پارت ۸
اونم قدرتشو نشون داد شروع کردیم به جنگیدن درد قلبم مهم نبود دیگه شروع کردم به جنگیدن پرت شدم رو هوا افتادم رو زمین سوهو:سوفیااا اومد بالا سرم وایساد پادشاه:بکشش پسر جون نداشتم دیگه بالا سرم وایساده بود بغض کرده بود کوک:من نمی تونم پادشاه:چییییی من:جونگ کوک منو بکش کوک:نه نشست منو گرفت تو بغلش محکم کوک:سوفیا هرکسی جز تو بود میکشتمش ولی من تو رو دوست دارم دوباره دست کشید رو قلبم لبامو بوسید اشکش افتاد رو گونم بلندم کرد وایسادم بغلم کرد دوباره همون حس اول جدا شدیم پادشاه:جونگ کوککککککک تو به پدرت و قبیلت بخاطراون دختر پشت کردییییی کوک:بسس کنید پدر جان این چه دشمنی کثیفیه اون برادر شما بود من:چی سوهو:چی برادر کوک:آره برادر بودن ولی دو رگه پدر شمام یه شیطان بود ولی همزمان پری هم بود ولی نمیدونم چرا جنگ کردن سوفیا تو واسه این قدرت فرشته مرگ و داری چون پدرت یه فرشته مرگ بود و پدر من بخاطر حسودیه زیاد برادر بزرگش رو کشتتتت پادشاه:خفه شوووو کوک:نمیشم لازم باشه قبیله رو ترک میکنم ولی اجازه نمیدم به سوفیا صدمه بزنید دختر برادرتون و پسر برادرتون حتی حاضرم جونمم بدم پادشاع:عه باشه من:جونگ کوک کوک:سوفیا ما این وسط هیچ تقصیری نداریم این بین پدر تو و پدر من بود یعنی عموت پشتش به من بود که دیدم پادشاه سر تیر کمونو به طرف جونگ کوک گرفت زدمش کنار رفتم جلوش خورد به من رو شیکمم کوک:سوفیاااا پادشاه:عقب نشینی کنید اونا رفتن سوهو:سوفیااااا افتادم تو بغل جونگ کوک تیر و از تو شکمم در آورد سوهو:سوفیا خواهری دووم بیار باشه؟هیچیت نمیشه خوب سوهو:گمشو اونور از خواهر من دور شو کوک:خواهر تو عشق منم هست بخاطر من آسیب دید حالام خودم خوبش میکنم اگه خواهرت برات مهمه بزار کنارش باشم من:سوهو کاریش نداشته باش سوهو:ولی من:لطفا منو بغل کرد برد تا عمارت خودمون با اسبش کوک:تحمل کن خوب خوبت میکنم من:چرا پشت کردی کوک:یادته بهت گفتم بخاطرت از همه چیز میگذرم حرف فقط به گفتن نیست همون لحظه که عاشقت شدم همه چیو گردن گرفتم فهمیده بودم تو کی ولی به رو نیاوردم حالام اگه لازم باشه بخاطرت میمیرم ولی تو تو آرامش باشی من باید الان مراقبت باشم ولی نتونستم رسیدیم به عمارت رفتیم تو منو گذاشت رو تخت دکتر اومد زخممو پانسمان کرد و رفت سوهو یه طرف بود جونگ کوک یه طرف دیگه سوهو:خوبی خواهری من:خوبم داداشی کوک:دختر احمق واسه چی پریدی واست من:نخواستم آسیب ببینی شاید از قبیلتون تنفر داشته باشم ولی از تو ندارم لبخند زد سرشو رو شونم گذاشت دستمو دور شونش انداختم سوهو نگام کرد یه دستمم واسه اون باز کردم و سرشو رو شونم گذاشت دسته جونگ کوک افتاده بود رو سینه من سوهو:هوووو دست نزن به اونجا کوک:انتظار داری دست تو رو بگیرم
۲۷.۹k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.