Maybe the past p21
" من فقط و فقط لبای یه نفر و می بوسم که بخاطرش
دارم با تو ازدواج می کنم " * پوزخند* a,t
جئون از صورتش بخار بلند میشد و می دونست که حرفی که ات میزنه تیری در قلبش میره
عصبی از روی کاناپه بلند شد و شونه های ظریف اونو گرفت و به دیوار آشپزخونه کوبید و توی صورتش غرید :
" بهتره مواظب خودت و اونی که لباشو میبوسی باشی چون من تا یه حدی باهات راه میام اراده کنم میتونم هر کاری دوست دارم باهات بکنم پسمراقب حرفات باش جئون کوچولو" jk
ات با پس زدن دست اون و گفتن :
" فامیلی من کیم نه جئون اونو واسه خودت نگه دار بزار در کوزه ابشو بخور " a,t
" بیبی انتظار ندارم همین الان بپری بغلم و بوسم کنی، بعد یه مدتی خودت التماس میکنی تا بغلمکنی و بوسم کنی " jk
" حوصله جر و بحث باهات ندارم ، میرم بخوابم "a,t
با بسته شدن در اتاق .... کوک با درد هاش تنها شد ..
🧠" چرا بعد ۵ سال عاشقشی"
🫀" اگه میدونستم اینجا نبودیم !"
در درد های بی نهایت غرق شده بود ، وارد حمام شد و زیر دوش ایستاد ...
تمام حرفای اون مثل رادیو توی ذهنش باز پخش میشد و حس نفرتش نسبت به اون مرد بیشتر میشد
دوش رو بست و بیرون اومد، چهره غرق در خواب اون دختر بسیار آشنا بود ، اما نه
" من اون دختر ساده ۱۸ ساله نیستم "
ات از قبل تا کنون تغییری عمیق کرده بود ، کشتن احساسی به اسم جئون در قلبش بزرگترین هدف ان بود ...
بعد از پوشیدنش شلواری ، موهاش رو خشک کرد و خیره به اون فرشته ی در حال خواب شد
با خودش گفت:
🫀" توی خواب میتونم بغلش کنم"
آروم گوشه ی تخت نشست و کم کم پهلو هاش روی تخت فرو میومدن
دارم با تو ازدواج می کنم " * پوزخند* a,t
جئون از صورتش بخار بلند میشد و می دونست که حرفی که ات میزنه تیری در قلبش میره
عصبی از روی کاناپه بلند شد و شونه های ظریف اونو گرفت و به دیوار آشپزخونه کوبید و توی صورتش غرید :
" بهتره مواظب خودت و اونی که لباشو میبوسی باشی چون من تا یه حدی باهات راه میام اراده کنم میتونم هر کاری دوست دارم باهات بکنم پسمراقب حرفات باش جئون کوچولو" jk
ات با پس زدن دست اون و گفتن :
" فامیلی من کیم نه جئون اونو واسه خودت نگه دار بزار در کوزه ابشو بخور " a,t
" بیبی انتظار ندارم همین الان بپری بغلم و بوسم کنی، بعد یه مدتی خودت التماس میکنی تا بغلمکنی و بوسم کنی " jk
" حوصله جر و بحث باهات ندارم ، میرم بخوابم "a,t
با بسته شدن در اتاق .... کوک با درد هاش تنها شد ..
🧠" چرا بعد ۵ سال عاشقشی"
🫀" اگه میدونستم اینجا نبودیم !"
در درد های بی نهایت غرق شده بود ، وارد حمام شد و زیر دوش ایستاد ...
تمام حرفای اون مثل رادیو توی ذهنش باز پخش میشد و حس نفرتش نسبت به اون مرد بیشتر میشد
دوش رو بست و بیرون اومد، چهره غرق در خواب اون دختر بسیار آشنا بود ، اما نه
" من اون دختر ساده ۱۸ ساله نیستم "
ات از قبل تا کنون تغییری عمیق کرده بود ، کشتن احساسی به اسم جئون در قلبش بزرگترین هدف ان بود ...
بعد از پوشیدنش شلواری ، موهاش رو خشک کرد و خیره به اون فرشته ی در حال خواب شد
با خودش گفت:
🫀" توی خواب میتونم بغلش کنم"
آروم گوشه ی تخت نشست و کم کم پهلو هاش روی تخت فرو میومدن
۳۸.۹k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.