عشق در نگاه اول پارت20
(سلام سلام حالتون چطوره عزیزای دلم اومدم براتون پارت بزارم مرسی که حمایت کردین با حمایت کردناتون من کلی انرژی میگیرم دوستون دارم شروع کنیم😘😘😘)
ویو ات
نشسته بودم داشتم فیلم نگاه میکردم صدای زنگ اومد رفتم درو باز کردم دیدم کوک با ی پسر اومده این کیه
کوک: سلام عشقم
ج: سلام علیکم زن داداش
ات: جان
کوک یدونه محکم از پشت جیمین زد
کوک: جیمین جان خفه شو
ج: باش ببخشید
ات: کوک این آقا کی باشن
کوک: عزیزم سلام نمیخوای کنی
ات: ای وای ببخشید سلام
کوک:سلام😑
ات: بفرمایین تو
ج: ممنون
ات: کوک بیا آشپز خونه کارت دارم
کوک: جیمین جان تو اینجا بشین من الان میام
ج: باشه
کوک: بله عزیزم
ات: این کیه
کوک: جیمین دوست صمیمی منه ما هشت ساله باهم دوستیم
ات: آهان باشه برو پیش دوستت بیام پذیرایی کنم
کوک: دست گلت درد نکنه مرسی
ات: حالا خودتو لوس نکن برو
کوک: باشه
رفتم دو تا شربت آلبالو درست کردم میوه هم شستم بردم براشون ساعت دوازده شب بود اونا داشتن فقط صحبت میکردن منم خسته شده بودم وای خدا
ات: کوک
کوک: بله
ات: من میرم بخوابم
کوک: باشه برو
ویو کوک
داشتم با جیمین صحبت میکردم که ات گفت میره بخوابه منم گفتم باشه جیمین گفت میخواد بره ولی من قبول نکردم ولی گفت باید بره چندتا کار دارم منم گفتم باشه شماره جدیدش رو گرفتم و باهاش خدافظی کردم ایی چقد خسته شدم رفتم بالا دیدم ات خوابیده چقد کیوته خدایا رو تخت دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم گرفتم خوابیدم صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ته بود جواب دادم بله
ته: کوک ات بیداره( با صدای گریه)
کوک: نه خوابه چرا داری گریه میکنی ته چیزی شده
ته: مامان و بابام
کوک: مامان بابات چی درست صحبت کن ببینم چی شده
با حرفی که زد کاملا شکه شدم زود از تخت بلند شدم مامان و بابای ات تو راه ژاپن به کره با هواپیما سقوط کرده بودن
ویو ات
نشسته بودم داشتم فیلم نگاه میکردم صدای زنگ اومد رفتم درو باز کردم دیدم کوک با ی پسر اومده این کیه
کوک: سلام عشقم
ج: سلام علیکم زن داداش
ات: جان
کوک یدونه محکم از پشت جیمین زد
کوک: جیمین جان خفه شو
ج: باش ببخشید
ات: کوک این آقا کی باشن
کوک: عزیزم سلام نمیخوای کنی
ات: ای وای ببخشید سلام
کوک:سلام😑
ات: بفرمایین تو
ج: ممنون
ات: کوک بیا آشپز خونه کارت دارم
کوک: جیمین جان تو اینجا بشین من الان میام
ج: باشه
کوک: بله عزیزم
ات: این کیه
کوک: جیمین دوست صمیمی منه ما هشت ساله باهم دوستیم
ات: آهان باشه برو پیش دوستت بیام پذیرایی کنم
کوک: دست گلت درد نکنه مرسی
ات: حالا خودتو لوس نکن برو
کوک: باشه
رفتم دو تا شربت آلبالو درست کردم میوه هم شستم بردم براشون ساعت دوازده شب بود اونا داشتن فقط صحبت میکردن منم خسته شده بودم وای خدا
ات: کوک
کوک: بله
ات: من میرم بخوابم
کوک: باشه برو
ویو کوک
داشتم با جیمین صحبت میکردم که ات گفت میره بخوابه منم گفتم باشه جیمین گفت میخواد بره ولی من قبول نکردم ولی گفت باید بره چندتا کار دارم منم گفتم باشه شماره جدیدش رو گرفتم و باهاش خدافظی کردم ایی چقد خسته شدم رفتم بالا دیدم ات خوابیده چقد کیوته خدایا رو تخت دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم گرفتم خوابیدم صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ته بود جواب دادم بله
ته: کوک ات بیداره( با صدای گریه)
کوک: نه خوابه چرا داری گریه میکنی ته چیزی شده
ته: مامان و بابام
کوک: مامان بابات چی درست صحبت کن ببینم چی شده
با حرفی که زد کاملا شکه شدم زود از تخت بلند شدم مامان و بابای ات تو راه ژاپن به کره با هواپیما سقوط کرده بودن
۱۴.۴k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.