رمان
مافیای خشن من p4
که دست کوک رو گرفتم همچی درست میشه مگه نه؟
کوک:من بیشتر نگران تو ام میترسم بلایی سرت بیاد
ا.ت:نترس من مراقب خودم هستم ...
کوک:باید یه چند روز از هم دور باشیم اینطوری بهتره بعد از اینکه اب از اسیاب افتاد میتونیم همو ببینیم
ا.ت:واقعا مجبوریم
کوک:اره،چند روز پیش دوستم باش (بچه ها تهیونگ به رمان اضافه شد)
ا.ت:دوستت؟
کوک:اسمش تهیونگ
ا.ت
کوک ماشیم رو روشن کرد و رفت سمت خونه تهیونگ یه امارات داشت خیلی قشنگ بود ولی من غیر از اینکه دلم برای کوک تنگ میشه از اینجا هم میترسم چون نمیشناسمش ....
تهیونگ:کوک خیلی خوش اومدی برای چی اومدی اینجا...
کوک:چند روزه پلیسا دنبالمن میخوام مراقب ا.ت باشی
تهیونگ:باشه
ا.ت
وقتی کوک خواست بره اول بغلش کردم و تو پیشونیش بوسیدمش شاید دیگه نمیتونستم ببینمش واقعا نمیدونم ...
تهیونگ
دختر خوشکلی بود خیلی دوست داشتم فقط مال من باشه ولی اون زن کوکه ...
ا.ت
شب بود تهیونگ یه اتاق بهم نشو داد و گفت فعلا اینجا بخواب رفتم تو و لباس خوابم رو پوشیدم و رفتم تو تخت اه چقد خوابم میاد که صدای تلفن تهیونگ رو شنیدم:
تهیونگ:هه اونا اطلاعاتشون فاش شده دیگه نمیتونن کاری کنن تازه زن رئیسشون هم پیشمه دیگه کار راحت شده (با لبخند)
ا.ت:وایسا ببینم این... این همون پلیسه است که اطلاعات سازمان رو دزدیده بوددددد(تودلش با تعجب)
تهیونگ گوشی رو قطع کرد
ا.ت:باید به کوک بگم اینطوری دوباره همه چی شاید درست شه ....تلفنم رو برداشتم و شماره کوک رو گرفتم بش زنگ زدم ولی خاموش بود اون وقتی میره ماموریت گوشیش رو خاموش میکنه که حولسش پرت نشه ...وای چیکار کنم ....(با بغض)
که تهیونگ درو باز کرد منم سریع رفتم زیر پتو و خودمو زدم به خواب
تهیونگ
رفتم تو اتاق چراغ رو خاموش کردمو رفتم بالا سرش چه خوشکلی تو هه برار کوک که مُرد مال خودم میشی(تو دلش)
ا.ت:میخواستم هرجور که شده فقط از اونجا فرار کنم ...
(فردا صبح)
تهیونگ:صبح بخیر
ا.ت:سلام
تهیونگ:برات صبحانه اماده کردم بیا بخور
ا.ت:نه من سیرم، همون لحظه یادم اومد که کوک زنگ بزنم سریع رفتم سمت اتاق به بهونه ی لباس عوض کردن گوشیمو برداشتم و بش زنگ زدم :
کوک:الو سلام خوبی
ا.ت:کوک خوب گوش کن ببین چی میگم تهیونگ همون پلیسه که اطلاعات سازمان رو دزدید دیشب همه چی رو شنیدم داشت با تلفن صحبت میکرد ...(تهیونگ پشت در بود)
تهیونگ
صدای ا.ت رو شنیدمو رفتم سمت
کوک:ت...تو مطمئنی؟
ا.ت:به حرفم اعتماد کن
کوک:ب ...باشه میام دنبالت منتظر باش ...
کوک
باورم نمیشد دوستم بهم اینطوری خیانت کنه سریع زدم دنده اخرو رفتم دنبال ا.ت ....
تهیونگ
میدونستم حتما کوک میاد دنبالش سریع تفنگ و وسایلمو جمع کردم و رفتم اتاق ا.ت :
تهیونگ:ا.ت وسایلتو جمع کن باید بریم
ا.ت:ب...برای چی.....
