name:impugn part:28
لیا نگاهی به پشت سر جیمین کرد و ا.ت و دید که دور ایستاده
لیا: عا...ببخشید ندیدمت
دستش رو باز کرد و گفت: بیا
ا.ت لبخندی زد و لیا رو بغل کرد
و بعدش هنری هم کمی جلو تر اومد و ا.ت رو بغل کرد . ا.ت متقابلا بغلش کرد .
هنری اروم ازش جدا شد و گفت: خوبی؟
ا.ت لبخندی زد: مرسی خوبم
جیمین خندید و گفت: نمیخواید بشینید؟
لیا : من چایی میریزم
ا.ت سمت جیمین رفت: من یون هی رو میبرم اتاق
یون هی و بغل مرد و بردش توی اتاق رپی تخت گذاشت و پتو رو روش کشید
از اتاق بیرون اومد و روی مبل نشست
لیا چایی رو روی میز گذاشت و کار ا.ت نشست
لیا: جیمین برام تعریف میکرد که یون هی خیلی کیوته ولی نمیدونستم در این حد
هنری: از اوناس که میخوای لپش رو بکشی
جیمین خندید و گفت: اتفاقا منو ا.ت همیشه لپش رو گازش میگیریم...گاهی اوقات گریه میکنه
لیا: یااا خیلی بدید...گناه داره
ا.ت: ولی خیلی خوبه
شروع کردن به صحبت کردن که صدای گریه یون هی اومد
ا.ت: من میرم
ا.ت رفت توی اتاق و لامپ رو روشن کرد .
یون هی روی تخت نشسته بود و چشاش پر از اشک بود و چند تایی هم گونه اش رو خیس کرده بود
ا.ت لبخندی زد و روی تخت نشست و یون هی رو بغل کرد
ا.ت: سلاممم...ترسیدی
یون هی سری تکون داد و با کشیدن پشت دستش روی گونه اش اشکش رو پاک کرد .
ا.ت: بریم پیش بابایی؟
یون هی سرش تکون داد و دستش و دور گردن ا.ت حلقه کرد
ا.ت یون هی رو بلند کرد و از اتاق خارج شدن سمت پذیرایی رفتن و ا.ت روی مبل نشست
لیا با دیدن یون هی لبخندی زد و دست تکون داد: سلامممم
یون هی با گیجی بهش نکاه کردی و به مردی نکاه کرد کرد با لبخند بهش خیره شد . بازم متعحب به اپن نکاه کرد. این هم هادم رو نمیشناخت . نگاه نفر بعدی کرد با دیدن جیمین خندید و دوباره پشت دستش رو روی چشای اشکیش کشید
و سمت جیمین دویید
جیمین خندید به محظ رسیدن یو نهی بهش اونو روی پاش نشوند .
جیمین: گریه کردی؟
یون هی سرش و تکون داد وبه اون دو نفرنکاه کرد و با انگشتش بهشون اشاره کرد
جیمین لبخندی و زد پدر مادرش رو معرفی کرد
هنری دستش رو دراز کرد تا یون هی دستش رو بگیره
یون هی نگاهی به ا.ت کرد . ا.ت با لبخند سرش و تکون داد. یون هی دست هنری رو گرفت و بغلش رفت
***
یون هی: ماماننننن....دوجین بیدار نمیهش مدرسش دیر شد.
ا.ت کمی از چاییش رو خورد: باباتم بلند نشد ...ولشون کن بزار بخوابن برای خودشون...جا موندن میفهمن
یون هی خندید و رو به روی ا.ت نشست: آیششش...مرتیکه
ا.ت: کی؟
یون هی: جونگی
ا.ت: چرا؟ مگه باهاش نبودی؟
یون هی: منو دوستش معرفی کرد...بیشعور
ا.ت: یا ...یااااا ... حرف بد نزن...بیا اینجا
یون هی سرش و نزدیک تر برد ولی چیزی جز توسری نصیبش نشد
یون هی: اوماااااا
ا.ت: باید همین بلا رو سرش میوردی
یون هی: من باید برم...اینکارم میکنم
ا.ت: افرینننن
یون هی و ا.ت با هم خندیدن
یون هی از در بیرون رفت و سمت مدرسه حرکت کرد.
جیمین با قیافه خواب الود روی صندلی نشست
ا.ت: صبح بخیرت رو با چایی خوردی؟
جیمین: بهم حق بده دیشب تا صبح بیدار بودم
ا.ت: خب منم بیدار بودم
جیمین: اره راست میگی...
ا.ت: حیحی
جیمین: بچن ها رفتن مدرسه
ا.ت: یون هی رفت
جیمین: دوجین؟
ا.ت: صبح نگاش مردم کمی تب داشت...بهتره بمونه خونه
جیمین: عو..
ا.ت: زهر مار ...صد بارمیگم نراقب بچه باش
جیمین: به من چه
ا.ت خندید: دیروز کی اب بازی کزد؟
جیمین لبخندی زد و گفت: نمیدونم
ا.ت: یون هی کات کرده
جیمین چشاش و بست و زیر لب گفت: خدایا شکرت
ا.ت بلند خندید: نپذیرفتن غیر همخون در ژن شما موجوده
جیمین: یاااا...بچه با من بحث نکن
ا.ت: چشم اجوشی....الان دیگه حدی اجوشی هستی
جیمین: ا.ت....زندگی پیر سالی خیلی سخته
و بعدش بلند خندید
ا.ت که نفس بند اومده بود با خنده گفت: جیمینا عاشقتم
«پایان»
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#جیمین#جونگکوک#تهیونگ#شوگا#هوسوک#سوکجین#کیپاپ#وانشات
لیا: عا...ببخشید ندیدمت
دستش رو باز کرد و گفت: بیا
ا.ت لبخندی زد و لیا رو بغل کرد
و بعدش هنری هم کمی جلو تر اومد و ا.ت رو بغل کرد . ا.ت متقابلا بغلش کرد .
