ازدواج اجباری: پارت8
بعد از مراسم من و تهیونگ سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه تهیونگ اونجا خونه نبود قصر بود وقتی وارد شدیم چند خانم اومدن جلومون
تهیونگ: نه ممنون خانوما ما میریم اتاقمون
همه خدمتکارا: چشم اقای کیم
تهیونگ دست منو گرفت و منو برد سمت اتاقمون وارد اتاق شدیم اتاقمون تنهایی اندازه خونه ما بود
یونا: اتاقمون یکیه
تهیونگ: معلومه من میرم حموم تا اون موقع تو لباست رو عوض کن
یونا: باشه
تهیونگ رفت حموم منم وقتی لباسم رو عوض کردم لباس خابی که تازه خریده بودم رو پوشیدم(اسلاید دوم)
رفتم روی تخت دراز کشیدم. وقتی تهیونگ از حموم اومد خودم رو زدم به خواب. تهیونگ لبسش رو پوشید و اومد رو تخت. یواشکی چشمام رو باز کردم و دیدم یه شلوارک فقط پاش بود نتونستم جلوی دهنم رو بگیرم
یونا: اینجوریییییی چرا لباس نپوشیدی
ته: وایی ترسیدم چرا جیغ میزنی خب هوا گرمه بعدشم من اینجوری عادت دارم مشکلی داری نگا نکن
یونا: باشه
تهیونگ پتو رو کشید روش اومد نزدیکم و بعد منو نزدیک بدنش کرد وقتی سرم رو اوردم بالا تا نگاهش کنم اون از قبل من رو نگاه میکرد و لب هامون خیلی بهم نزدیک بود
اومد جلو و لبم رو برای چند ثانیو بوسید و بعد گفت
تهیونگ: شب بخیر
یونا: شب... بخ... یر
تهیونگ: خیلی تعجب نکن از این به بعد هر شب قراره این کار رو انجام بدم
چیزی نگفتم و سرم رو اوردم پایین و بیشتر نزدیکش شدم و سرم رو بردم نزدیک گردنش
و خوابم برد هیچ وقت به این زودی خوابم نمیبرد ولی توی بغل تهیونگ احساس ارامش میکردم
چه ادمین خوبی دارین چقدر زیاد واستون مینویسه
راستی تا پارت 10امروز ادامه میدم
مرسی که منو فالو میکنید
تهیونگ: نه ممنون خانوما ما میریم اتاقمون
همه خدمتکارا: چشم اقای کیم
تهیونگ دست منو گرفت و منو برد سمت اتاقمون وارد اتاق شدیم اتاقمون تنهایی اندازه خونه ما بود
یونا: اتاقمون یکیه
تهیونگ: معلومه من میرم حموم تا اون موقع تو لباست رو عوض کن
یونا: باشه
تهیونگ رفت حموم منم وقتی لباسم رو عوض کردم لباس خابی که تازه خریده بودم رو پوشیدم(اسلاید دوم)
رفتم روی تخت دراز کشیدم. وقتی تهیونگ از حموم اومد خودم رو زدم به خواب. تهیونگ لبسش رو پوشید و اومد رو تخت. یواشکی چشمام رو باز کردم و دیدم یه شلوارک فقط پاش بود نتونستم جلوی دهنم رو بگیرم
یونا: اینجوریییییی چرا لباس نپوشیدی
ته: وایی ترسیدم چرا جیغ میزنی خب هوا گرمه بعدشم من اینجوری عادت دارم مشکلی داری نگا نکن
یونا: باشه
تهیونگ پتو رو کشید روش اومد نزدیکم و بعد منو نزدیک بدنش کرد وقتی سرم رو اوردم بالا تا نگاهش کنم اون از قبل من رو نگاه میکرد و لب هامون خیلی بهم نزدیک بود
اومد جلو و لبم رو برای چند ثانیو بوسید و بعد گفت
تهیونگ: شب بخیر
یونا: شب... بخ... یر
تهیونگ: خیلی تعجب نکن از این به بعد هر شب قراره این کار رو انجام بدم
چیزی نگفتم و سرم رو اوردم پایین و بیشتر نزدیکش شدم و سرم رو بردم نزدیک گردنش
و خوابم برد هیچ وقت به این زودی خوابم نمیبرد ولی توی بغل تهیونگ احساس ارامش میکردم
چه ادمین خوبی دارین چقدر زیاد واستون مینویسه
راستی تا پارت 10امروز ادامه میدم
مرسی که منو فالو میکنید
۶.۵k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.