Namjin
Part 3✨
جین توی تصورات خودش غرق بود که یهو نامجون دوتا دستاشو کوبوند روی میزی که جین نشسته بود،و همین کار باعث شد جین به خوش بیاد.
-چه مرگته پسره الدنگ
+ببین خوشگله،دارم بهت هشدار میدم،یه بار دیگع بفهمم اون بابای روانیت با پدر من درگیر شه خاندانتونو به خاک سیاه میشونم!فهمیدی!!؟
-ههع به حای اینکه بیای منو تحدید کنی،
برو به اون بابای دیوونت یاد بده که وقتی قول میده و شرط میبنده سرش بمونه نزنه زیرش.
و اگر این یه بار دیگه اتفاق بیوفته .این دفعه قول نمیدم که فقط باباتو بزنیم!
نامجون ویو:!
با یه سری از حرفای این پسر موافق بودم ولی دیگه اعبانیتم نسبت به بابام به حدی
رسیده که قابلیت اینو دارم که تنهایی بابامو انقد بزنم تا بمیره.
ولی نخواستم کسی بفهمه که حرفاشو قبول دارم .
چون که فکمیکنه من دربرابر حرفش تسلیم شدم و کم اوردم:)
-چرا ساکتی؟!نکنه حرفی برای گفتن نداریو با چیزایی که گفتم موافقی!!
جین از پشت صندلی بیرون اومد به سمت نامجون رفت ولی نامجون پشتش به جین بود
-انقد بابای تو بی عورزه و احمقه که حتی پسرشم این احمق بودنشو قبول داره .
نامجون دیگه نتونست جلو خودشو بگیره و یه مشت رو مهمون صورت ظریف پسر کرد:)
کلا قدرت بدنی نامجون خیلی از جین بیشتر بود و جسه بزرگ تری هم داشت.
جین هم خیلی حرصش گرفت و یه مشت خوابوند تو صورت نامجون.
دعواشون داشت شدت میگرفت که ارشدشون اومد و جداشون کرد.
¶ارشد
¶سریع از هم دور شین وگرنه توسط مدیر تنبیه میشین.دومن،شما هیچ اجازه ایی ندارین توی کالج دعوا را بندازین
-اخه این کثافت.....
+هوی لقب خودتو به من نده!
-عوضیی....
¶باجفتتونم بسه«باعصبانیت»
جین یه مشت روی میز کوبوند و ساکت شد🙂
.......
لایک و کامنتت یادتونننن نرهه عشقااا
چون با این کارتون بهم انرژی میدین♥️🙃
جین توی تصورات خودش غرق بود که یهو نامجون دوتا دستاشو کوبوند روی میزی که جین نشسته بود،و همین کار باعث شد جین به خوش بیاد.
-چه مرگته پسره الدنگ
+ببین خوشگله،دارم بهت هشدار میدم،یه بار دیگع بفهمم اون بابای روانیت با پدر من درگیر شه خاندانتونو به خاک سیاه میشونم!فهمیدی!!؟
-ههع به حای اینکه بیای منو تحدید کنی،
برو به اون بابای دیوونت یاد بده که وقتی قول میده و شرط میبنده سرش بمونه نزنه زیرش.
و اگر این یه بار دیگه اتفاق بیوفته .این دفعه قول نمیدم که فقط باباتو بزنیم!
نامجون ویو:!
با یه سری از حرفای این پسر موافق بودم ولی دیگه اعبانیتم نسبت به بابام به حدی
رسیده که قابلیت اینو دارم که تنهایی بابامو انقد بزنم تا بمیره.
ولی نخواستم کسی بفهمه که حرفاشو قبول دارم .
چون که فکمیکنه من دربرابر حرفش تسلیم شدم و کم اوردم:)
-چرا ساکتی؟!نکنه حرفی برای گفتن نداریو با چیزایی که گفتم موافقی!!
جین از پشت صندلی بیرون اومد به سمت نامجون رفت ولی نامجون پشتش به جین بود
-انقد بابای تو بی عورزه و احمقه که حتی پسرشم این احمق بودنشو قبول داره .
نامجون دیگه نتونست جلو خودشو بگیره و یه مشت رو مهمون صورت ظریف پسر کرد:)
کلا قدرت بدنی نامجون خیلی از جین بیشتر بود و جسه بزرگ تری هم داشت.
جین هم خیلی حرصش گرفت و یه مشت خوابوند تو صورت نامجون.
دعواشون داشت شدت میگرفت که ارشدشون اومد و جداشون کرد.
¶ارشد
¶سریع از هم دور شین وگرنه توسط مدیر تنبیه میشین.دومن،شما هیچ اجازه ایی ندارین توی کالج دعوا را بندازین
-اخه این کثافت.....
+هوی لقب خودتو به من نده!
-عوضیی....
¶باجفتتونم بسه«باعصبانیت»
جین یه مشت روی میز کوبوند و ساکت شد🙂
.......
لایک و کامنتت یادتونننن نرهه عشقااا
چون با این کارتون بهم انرژی میدین♥️🙃
۲.۲k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.