پارت ۵۳
#رمان_لاو
#پارت53
#دانشجوی شیطون_استاد مجنون
اونم که خوشحال از اینکه باهاش خوب رفتار میکنم با عشوه مزخرفی گفت : چشم و رفت بالا
دنیا:
بخاطر اینکه گفت آماده بشید بلند شدیم و به سمت اتاقا حرکت کردیم هامین گفت: خوب بگو ببینم چه بلایی سرت بیارم خندیدم و گفتم:هامین اذیتم نکنا گفت:آخی حسودیت میشه به نیلا
گفتم:آه اسم این دختره رو نیار
و به روبروم خیره شدم داشتم نقشه میکشیدم که چطور نابودش کنم
با صدای هامین به خودم اومدم که گفت:من این قیافه رو خیلی خوب میشناسم باز میخوای چه آتیشی بسوزونی
ابروهام بالا پرید و گفتم:چقدر منو زیر نظر داشتی
خندید و گفت:اونقدر نامحسوس حواسم بهت بوده که این قیافه رو بشناسم
مثلا وقتی تف کردی داخل چایی که واسه استاد میبردی وقتی که روی صندلی استادا جوهر میکشیدی وقتی که آدامس میچسبوندی به لباس پسرا وقتی که الکی با باربد درگیر شدی و خیلی وقتای دیگه
با تموم شدن حرفاش با بهت خندیدم و گفتم :لعنتی عجب کِرمایی ریختم ولی هیچکدومش اندازه جوهری کردن صندلی استاد جوهری خوب نبود همه میگفتن جوهری جوهری شده ماشالا
خندید و گفت حالا میخوای چیکار کنی گفتم کارای خوب و با خنده خبیث بهش نگاه کردم گفتم:خوب من برم آماده شم فعلا و ازش دور شدم
رفتم بالا یه لباس تنگ میخواستم که به راحتی پاره نشه و آنقدر روی تنم محکم باشه که هرچی کشیده بشه باز نشه و بدنمو به نمایش نزاره از داخل ساک خودم یه شلوار مشکی لگ چرم براق بیرون اوردم چیزی نداشتم که باهاش ست کنم این شلوار هم نمیدونم کی گزاشته بودمش داخل ساکم
به سمت ساک هلیا یورش بردم و دنبال یه چیز خوشکل گشتم که یه مانتو چرم طرح دار پیدا کردم سریع پوشیدم و بوت مشکیمو هم پوشیدم و یه شال مشکی ساده هم سر کردم یه دفتر و خودکارم گزاشتم داخل کیف دستی مشکیم و نشستم جلو میز توالت داخل چشمم با مداد مشکی کار کردم یه ریمل پر زدم یه خط چشم نازک کشیدم یکم روی گونم کار کردم و یه رژ لب ملیح هم زدم که فقط چشمام توجه رو جلب کنه چون چشمام تقریبا شکلاتی هست وقتی مداد میکشم داخلش خیلی گیرا می شه
#پارت53
#دانشجوی شیطون_استاد مجنون
اونم که خوشحال از اینکه باهاش خوب رفتار میکنم با عشوه مزخرفی گفت : چشم و رفت بالا
دنیا:
بخاطر اینکه گفت آماده بشید بلند شدیم و به سمت اتاقا حرکت کردیم هامین گفت: خوب بگو ببینم چه بلایی سرت بیارم خندیدم و گفتم:هامین اذیتم نکنا گفت:آخی حسودیت میشه به نیلا
گفتم:آه اسم این دختره رو نیار
و به روبروم خیره شدم داشتم نقشه میکشیدم که چطور نابودش کنم
با صدای هامین به خودم اومدم که گفت:من این قیافه رو خیلی خوب میشناسم باز میخوای چه آتیشی بسوزونی
ابروهام بالا پرید و گفتم:چقدر منو زیر نظر داشتی
خندید و گفت:اونقدر نامحسوس حواسم بهت بوده که این قیافه رو بشناسم
مثلا وقتی تف کردی داخل چایی که واسه استاد میبردی وقتی که روی صندلی استادا جوهر میکشیدی وقتی که آدامس میچسبوندی به لباس پسرا وقتی که الکی با باربد درگیر شدی و خیلی وقتای دیگه
با تموم شدن حرفاش با بهت خندیدم و گفتم :لعنتی عجب کِرمایی ریختم ولی هیچکدومش اندازه جوهری کردن صندلی استاد جوهری خوب نبود همه میگفتن جوهری جوهری شده ماشالا
خندید و گفت حالا میخوای چیکار کنی گفتم کارای خوب و با خنده خبیث بهش نگاه کردم گفتم:خوب من برم آماده شم فعلا و ازش دور شدم
رفتم بالا یه لباس تنگ میخواستم که به راحتی پاره نشه و آنقدر روی تنم محکم باشه که هرچی کشیده بشه باز نشه و بدنمو به نمایش نزاره از داخل ساک خودم یه شلوار مشکی لگ چرم براق بیرون اوردم چیزی نداشتم که باهاش ست کنم این شلوار هم نمیدونم کی گزاشته بودمش داخل ساکم
به سمت ساک هلیا یورش بردم و دنبال یه چیز خوشکل گشتم که یه مانتو چرم طرح دار پیدا کردم سریع پوشیدم و بوت مشکیمو هم پوشیدم و یه شال مشکی ساده هم سر کردم یه دفتر و خودکارم گزاشتم داخل کیف دستی مشکیم و نشستم جلو میز توالت داخل چشمم با مداد مشکی کار کردم یه ریمل پر زدم یه خط چشم نازک کشیدم یکم روی گونم کار کردم و یه رژ لب ملیح هم زدم که فقط چشمام توجه رو جلب کنه چون چشمام تقریبا شکلاتی هست وقتی مداد میکشم داخلش خیلی گیرا می شه
۵.۳k
۲۰ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.