تو چطوری
کوک:منم خوبم
ا/ت : من باید یچیزی بهت بگم
کوک:باش بگو تو فکر کوک(نکنه میخواد بگه من دوست دارم وایی ذوق مرگ میشم)
ا/ت: اینطوری نمیشه باید رودررو ببینمت
کوک:باش
ا/ت: پس بیا رستوران جئون الا همون معروفه
کوک: تو فکرش(اونجا ک مال عاشقاس)ب..باشه میام چه ساعتی ؟
ا/ت : شب ساعت ۸ منتظرم تو رستوران
کوک :باشه مواظب خودت باش منگل خدافظ
ا/ت : همچنین بای
ا/ت رفت دوش گرفت موهاشو خشک کرد یه آرایش ساده و لباس لش پوشید(از لباس و موهاش عکس میزارم)
کوک:دوش گرفت یه لباس لش پوشید و منتظر بود ساعت ۷ نیم شه تا حرکت کنه
ایندفعه شرط میزارم
لایک:۵
کامنت:۲
۲۲.۲k
۲۲ تیر ۱۴۰۲