THE SPY🌘🖤
THE SPY🌘🖤
PART| 31
وارد اتاق شد و خواست بره تا به بکهیون خبر بده ولی تصمیم گرفت اول لباس هاشو عوض کنه.
رفت و از توی یکی از پاکت ها تیشرت و شلوار ورزشیای برداشت و رفت سمت قسمتی از اتاق که دوربین دیدی نداشته باشه.
شلوارشو عوض کرد و لباسش و درآورد که تیشرت شو بپوشه که...
با حس لمسی روی کمرش دادی کشید و برگشت تا پشتش و نگاه کنه.
وحشت زده به جونگکوکی زل زد که نگاه خیرش هنوز روی شکمش بود.
(جیمین:+ جونگکوک:-)
+تو اینجا چیکار میکنی؟
با صدایی که ته مایهای از ترس درش مشهود بود گفت.
- چرا شکمت قرمز شده؟
جیمین نگاهی به شکمش انداخت و تازه فهمید در چه وضعیتی هستند.
سریع تیشرت و از سرش رد کرد و کشیدش پایین.
- جواب سوالم رو ندادی
+توهم همینطور, چطوری اومدی داخل؟
- دستگیره رو فشار دادم و اومدم داخل، حالا نوبت توعه.
+چرا قبل از داخل اومدن در نزدی؟من چطور متوجه نشدم ؟؟(باتعجب)
- برای وارد شدن به اتاق خونه خودم باید در بزنم؟و اون دیگه مشکل شنوایی خودته.
جیمین با حرص بهش نگاه کرد و روشو کرد اونور تا لباساشو برداره.
- جواب سوال من مونده.
+الان این خیلی موضوع مهمیه؟
-آره،حالا جوابم و بده.
جیمین چند ثانیه مکث کرد و ادامه داد.
+کمربندم و محکم بسته بودم،بخاطر همونه.
- کمربند و انقدر بالا میبندی؟
+آره، حالا میشه بیخیال بشی؟؟
-اوهوم ،اصلا مهم نیست.
و خودشو روی تخت پرت کرد.
جیمین با تعجب بهش نگاه کرد.
انقدر بهش گفت که توضیح بده و حالا میگه مهم نیست؟؟
+برای چی اومدی اینجا؟؟
- شنیدم حالت بد شده.
+آره یکمی حساسیت داشتم.بخاطر همونه.
و جیمین برای بار دوم شکه شد.
اول که پسر بهش گفته بود براش مهمه و دوم الان که بخاطر اینکه شنیده حالش بد شده اومده ببینتش.
از خطرناک ترین مافیای آسیا انتظار همچین واکنشی رو نداشت.
یا شایدم فقط برای اون اینطور واکنش نشون میده؟؟
این زیادی براش عجیب بود، درصورتی که برادر دیگش اونجوری باهاش رفتار میکرد.
+راستی قراره خدمتکار شخصی برادرت بشم.
- دوتامون، خدمتکار شخصی دوتامون قراره بشی.
جیمین با تعجب بهش نگاه کرد و گفت
+اما اون چیزی در اینباره به من نگفت.
جونگکوک متعجب روی تخت نشست.
- یعنی چی چیزی نگفت؟
جیمین شونهای بالا انداخت و مشغول جابهجا کردن لباس هایی که تازه خریده بود شد.
- خرید بودی؟
جیمین سرشو تکون داد و اوهومی زیرلب زمزمه کرد.
- چرا به من چیزی نگفتی؟
+میخواستم بگم اما نبودی.
جونگکوک سرشو تکون داد و سمت در رفت و از اتاق خارج شد.
بعد از خروج پسر از اتاق جیمین برگشت سمت در و زیر لب زمزمه کرد.
+این چش بود؟؟ چرا انقدر عجیب رفتار میکرد؟؟
و درحالی که سمت سرویس میرفت سرشو تکون داد
+خداروشکر که زود برای خبر دادن به بکهیون نرفتم.
