وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟏𝟖❦
دیروز از سینما رفتم خونه و الان نشسته بودم
سر میزم و به اراعه ی یونگی گوش میدادم .
استاد=خب واقعا عالی بود و یونگی واقعا به متن و اراعه مسلط بود ،از نظر من گروه شما اول میشه .
_استاد میشه دلیلش رو بدونم ؟
استاد=بخاطر اینکه هم متنشون خیلی خوب بود و هم معلوم بود با صبر و حوصله نشستن و متن رو مرتب کردن .
مرتب کردن متن کار کی بود ؟
کوک=استاد کار من و ا.ت بود
استاد=واقعا عالی بود خسته نباشید ،و اینکه تبریک میگم بابت اول شدنتون
استاد شروع کرد به دست زدن و کل کلاس که کنف شده بودن شروع کردن به دست زدن .
استاد=و اینکه برای استراحت یه چند روزی به صورت گروهی میریم مسافرت و خوش میگذرونیم و منم باهاتون میام .
دانشجوها=هوراااااا
استاد=فردا ساعت نه صبح بیاید دم دانشگاه
سوار اتوبوس میشیم باهم میریم .
غذا و غیره پای دانشگاه ولی حتما چادر بیارید و چیزایی که فکر میکنید لازم میشن .
امی=کوکیی ،میشه لطفاً فردا بیای دنبالم باهم بریم سوار اتوبوس بشیم ؟ آخه .......
امی=آخه ماشینمون خراب شده نمیتونم با ماشین بیام .
کوک=ببخشید ولی باید برم دنبال ا.ت با تاکسی بیا
لورا=من میام دنبالت امی
امی=باشه ،مرسی
کوک=ا.ت بیا بریم خونه لباسامو جمع کنم بعد بریم خونه ی تو وسایل و جمع کنیم فردا معطل نشیم .
ا.ت=من برای وی بیام خونه ی تو ؟
کوک=همینطوری ،دوست نداری بیای خونه ی دوست پسرت ؟
ا.ت=اینطوری نیست که دوست نداشته باشم ولی .......آه باشه بریم
با کوک از بچه ها خدافظی کردیم و رفتیم خونه ی کوک .
کوک=بیا تو
ا.ت=نه همینجا وایمیستم
کوک=بیا تو دیگه
رفتم تو و نشستم رو کاناپه کوک هم رفت وسایل هاشو جمع کرد و مرتب گذاشت تو کولش .
ا.ت=من چادر دارم میارم
کوک=باشه
خیلی دوست نداشتم تو خونش بمونم بخاطر همین گفتم
ا.ت=کوک من اینجا خیلی راحت نیستم میشه بریم خونه ی من ؟
کوک=باشه
رفتیم خونه ی من ،و من هم وسایلامو جمع کردم و گفتم
ا.ت=کوک میگم اگه میخوای امشب بمون اینجا فردا باهم بریم .
کوک=اوم ،من باشم راحت نیستی ،هستی ؟
ا.ت=نه مشکلی نداره میتونی بمونی ،لباس هم که برداشتی ،برو یکیشو بردار عوض کن .
خودمم رفتم تو اتاق و درو بستم و لباسام رو عوض کردم .
....................
کوک=ا.ت چیزی جا نذاشتی ؟
ا.ت=نه بریم
سوار اتوبوس شدیم و نشستیم سرجامون که یونگی و لورا و امی هم اومدن .
سلام دادیم و یونگی و لورا کنار هم نشستن و امی رفت کنار یه دختره نشست که اسمشو نمیدونستم .
کوک دستمو تو دستش قفل کرد و گفت
کوک=هنوز صبح زوده سرتو بزار رو شونم و بخواب .
ا.ت=باشه
سرم و گذاشتم رو شونش و چشمامو بستم ،خیلی خوبه که کوک رو تو زندگیم دارم .
امی=جونگ کوکااا
کوک=بله ؟
امی=من یادم رفت تیشرت اضافه بیارم اگه اضافه داری میشه مال تورو استفاده کنم ؟
ا.ت=من اضافه آوردم ...
