part: 63
پاشدم نشستم و گفتم
_درسته قراره منو تو صنعت بازیگری ببینین عزیزان
یونجی: شوخی میکنی
هانا: نه جدی ام تازه رئیس بزرگ گفت
سوهی: میدونستم استعداد بازیگریم داری(خنده)
یون کیونگ دستشو انداخت دور گردنم و گف
_لقب خوبی برات انتخاب کردم چون واقعا بهت میاد کاری هس از پسش نتونی بربیای
هانا: اشپزی
همه: 😂
سوهی: اونم یادت میدم
یونجی: راستی فردا به برنامه گیم کارترز دعوتیم
لونا: هی اونی من حوصله ندارم
یونجی: مجبوریم
یون کیونگ: همیشه مجبوریم
سوجین: هانی نقشت چیه تو فیلم
هانا: قراره نقش ی جن گیرو بازی کنم
سوجین: جونن خیلی بهت میاد
هانا:برنامه صبحه؟
یونجی: ارع
یون کیونگ: ینی فاک تو هرچی برنامس
سوهی: سون کیونگ بچه اینجاس خفه شو
منو لوناذو سوجین ی نگا بهم کردیمو دیگه چیزی نگفتیم
یون کیونگ: بچه باید فحش بلد باشه یکی رو مخشون رفت تا میتونن فحش بدن
یونجی: هانارو که چن روز دستت بود ببین چیکارش کردی ولی این دوتا رو دیگه نمیزارم
یون کیونگ: مگه بده ببین الان مکنه امون چقد خوب حاظرجوابی میکنه
سوهی: یون کیونگ بخدا میکشمت
هانا: باز جنگ سر تربیت من شروع شد
لونا: مکنه لاین نظرتون چیه بریم محو شیم از دستشون
هانا، سوجین: موافقم
سوهی: خفه شین بیشعورا بیا یونجی بیا و بچه بزرگ کن
هانا: فک نکنم چون کسی که مارو به وجود اوورده مامان بابامون بوده البته شما بزرگمون کردین درسته این
یونجی: پارک هانا(داد)
یون کیونگ: هانا فرارکن مادر درونش بیدار شده
پاشدم بدو بدو سمت در رفتم تا اومدم برم بیرون متوجه کسی شدم که جلوی در بود ولی دیر شده بود بخوام وایسم چون الان تو بغلش بودم
حدس میزدم کی باشه سرمو بلند کردم.....
_درسته قراره منو تو صنعت بازیگری ببینین عزیزان
یونجی: شوخی میکنی
هانا: نه جدی ام تازه رئیس بزرگ گفت
سوهی: میدونستم استعداد بازیگریم داری(خنده)
یون کیونگ دستشو انداخت دور گردنم و گف
_لقب خوبی برات انتخاب کردم چون واقعا بهت میاد کاری هس از پسش نتونی بربیای
هانا: اشپزی
همه: 😂
سوهی: اونم یادت میدم
یونجی: راستی فردا به برنامه گیم کارترز دعوتیم
لونا: هی اونی من حوصله ندارم
یونجی: مجبوریم
یون کیونگ: همیشه مجبوریم
سوجین: هانی نقشت چیه تو فیلم
هانا: قراره نقش ی جن گیرو بازی کنم
سوجین: جونن خیلی بهت میاد
هانا:برنامه صبحه؟
یونجی: ارع
یون کیونگ: ینی فاک تو هرچی برنامس
سوهی: سون کیونگ بچه اینجاس خفه شو
منو لوناذو سوجین ی نگا بهم کردیمو دیگه چیزی نگفتیم
یون کیونگ: بچه باید فحش بلد باشه یکی رو مخشون رفت تا میتونن فحش بدن
یونجی: هانارو که چن روز دستت بود ببین چیکارش کردی ولی این دوتا رو دیگه نمیزارم
یون کیونگ: مگه بده ببین الان مکنه امون چقد خوب حاظرجوابی میکنه
سوهی: یون کیونگ بخدا میکشمت
هانا: باز جنگ سر تربیت من شروع شد
لونا: مکنه لاین نظرتون چیه بریم محو شیم از دستشون
هانا، سوجین: موافقم
سوهی: خفه شین بیشعورا بیا یونجی بیا و بچه بزرگ کن
هانا: فک نکنم چون کسی که مارو به وجود اوورده مامان بابامون بوده البته شما بزرگمون کردین درسته این
یونجی: پارک هانا(داد)
یون کیونگ: هانا فرارکن مادر درونش بیدار شده
پاشدم بدو بدو سمت در رفتم تا اومدم برم بیرون متوجه کسی شدم که جلوی در بود ولی دیر شده بود بخوام وایسم چون الان تو بغلش بودم
حدس میزدم کی باشه سرمو بلند کردم.....
۷.۳k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.