حمایت؟💜👾
PART| 31
وارد اتاق شد و خواست بره تا به بکهیون خبر بده ولی تصمیم گرفت اول لباس هاشو عوض کنه.
رفت و از توی یکی از پاکت ها تیشرت و شلوار ورزشیای برداشت و رفت سمت قسمتی از اتاق که دوربین دیدی نداشته باشه.
شلوارشو عوض کرد و لباسش و درآورد که تیشرت شو بپوشه که...
با حس لمسی روی کمرش دادی کشید و برگشت تا پشتش و نگاه کنه.
وحشت زده به جونگکوکی زل زد که نگاه خیرش هنوز روی شکمش بود.
(جیمین:+ جونگکوک:-)
+تو اینجا چیکار میکنی؟
با صدایی که ته مایهای از ترس درش مشهود بود گفت.
- چرا شکمت قرمز شده؟
جیمین نگاهی به شکمش انداخت و تازه فهمید در چه وضعیتی هستند.
سریع تیشرت و از سرش رد کرد و کشیدش پایین.
- جواب سوالم رو ندادی
+توهم همینطور, چطوری اومدی داخل؟
- دستگیره رو فشار دادم و اومدم داخل، حالا نوبت توعه.
+چرا قبل از داخل اومدن در نزدی؟من چطور متوجه نشدم ؟؟(باتعجب)
- برای وارد شدن به اتاق خونه خودم باید در بزنم؟و اون دیگه مشکل شنوایی خودته.
جیمین با حرص بهش نگاه کرد و روشو کرد اونور تا لباساشو برداره.
- جواب سوال من مونده.
+الان این خیلی موضوع مهمیه؟
-آره،حالا جوابم و بده.
جیمین چند ثانیه مکث کرد و ادامه داد.
+کمربندم و محکم بسته بودم،بخاطر همونه.
- کمربند و انقدر بالا میبندی؟
+آره، حالا میشه بیخیال بشی؟؟
-اوهوم ،اصلا مهم نیست.
و خودشو روی تخت پرت کرد.
جیمین با تعجب بهش نگاه کرد.
انقدر بهش گفت که توضیح بده و حالا میگه مهم نیست؟؟
+برای چی اومدی اینجا؟؟
- شنیدم حالت بد شده.
+آره یکمی حساسیت داشتم.بخاطر همونه.
و جیمین برای بار دوم شکه شد.
اول که پسر بهش گفته بود براش مهمه و دوم الان که بخاطر اینکه شنیده حالش بد شده اومده ببینتش.
از خطرناک ترین مافیای آسیا انتظار همچین واکنشی رو نداشت.
یا شایدم فقط برای اون اینطور واکنش نشون میده؟؟
این زیادی براش عجیب بود، درصورتی که برادر دیگش اونجوری باهاش رفتار میکرد.
+راستی قراره خدمتکار شخصی برادرت بشم.
- دوتامون، خدمتکار شخصی دوتامون قراره بشی.
جیمین با تعجب بهش نگاه کرد و گفت
+اما اون چیزی در اینباره به من نگفت.
جونگکوک متعجب روی تخت نشست.
- یعنی چی چیزی نگفت؟
جیمین شونهای بالا انداخت و مشغول جابهجا کردن لباس هایی که تازه خریده بود شد.
- خرید بودی؟
جیمین سرشو تکون داد و اوهومی زیرلب زمزمه کرد.
- چرا به من چیزی نگفتی؟
+میخواستم بگم اما نبودی.
جونگکوک سرشو تکون داد و سمت در رفت و از اتاق خارج شد.
بعد از خروج پسر از اتاق جیمین برگشت سمت در و زیر لب زمزمه کرد.
+این چش بود؟؟ چرا انقدر عجیب رفتار میکرد؟؟
و درحالی که سمت سرویس میرفت سرشو تکون داد
+خداروشکر که زود برای خبر دادن به بکهیون نرفتم.
حمایت؟💜👾
۲.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.