سر میزم و به اراعه ی یونگی گوش میدادم .
استاد=خب واقعا عالی بود و یونگی واقعا به متن و اراعه مسلط بود ،از نظر من گروه شما اول میشه .
_استاد میشه دلیلش رو بدونم ؟
استاد=بخاطر اینکه هم متنشون خیلی خوب بود و هم معلوم بود با صبر و حوصله نشستن و متن رو مرتب کردن .
مرتب کردن متن کار کی بود ؟
کوک=استاد کار من و ا.ت بود
استاد=واقعا عالی بود خسته نباشید ،و اینکه تبریک میگم بابت اول شدنتون
استاد شروع کرد به دست زدن و کل کلاس که کنف شده بودن شروع کردن به دست زدن .
استاد=و اینکه برای استراحت یه چند روزی به صورت گروهی میریم مسافرت و خوش میگذرونیم و منم باهاتون میام .
دانشجوها=هوراااااا
استاد=فردا ساعت نه صبح بیاید دم دانشگاه
سوار اتوبوس میشیم باهم میریم .
غذا و غیره پای دانشگاه ولی حتما چادر بیارید و چیزایی که فکر میکنید لازم میشن .
امی=کوکیی ،میشه لطفاً فردا بیای دنبالم باهم بریم سوار اتوبوس بشیم ؟ آخه .......
امی=آخه ماشینمون خراب شده نمیتونم با ماشین بیام .
کوک=ببخشید ولی باید برم دنبال ا.ت با تاکسی بیا
لورا=من میام دنبالت امی
امی=باشه ،مرسی
کوک=ا.ت بیا بریم خونه لباسامو جمع کنم بعد بریم خونه ی تو وسایل و جمع کنیم فردا معطل نشیم .
ا.ت=من برای وی بیام خونه ی تو ؟
کوک=همینطوری ،دوست نداری بیای خونه ی دوست پسرت ؟
ا.ت=اینطوری نیست که دوست نداشته باشم ولی .......آه باشه بریم
با کوک از بچه ها خدافظی کردیم و رفتیم خونه ی کوک .
کوک=بیا تو
ا.ت=نه همینجا وایمیستم
کوک=بیا تو دیگه
رفتم تو و نشستم رو کاناپه کوک هم رفت وسایل هاشو جمع کرد و مرتب گذاشت تو کولش .
ا.ت=من چادر دارم میارم
کوک=باشه
خیلی دوست نداشتم تو خونش بمونم بخاطر همین گفتم
ا.ت=کوک من اینجا خیلی راحت نیستم میشه بریم خونه ی من ؟
کوک=باشه
رفتیم خونه ی من ،و من هم وسایلامو جمع کردم و گفتم
ا.ت=کوک میگم اگه میخوای امشب بمون اینجا فردا باهم بریم .
کوک=اوم ،من باشم راحت نیستی ،هستی ؟
ا.ت=نه مشکلی نداره میتونی بمونی ،لباس هم که برداشتی ،برو یکیشو بردار عوض کن .
خودمم رفتم تو اتاق و درو بستم و لباسام رو عوض کردم .
....................
کوک=ا.ت چیزی جا نذاشتی ؟
ا.ت=نه بریم
سوار اتوبوس شدیم و نشستیم سرجامون که یونگی و لورا و امی هم اومدن .
سلام دادیم و یونگی و لورا کنار هم نشستن و امی رفت کنار یه دختره نشست که اسمشو نمیدونستم .
کوک دستمو تو دستش قفل کرد و گفت
کوک=هنوز صبح زوده سرتو بزار رو شونم و بخواب .
ا.ت=باشه
سرم و گذاشتم رو شونش و چشمامو بستم ،خیلی خوبه که کوک رو تو زندگیم دارم .
امی=جونگ کوکااا
کوک=بله ؟
امی=من یادم رفت تیشرت اضافه بیارم اگه اضافه داری میشه مال تورو استفاده کنم ؟
ا.ت=من اضافه آوردم ...
۴۶.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.