دزیره ویکوک
بود چشمهاش ضعیف تر شده، نفس عمیقی کشید و با صدای
بمش گفت:
_ یادمه اوایل نمیخواستی بری... دلت برای سئول تنگ شده
بود؟
پیش جونگکوک اما... وضعیت فرق میکرد. اون از مرد روبروش
ترسیده بود، تهیونگ کت بلندی پوشیده بود و موهاش شلخته
روی صورتش ریخته بود. برعکس تهیونگ برای جونگکوک نگاه
کردن به چشمهای تهیونگ سخت بود، نگاهش رو به قسمتی از
سالن داد و آروم گفت:
+ مگه میشه دلم تنگ نشه... فقط حس عجیبی دارم... آخه
آخرین بار که دیدمتون هشت سالم بود و شما...
_ بیست و هفت.
آهی کشید و در حالی که به چشمهاش خیره بود، گفت:
_ بزرگ شدی...دیدن آدما بعد از یه مدت خوب به نظر میرسه... اما نیست...
"
ترسناک ترین چیز اینه که آدمی رو بعد از مدتی ببینی ولی
اون دیگه اون آدم سابق نباشه... اینجاست که میترسی و
نمیدونی باید چیکار کنی..."
جئون جونگکوک، فوریه 1991؛ فرودگاه اینچئون
بمش گفت:
_ یادمه اوایل نمیخواستی بری... دلت برای سئول تنگ شده
بود؟
پیش جونگکوک اما... وضعیت فرق میکرد. اون از مرد روبروش
ترسیده بود، تهیونگ کت بلندی پوشیده بود و موهاش شلخته
روی صورتش ریخته بود. برعکس تهیونگ برای جونگکوک نگاه
کردن به چشمهای تهیونگ سخت بود، نگاهش رو به قسمتی از
سالن داد و آروم گفت:
+ مگه میشه دلم تنگ نشه... فقط حس عجیبی دارم... آخه
آخرین بار که دیدمتون هشت سالم بود و شما...
_ بیست و هفت.
آهی کشید و در حالی که به چشمهاش خیره بود، گفت:
_ بزرگ شدی...دیدن آدما بعد از یه مدت خوب به نظر میرسه... اما نیست...
"
ترسناک ترین چیز اینه که آدمی رو بعد از مدتی ببینی ولی
اون دیگه اون آدم سابق نباشه... اینجاست که میترسی و
نمیدونی باید چیکار کنی..."
جئون جونگکوک، فوریه 1991؛ فرودگاه اینچئون
۲.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.