رمان عاشقم باش☺💜
part 31
من:اره غلط که کردی
ارسلان:بابا یه چی گفتم جدی که نگفتم قسم میخورم
من:قسم دروغ گناهه
ارسلان:دروغ نمیگم بم اعتماد نداری
من:نچ
ارسلان
من:ایشش بی جنبه
از پشت بغلش کردم
من:چیکار کنم از دلت درارم؟
دیانا:هیچی ازم فاصله بگیر اقای کاشی
من:دیانام
دیانا:من دیانای تو نیستم اقای کاشی
من:میخوای بریم بیرون یه دوری بزنیم؟
دیانا:شاید
من:برو بالا لباس بپوش بریم
دیانا:خیلی کار دارم ولی چون خیلی اصرار میکنی میام..اقای کاشی
من:برو برووو
دیانا
رفتم بالا لباس پوشیدم ارسلان هم اومد لباس پوشید رفتیم از در عمارت بیرون رفتیم سوار ماشین شدیم بریم
رسیدیم یه مرکز خرید بزرگ
پیاده شدیم همینجوری میچرخیدیم اونجا ارسلان دستاشو قفل دستام کرد
من:مگه میخوام فرار کنم اینطوری دستمو گرفتی اقای کاشی
ارسلان:بله...ممکنه
من:هرهرهر خیلی خندیدم
ارسلان:برای خنده هم نگفتما
#عشق
#رمان
#اردیا
#عاشقانه
#رمان_اردیا
من:اره غلط که کردی
ارسلان:بابا یه چی گفتم جدی که نگفتم قسم میخورم
من:قسم دروغ گناهه
ارسلان:دروغ نمیگم بم اعتماد نداری
من:نچ
ارسلان
من:ایشش بی جنبه
از پشت بغلش کردم
من:چیکار کنم از دلت درارم؟
دیانا:هیچی ازم فاصله بگیر اقای کاشی
من:دیانام
دیانا:من دیانای تو نیستم اقای کاشی
من:میخوای بریم بیرون یه دوری بزنیم؟
دیانا:شاید
من:برو بالا لباس بپوش بریم
دیانا:خیلی کار دارم ولی چون خیلی اصرار میکنی میام..اقای کاشی
من:برو برووو
دیانا
رفتم بالا لباس پوشیدم ارسلان هم اومد لباس پوشید رفتیم از در عمارت بیرون رفتیم سوار ماشین شدیم بریم
رسیدیم یه مرکز خرید بزرگ
پیاده شدیم همینجوری میچرخیدیم اونجا ارسلان دستاشو قفل دستام کرد
من:مگه میخوام فرار کنم اینطوری دستمو گرفتی اقای کاشی
ارسلان:بله...ممکنه
من:هرهرهر خیلی خندیدم
ارسلان:برای خنده هم نگفتما
#عشق
#رمان
#اردیا
#عاشقانه
#رمان_اردیا
۲۹.۷k
۱۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.