•من زودتر عاشقت شدم♡
•منزودترعاشقتشدم♡
•p۲
( فلش بک پنج سال پیش) دستکشا رو دستم کردم.بی وقفه شروع کردم به زدن .میزدم و همزمان نمیتونستم جلوی ریختن اشکام رو بگیرم.هقهقه میکردمو مشت میزدم.سوآ تنها شدی! دیگه هیچکیو نداری! . لعنت بهت!. تازه بلایی که سرم اومده رو وقتی با دستای خودم به دله خاک دادمشون فهمیدم.الان دیگه کیو دارم؟؟؟؟ هیچکی! .دیگه کی پشتمه؟؟؟هیچکی!. یهو داد زدم : آخه چراااااا؟؟؟ برای چی من انقدر بد بختم؟ چرا تنهام گذاشتین ؟؟؟ الان دیگه کیو دارم.هقهقه هام سر گرفت.یه گوشه نشستم و توی خودم جمع شدم...... سوآ .....سوآ ...سوآ عزیزم؟ ...یهو از خواب پریدم.اون سو بالای سرم بود.عرق روی پیشونیمو پاک کردم.دیشب اینجا خوابم برده.اون سو: عزیز دلم خوبی؟ چرا اینجا خوابیدی؟ دیشب اینجا بودی نه؟ آخه عزیز من میدونم، حق داری ولی داری خودتو میکشی حالا خوبه دیگه توی خودت نمیریزی.دوباره گریم گرفت! اون سو: بیا عزیزم بیا..و آغوششو باز کرد چقدر بهش نیاز داشتم .گریه کردم ..اون سو: پاشو عزیزم بریم دیگه.راه افتادیم .اون سو اصرار کرد که بریم خونه ی اونا ولی قبول نکردم.تا بعد از ظهر داشت توی خیابونا دور دور میزد که شاید حالم خوب شه.ولی نه نمیشد! .به در و دیوار خونه نگا کردم . هنوز بوشون میومد میتونستم صداشونو بشنوم ..صداهاشون توی سرم اکو میشد. دور خودم می چرخیدم هر جای خونه یه خاطره بود نمیتونستم خونه رو تحمل کنم با گریه زدم بیرون.
کلاه سویشرتم رو کشیدم روی سرم .
بی هدف راه میرفتم و به زندگیم فکر میکردم.و البته گریه میکردم.توی افکارم غرق بودم که با شنیدن صدای جیغ دختری به سمت صدا سرمو برگردوندم.
•p۲
( فلش بک پنج سال پیش) دستکشا رو دستم کردم.بی وقفه شروع کردم به زدن .میزدم و همزمان نمیتونستم جلوی ریختن اشکام رو بگیرم.هقهقه میکردمو مشت میزدم.سوآ تنها شدی! دیگه هیچکیو نداری! . لعنت بهت!. تازه بلایی که سرم اومده رو وقتی با دستای خودم به دله خاک دادمشون فهمیدم.الان دیگه کیو دارم؟؟؟؟ هیچکی! .دیگه کی پشتمه؟؟؟هیچکی!. یهو داد زدم : آخه چراااااا؟؟؟ برای چی من انقدر بد بختم؟ چرا تنهام گذاشتین ؟؟؟ الان دیگه کیو دارم.هقهقه هام سر گرفت.یه گوشه نشستم و توی خودم جمع شدم...... سوآ .....سوآ ...سوآ عزیزم؟ ...یهو از خواب پریدم.اون سو بالای سرم بود.عرق روی پیشونیمو پاک کردم.دیشب اینجا خوابم برده.اون سو: عزیز دلم خوبی؟ چرا اینجا خوابیدی؟ دیشب اینجا بودی نه؟ آخه عزیز من میدونم، حق داری ولی داری خودتو میکشی حالا خوبه دیگه توی خودت نمیریزی.دوباره گریم گرفت! اون سو: بیا عزیزم بیا..و آغوششو باز کرد چقدر بهش نیاز داشتم .گریه کردم ..اون سو: پاشو عزیزم بریم دیگه.راه افتادیم .اون سو اصرار کرد که بریم خونه ی اونا ولی قبول نکردم.تا بعد از ظهر داشت توی خیابونا دور دور میزد که شاید حالم خوب شه.ولی نه نمیشد! .به در و دیوار خونه نگا کردم . هنوز بوشون میومد میتونستم صداشونو بشنوم ..صداهاشون توی سرم اکو میشد. دور خودم می چرخیدم هر جای خونه یه خاطره بود نمیتونستم خونه رو تحمل کنم با گریه زدم بیرون.
کلاه سویشرتم رو کشیدم روی سرم .
بی هدف راه میرفتم و به زندگیم فکر میکردم.و البته گریه میکردم.توی افکارم غرق بودم که با شنیدن صدای جیغ دختری به سمت صدا سرمو برگردوندم.
۸.۸k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.