تک پارتی از جونگ کوک
فریاد کشید:
_ نیا جلو! اگه یه قدم دیگه برداری شلیک میکنم!
ترس مغز استخوانش رو می لرزوند و نگرانی و اضطراب امانش رو بریده بود.
+ آروم باش، خواهش میکنم کاری نکن. التماست میکنم!
دختر با قدم های لرزون به عقب میرفت و میون گریه هاش فریاد می کشید:
_ مگه نگفتی دیگه آدم نمیکشی؟ هااا؟؟؟ مگه نگفتی دیگ از اون زهرماری ها قاچاق نمیکنی؟ چیشد..پس؟ تو به...من دروغ...گفتی!
+ چطور ممکنه؟ چطور؟! ت..تو از کجا فهمیدی؟
لبخند تلخی رو لبای دختر جا خوش کرد.
_ دیگه مهم نیست چطور فهمیدم؛ تو یه گناهکاری جونگ کوک، میدونی اون روزی که قسم خوردی دیگه خلاف نکنی من باورت کردم، میفهمی...باورت! ولی ت..تو چیکار کردی؟! همه چیو خراب کردی.
زانوهای جونگ کوک خم شد و با زانو روی زمین افتاد.
چشماش پر شد از اشک!
+ م..من بدون تو...میمیرم! چیزی که توی سینه ات میتپه قلب منه! نکشش.
_ متاسفم جونگ کوک، متاسفم! پروانه ات توی اتیشی که خودت باعثشی سوخت.
با کشیدن ماشه و صدای شلیک گلوله
همه چیز تموم شد
دختر نقش زمین شد.
اشک های داغ با بی رحمی به گونه های جونگ کوک تازیانه میزد.
تلو تلو خوران و به سمت جسم بی جون پروانه اش حرکت کرد و کنارش زانو زد و تن بی جونش رو به آغوشش کشید و به سینه اش فشرد.
لبای خیس از اشکش رو از هم باز کرد:
+ پ...پروانه ی من! م..من با دستام، پروانه ام رو کشتم، م..من باعث شدم تن ظریفت و اون بال های رویاییت توی اتیش گناهام بسوزه.
لبای رنگ پریده اش رو به سمت لب های پروانه اش برد و بوسه ی طولانی نثارش کرد.
آروم آروم لباشو به ترقوه اش رسوند و بوسه ای به ترقوه ی سفید پروانه اش که با قطره های خون تزئین شده بود، نشوند.
کنار گوشش آروم نجوا کرد:
+ خداحافظ پروانه ی رویایی من
امیدوارم خوشتون بیاد ❤️❤️
_ نیا جلو! اگه یه قدم دیگه برداری شلیک میکنم!
ترس مغز استخوانش رو می لرزوند و نگرانی و اضطراب امانش رو بریده بود.
+ آروم باش، خواهش میکنم کاری نکن. التماست میکنم!
دختر با قدم های لرزون به عقب میرفت و میون گریه هاش فریاد می کشید:
_ مگه نگفتی دیگه آدم نمیکشی؟ هااا؟؟؟ مگه نگفتی دیگ از اون زهرماری ها قاچاق نمیکنی؟ چیشد..پس؟ تو به...من دروغ...گفتی!
+ چطور ممکنه؟ چطور؟! ت..تو از کجا فهمیدی؟
لبخند تلخی رو لبای دختر جا خوش کرد.
_ دیگه مهم نیست چطور فهمیدم؛ تو یه گناهکاری جونگ کوک، میدونی اون روزی که قسم خوردی دیگه خلاف نکنی من باورت کردم، میفهمی...باورت! ولی ت..تو چیکار کردی؟! همه چیو خراب کردی.
زانوهای جونگ کوک خم شد و با زانو روی زمین افتاد.
چشماش پر شد از اشک!
+ م..من بدون تو...میمیرم! چیزی که توی سینه ات میتپه قلب منه! نکشش.
_ متاسفم جونگ کوک، متاسفم! پروانه ات توی اتیشی که خودت باعثشی سوخت.
با کشیدن ماشه و صدای شلیک گلوله
همه چیز تموم شد
دختر نقش زمین شد.
اشک های داغ با بی رحمی به گونه های جونگ کوک تازیانه میزد.
تلو تلو خوران و به سمت جسم بی جون پروانه اش حرکت کرد و کنارش زانو زد و تن بی جونش رو به آغوشش کشید و به سینه اش فشرد.
لبای خیس از اشکش رو از هم باز کرد:
+ پ...پروانه ی من! م..من با دستام، پروانه ام رو کشتم، م..من باعث شدم تن ظریفت و اون بال های رویاییت توی اتیش گناهام بسوزه.
لبای رنگ پریده اش رو به سمت لب های پروانه اش برد و بوسه ی طولانی نثارش کرد.
آروم آروم لباشو به ترقوه اش رسوند و بوسه ای به ترقوه ی سفید پروانه اش که با قطره های خون تزئین شده بود، نشوند.
کنار گوشش آروم نجوا کرد:
+ خداحافظ پروانه ی رویایی من
امیدوارم خوشتون بیاد ❤️❤️
۱۷۲.۹k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.