ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 32°•
باورم نمیشه دختره نچسب کم مونده بره رو پای جونگ کوک بشینه آقا هم که بدش نیومده مثلا الان دارن کار میکنن
لیانا: جونگ کوک شی
جونگ کوک که تازه متوجه لیانا شد و سریع نگاهشون از صفحه لپ تاپ گرفت و به لیانا داد و هیونا هم که نمیدونست دختر جلوی در کیه فقط با کنجکاوی نگاه میکرد
جونگ کوک: تو اینجا چیکار میکنی؟! در زدن بلد نیستی تو؟
لیانا: نه بلد نیستم ولی مثل اینکه یکی خیلی خوب بلده با مرد زن دار لاس بزنه
جونگ کوک: لیانا بس کن
هیونا: واستا ببینم تو الان با من بودی؟
لیانا: نه با عمم بودم تعارف نکن برو بشین رو پاش
هیونا: اصلا به تو چه ربطی داره؟ تو کی جونگ کوک هستی که اینطوری باهام حرف میزنی؟
لیانا: من زنشم و همینطور مادر بچش
هیونا تعجب کرد فکر نمیکرد دختر به این خوشگلی همسر کوک باشه کار براش سخت شد ولی نشد نداره ولی واستا ببینم اون گفت مادر بچش
هیونا: بچه چیه چرا چرت و پرت میگی؟! کو اصلا بهم نشونش بده
لیانا: بچه تو شکممه چجوری میخوای ببینیش عقل کل
هیونا چند ثانیه ای سکوت کرد و از اینکه ضایع شده بود خجالت کشید
هیونا: باشه معذرت میخوام خوبه(توی ذهنش: حالا میبینی چه بلایی سرت میارم بچه خوشگل)
لیانا: برو بیرون میخوام با شوهرم حرف بزنم
هیونا: ولی ما الان وسط کاریم
جونگ کوک: لیانا برو بیرون دیگه بسه اینجا محل کارمه خونه خاله نیست همینجوری میای تو
لیانا: تو چرا همش از این حمایت میکنی؟ نکنه واقعا به هم برگشتین؟
جونگ کوک: لیانا چرت و پرت گفتنو بس کن برو خونه میام حرف میزنیم
لیانا: تا جوابمو ندی از اینجا تکون نمیخورم
جونگ کوک: جواب میخوای اره؟ باشه جوابتو میدم
لیانا: میشنوم
جونگ کوک: آره
لیانا: چی اره؟!
جونگ کوک: من هنوز هیونا رو دوست دارم حالا جوابتو شنیدی بفرما بیرون
لیانا: چی؟؟
جونگ کوک: فکر نکنم غیر واضح بوده باشه حرفم بیرون
لیانا: ازت متنفرم
لیانا اینو گفت و با گریه اتاق رو ترک کرد و به سمت بیرون حرکت کرد حوصله حرف زدن با هیچکس رو نداشت پس نارا رو پیچوند و بهش پیام داد که ماشین رو با خودش ببره چون اون نمیخواست برگرده خونه خودشم نمیدونست کجا میره فقط تند تند راه میرفت و گریه میکرد اون میخواست فقط تنها باشه و به درد خودش بسوزه و از طرف دیگه نارا هم نگرانش شده بود و دنبالش توی خیابون ها میگشت تا لیانا بلایی سرش نیاد
کپی ممنوع ❌
لیانا: جونگ کوک شی
جونگ کوک که تازه متوجه لیانا شد و سریع نگاهشون از صفحه لپ تاپ گرفت و به لیانا داد و هیونا هم که نمیدونست دختر جلوی در کیه فقط با کنجکاوی نگاه میکرد
جونگ کوک: تو اینجا چیکار میکنی؟! در زدن بلد نیستی تو؟
لیانا: نه بلد نیستم ولی مثل اینکه یکی خیلی خوب بلده با مرد زن دار لاس بزنه
جونگ کوک: لیانا بس کن
هیونا: واستا ببینم تو الان با من بودی؟
لیانا: نه با عمم بودم تعارف نکن برو بشین رو پاش
هیونا: اصلا به تو چه ربطی داره؟ تو کی جونگ کوک هستی که اینطوری باهام حرف میزنی؟
لیانا: من زنشم و همینطور مادر بچش
هیونا تعجب کرد فکر نمیکرد دختر به این خوشگلی همسر کوک باشه کار براش سخت شد ولی نشد نداره ولی واستا ببینم اون گفت مادر بچش
هیونا: بچه چیه چرا چرت و پرت میگی؟! کو اصلا بهم نشونش بده
لیانا: بچه تو شکممه چجوری میخوای ببینیش عقل کل
هیونا چند ثانیه ای سکوت کرد و از اینکه ضایع شده بود خجالت کشید
هیونا: باشه معذرت میخوام خوبه(توی ذهنش: حالا میبینی چه بلایی سرت میارم بچه خوشگل)
لیانا: برو بیرون میخوام با شوهرم حرف بزنم
هیونا: ولی ما الان وسط کاریم
جونگ کوک: لیانا برو بیرون دیگه بسه اینجا محل کارمه خونه خاله نیست همینجوری میای تو
لیانا: تو چرا همش از این حمایت میکنی؟ نکنه واقعا به هم برگشتین؟
جونگ کوک: لیانا چرت و پرت گفتنو بس کن برو خونه میام حرف میزنیم
لیانا: تا جوابمو ندی از اینجا تکون نمیخورم
جونگ کوک: جواب میخوای اره؟ باشه جوابتو میدم
لیانا: میشنوم
جونگ کوک: آره
لیانا: چی اره؟!
جونگ کوک: من هنوز هیونا رو دوست دارم حالا جوابتو شنیدی بفرما بیرون
لیانا: چی؟؟
جونگ کوک: فکر نکنم غیر واضح بوده باشه حرفم بیرون
لیانا: ازت متنفرم
لیانا اینو گفت و با گریه اتاق رو ترک کرد و به سمت بیرون حرکت کرد حوصله حرف زدن با هیچکس رو نداشت پس نارا رو پیچوند و بهش پیام داد که ماشین رو با خودش ببره چون اون نمیخواست برگرده خونه خودشم نمیدونست کجا میره فقط تند تند راه میرفت و گریه میکرد اون میخواست فقط تنها باشه و به درد خودش بسوزه و از طرف دیگه نارا هم نگرانش شده بود و دنبالش توی خیابون ها میگشت تا لیانا بلایی سرش نیاد
کپی ممنوع ❌
۴۷.۷k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.