هنری اروم ازش جدا شد و گفت: خوبی؟
ا.ت لبخندی زد: مرسی خوبم
جیمین خندید و گفت: نمیخواید بشینید؟
لیا : من چایی میریزم
ا.ت سمت جیمین رفت: من یون هی رو میبرم اتاق
یون هی و بغل مرد و بردش توی اتاق رپی تخت گذاشت و پتو رو روش کشید
از اتاق بیرون اومد و روی مبل نشست
لیا چایی رو روی میز گذاشت و کار ا.ت نشست
لیا: جیمین برام تعریف میکرد که یون هی خیلی کیوته ولی نمیدونستم در این حد
هنری: از اوناس که میخوای لپش رو بکشی
جیمین خندید و گفت: اتفاقا منو ا.ت همیشه لپش رو گازش میگیریم...گاهی اوقات گریه میکنه
لیا: یااا خیلی بدید...گناه داره
ا.ت: ولی خیلی خوبه
شروع کردن به صحبت کردن که صدای گریه یون هی اومد
ا.ت: من میرم
ا.ت رفت توی اتاق و لامپ رو روشن کرد .
یون هی روی تخت نشسته بود و چشاش پر از اشک بود و چند تایی هم گونه اش رو خیس کرده بود
ا.ت لبخندی زد و روی تخت نشست و یون هی رو بغل کرد
ا.ت: سلاممم...ترسیدی
یون هی سری تکون داد و با کشیدن پشت دستش روی گونه اش اشکش رو پاک کرد .
ا.ت: بریم پیش بابایی؟
یون هی سرش تکون داد و دستش و دور گردن ا.ت حلقه کرد
ا.ت یون هی رو بلند کرد و از اتاق خارج شدن سمت پذیرایی رفتن و ا.ت روی مبل نشست
لیا با دیدن یون هی لبخندی زد و دست تکون داد: سلامممم
یون هی با گیجی بهش نکاه کردی و به مردی نکاه کرد کرد با لبخند بهش خیره شد . بازم متعحب به اپن نکاه کرد. این هم هادم رو نمیشناخت . نگاه نفر بعدی کرد با دیدن جیمین خندید و دوباره پشت دستش رو روی چشای اشکیش کشید
و سمت جیمین دویید
جیمین خندید به محظ رسیدن یو نهی بهش اونو روی پاش نشوند .
جیمین: گریه کردی؟
یون هی سرش و تکون داد وبه اون دو نفرنکاه کرد و با انگشتش بهشون اشاره کرد
جیمین لبخندی و زد پدر مادرش رو معرفی کرد
هنری دستش رو دراز کرد تا یون هی دستش رو بگیره
یون هی نگاهی به ا.ت کرد . ا.ت با لبخند سرش و تکون داد. یون هی دست هنری رو گرفت و بغلش رفت
***
یون هی: ماماننننن....دوجین بیدار نمیهش مدرسش دیر شد.
ا.ت کمی از چاییش رو خورد: باباتم بلند نشد ...ولشون کن بزار بخوابن برای خودشون...جا موندن میفهمن
یون هی خندید و رو به روی ا.ت نشست: آیششش...مرتیکه
ا.ت: کی؟
یون هی: جونگی
ا.ت: چرا؟ مگه باهاش نبودی؟
یون هی: منو دوستش معرفی کرد...بیشعور
ا.ت: یا ...یااااا ... حرف بد نزن...بیا اینجا
یون هی سرش و نزدیک تر برد ولی چیزی جز توسری نصیبش نشد
یون هی: اوماااااا
ا.ت: باید همین بلا رو سرش میوردی
یون هی: من باید برم...اینکارم میکنم
ا.ت: افرینننن
یون هی و ا.ت با هم خندیدن
یون هی از در بیرون رفت و سمت مدرسه حرکت کرد.
جیمین با قیافه خواب الود روی صندلی نشست
ا.ت: صبح بخیرت رو با چایی خوردی؟
جیمین: بهم حق بده دیشب تا صبح بیدار بودم
ا.ت: خب منم بیدار بودم
جیمین: اره راست میگی...
ا.ت: حیحی
جیمین: بچن ها رفتن مدرسه
ا.ت: یون هی رفت
جیمین: دوجین؟
ا.ت: صبح نگاش مردم کمی تب داشت...بهتره بمونه خونه
جیمین: عو..
ا.ت: زهر مار ...صد بارمیگم نراقب بچه باش
جیمین: به من چه
ا.ت خندید: دیروز کی اب بازی کزد؟
جیمین لبخندی زد و گفت: نمیدونم
ا.ت: یون هی کات کرده
جیمین چشاش و بست و زیر لب گفت: خدایا شکرت
ا.ت بلند خندید: نپذیرفتن غیر همخون در ژن شما موجوده
جیمین: یاااا...بچه با من بحث نکن
ا.ت: چشم اجوشی....الان دیگه حدی اجوشی هستی
جیمین: ا.ت....زندگی پیر سالی خیلی سخته
و بعدش بلند خندید
ا.ت که نفس بند اومده بود با خنده گفت: جیمینا عاشقتم
«پایان»
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#جیمین#جونگکوک#تهیونگ#شوگا#هوسوک#سوکجین#کیپاپ#وانشات
۱۵.۶k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.