now post
part 26✨🪐
وقتی رسیدیم خونه یه شام سفارش دادیم و نشستیم سر میز
لینا:واییی خیلی خوشمزس خیلیییی
∆کوک
فلش بک
اوه خسته شدم بعد از اینکه رسیدیم خونه من رفتم تو اتاقم تا استراحت کنم که برای گوشیم نوتیف اومد
پیام روز باز کردم از ناشناس بود
کوک:چییییی؟؟؟؟ این لیناست؟؟؟ چرا داره با اون عوضیا حرف میزنه؟؟؟
روی عکسا گیر بودم که یه نوتیف دیگه اومد
بازش کردم که نوشته بود
ناشناس:چشماتو باز کن و دشمناتو بشناس بدبخت
کوک:این چیه؟؟
اشک تو چشمام جمع شده بود،نمیتونستم باور کنم هیچ جوره نمیتونستم قبول کنم که این دختر توی عکس لینا باشه.
پایان فلش بک
سر میز نشستن داشتیم شام میخوردیم
لینا:کوک!چته رو مود نیستی.
با صدای اروم گفتم
کوک:خیلی عوضی خیلی عوضی
لینا با خنده تعجبی گفت
لینا:چییییی؟ با منی؟؟؟ چتههه؟؟؟
بقیه همینجوری به من زل زده بودن
کوک:نامی راست میگفت،باید همون موقع میفهمیدم که تو با اون عوضیایی
لینا:چی میگی کوک؟ بلند تر و واضح تر حرف بزن بفهمم
یونگی:کوک حالت خوبه؟
بلند شدم و گوشی رو محکم گذاشتم جلوش و با داد گفتم
کوک:این چیه لینا اینا چیههه؟
لینا فقط داشت بروبر گوشی رو نگاه میکرد که پسرا هم از جاشون بلند شدن و به صفحه گوشی نگاه کردن
با تن صدای عادی گفتم
کوک:همین الان وسایل هاتو جمع میکنی رو از خونه میری.
و رفتم.
با اینکه قلبم از کاری که کرده بودم درد میکرد ولی بازم حق رو به خودم دادم حقش بود که اینجوری باهاش برخورد کنم.
∆لینا
هیچ جوره باورم نمیشد کسی ازم عکس گرفته باشه
دلم گرفت قلبم داشت مچاله میشد چرا کوک من چرا این بلا ها سرم میومد؟
بد دلم رو شکست خیلی بد
عکس درست بود اون دختره توی عکس من بودم.
میخواستم همه چیز رو توضیح بدم،ولی اون حق اینجوری حرف زدن با من رو نداشت.عصبانیت کل وجودم رو فرا گرفت وقتی داشتم وسایلم رو جمع میکردم با صدای اروم به خودم گفتم
لینا:دلمو شکوندی،واقعیت رو بهت نمیگم که تو هم مثل من عذاب بکشی.
سریع رفتم بیرون که هوپی اومد سمتم
هوپی:لیناا،قضیه این عکسا چیه؟اون خودتی؟
برای اینکه کوک اذیت بشه هیچکدوم از اعضا هم نباید با واقعیت روبه رو بشن
با پرویی گفتم
لینا:اره اون منم.مشکلیه؟
هوپی:نه لینا تو حتی اون ادمی هم میشناختیم نیستی
پوزخندی زدم
لینا:اصلا ادم شناس خوبی نیستید البته از حق نگذریم منم بازیگر خوبیم
اینو گفتم و رفتم بیرون
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
این جبرانی پارت قبل.
وقتی رسیدیم خونه یه شام سفارش دادیم و نشستیم سر میز
لینا:واییی خیلی خوشمزس خیلیییی
∆کوک
فلش بک
اوه خسته شدم بعد از اینکه رسیدیم خونه من رفتم تو اتاقم تا استراحت کنم که برای گوشیم نوتیف اومد
پیام روز باز کردم از ناشناس بود
کوک:چییییی؟؟؟؟ این لیناست؟؟؟ چرا داره با اون عوضیا حرف میزنه؟؟؟
روی عکسا گیر بودم که یه نوتیف دیگه اومد
بازش کردم که نوشته بود
ناشناس:چشماتو باز کن و دشمناتو بشناس بدبخت
کوک:این چیه؟؟
اشک تو چشمام جمع شده بود،نمیتونستم باور کنم هیچ جوره نمیتونستم قبول کنم که این دختر توی عکس لینا باشه.
پایان فلش بک
سر میز نشستن داشتیم شام میخوردیم
لینا:کوک!چته رو مود نیستی.
با صدای اروم گفتم
کوک:خیلی عوضی خیلی عوضی
لینا با خنده تعجبی گفت
لینا:چییییی؟ با منی؟؟؟ چتههه؟؟؟
بقیه همینجوری به من زل زده بودن
کوک:نامی راست میگفت،باید همون موقع میفهمیدم که تو با اون عوضیایی
لینا:چی میگی کوک؟ بلند تر و واضح تر حرف بزن بفهمم
یونگی:کوک حالت خوبه؟
بلند شدم و گوشی رو محکم گذاشتم جلوش و با داد گفتم
کوک:این چیه لینا اینا چیههه؟
لینا فقط داشت بروبر گوشی رو نگاه میکرد که پسرا هم از جاشون بلند شدن و به صفحه گوشی نگاه کردن
با تن صدای عادی گفتم
کوک:همین الان وسایل هاتو جمع میکنی رو از خونه میری.
و رفتم.
با اینکه قلبم از کاری که کرده بودم درد میکرد ولی بازم حق رو به خودم دادم حقش بود که اینجوری باهاش برخورد کنم.
∆لینا
هیچ جوره باورم نمیشد کسی ازم عکس گرفته باشه
دلم گرفت قلبم داشت مچاله میشد چرا کوک من چرا این بلا ها سرم میومد؟
بد دلم رو شکست خیلی بد
عکس درست بود اون دختره توی عکس من بودم.
میخواستم همه چیز رو توضیح بدم،ولی اون حق اینجوری حرف زدن با من رو نداشت.عصبانیت کل وجودم رو فرا گرفت وقتی داشتم وسایلم رو جمع میکردم با صدای اروم به خودم گفتم
لینا:دلمو شکوندی،واقعیت رو بهت نمیگم که تو هم مثل من عذاب بکشی.
سریع رفتم بیرون که هوپی اومد سمتم
هوپی:لیناا،قضیه این عکسا چیه؟اون خودتی؟
برای اینکه کوک اذیت بشه هیچکدوم از اعضا هم نباید با واقعیت روبه رو بشن
با پرویی گفتم
لینا:اره اون منم.مشکلیه؟
هوپی:نه لینا تو حتی اون ادمی هم میشناختیم نیستی
پوزخندی زدم
لینا:اصلا ادم شناس خوبی نیستید البته از حق نگذریم منم بازیگر خوبیم
اینو گفتم و رفتم بیرون
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
این جبرانی پارت قبل.
۶.۳k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.