که دست کوک رو گرفتم همچی درست میشه مگه نه؟
کوک:من بیشتر نگران تو ام میترسم بلایی سرت بیاد
ا.ت:نترس من مراقب خودم هستم ...
کوک:باید یه چند روز از هم دور باشیم اینطوری بهتره بعد از اینکه اب از اسیاب افتاد میتونیم همو ببینیم
ا.ت:واقعا مجبوریم
کوک:اره،چند روز پیش دوستم باش (بچه ها تهیونگ به رمان اضافه شد)
ا.ت:دوستت؟
کوک:اسمش تهیونگ
ا.ت
کوک ماشیم رو روشن کرد و رفت سمت خونه تهیونگ یه امارات داشت خیلی قشنگ بود ولی من غیر از اینکه دلم برای کوک تنگ میشه از اینجا هم میترسم چون نمیشناسمش ....
تهیونگ:کوک خیلی خوش اومدی برای چی اومدی اینجا...
کوک:چند روزه پلیسا دنبالمن میخوام مراقب ا.ت باشی
تهیونگ:باشه
ا.ت
وقتی کوک خواست بره اول بغلش کردم و تو پیشونیش بوسیدمش شاید دیگه نمیتونستم ببینمش واقعا نمیدونم ...
تهیونگ
دختر خوشکلی بود خیلی دوست داشتم فقط مال من باشه ولی اون زن کوکه ...
ا.ت
شب بود تهیونگ یه اتاق بهم نشو داد و گفت فعلا اینجا بخواب رفتم تو و لباس خوابم رو پوشیدم و رفتم تو تخت اه چقد خوابم میاد که صدای تلفن تهیونگ رو شنیدم:
تهیونگ:هه اونا اطلاعاتشون فاش شده دیگه نمیتونن کاری کنن تازه زن رئیسشون هم پیشمه دیگه کار راحت شده (با لبخند)
ا.ت:وایسا ببینم این... این همون پلیسه است که اطلاعات سازمان رو دزدیده بوددددد(تودلش با تعجب)
تهیونگ گوشی رو قطع کرد
ا.ت:باید به کوک بگم اینطوری دوباره همه چی شاید درست شه ....تلفنم رو برداشتم و شماره کوک رو گرفتم بش زنگ زدم ولی خاموش بود اون وقتی میره ماموریت گوشیش رو خاموش میکنه که حولسش پرت نشه ...وای چیکار کنم ....(با بغض)
که تهیونگ درو باز کرد منم سریع رفتم زیر پتو و خودمو زدم به خواب
تهیونگ
رفتم تو اتاق چراغ رو خاموش کردمو رفتم بالا سرش چه خوشکلی تو هه برار کوک که مُرد مال خودم میشی(تو دلش)
ا.ت:میخواستم هرجور که شده فقط از اونجا فرار کنم ...
(فردا صبح)
تهیونگ:صبح بخیر
ا.ت:سلام
تهیونگ:برات صبحانه اماده کردم بیا بخور
ا.ت:نه من سیرم، همون لحظه یادم اومد که کوک زنگ بزنم سریع رفتم سمت اتاق به بهونه ی لباس عوض کردن گوشیمو برداشتم و بش زنگ زدم :
کوک:الو سلام خوبی
ا.ت:کوک خوب گوش کن ببین چی میگم تهیونگ همون پلیسه که اطلاعات سازمان رو دزدید دیشب همه چی رو شنیدم داشت با تلفن صحبت میکرد ...(تهیونگ پشت در بود)
تهیونگ
صدای ا.ت رو شنیدمو رفتم سمت
کوک:ت...تو مطمئنی؟
ا.ت:به حرفم اعتماد کن
کوک:ب ...باشه میام دنبالت منتظر باش ...
کوک
باورم نمیشد دوستم بهم اینطوری خیانت کنه سریع زدم دنده اخرو رفتم دنبال ا.ت ....
تهیونگ
میدونستم حتما کوک میاد دنبالش سریع تفنگ و وسایلمو جمع کردم و رفتم اتاق ا.ت :
تهیونگ:ا.ت وسایلتو جمع کن باید بریم
ا.ت:ب...برای چی.....
۴.۸k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.