پارت ۱۸
"فردا"
ا.ت ویو
بلند شدم
دست و صورتمو شستم لباسمو عوض کردم
وقتی اومدم دیدم خدمتکار صبحونه رو حاضر کرده نشستم یکم خوردم
بعد رو کاناپه نشستم و یاد دیشب افتادم
نکنه کاری کنه نه نمیکنه
ولی بهتره به کوک بگم .
دلم براش تنگ شده بهش بگم بریم بیرون
-الو سلام کوک .
×سلام بیب
-دلم برات تنگ شده میای بریم شهربازی
×اومم باشه ساعت ۶ میام دنبالت .
فقط کجایی ؟
-عمارت خودم
×اوک فعلا بیب
-خدافظ کوک
آهههههه
قلبممممم
تند میزنه
چمه من ؟؟
رفتم تلویزیون رو روشن کردم و فیلم دیدم
اوه ساعت ۵ برپ سریع حموم
ی حموم ۱۰ مینی رفتم اومدم موهامو خشک کردم دم اسبی بستم و ی هوای مشکی ساده پوشیدم و اماده شدم که
خدمتکار گفت آقای جئون پشت در هستن
گفتم بگو بیاد تو بعد بریم
اومد
سلام کردم و پریدم بغلش
×چطوری بیب
-خوبم تو چی
×تا تو خوبی منم خوبم
-ی لحظه آب بخورم بریم
×باشه
-خب بریم
رفتیم و سوار ماشین شدیم
-آه تروخدا با ی دست فرمون رو نچرخون
×چرا بدت میاد ؟
-نه زیادی جذاب میشی
×اوووو یکی شیطون شده
-(خنده)
×رسیدیم
-چی سوار شیم ؟
×ترسویی یا نع ؟
-منو ترس؟ هع
-×پس ترنننن
×خب پس از اونجایی که هم نظریم بریم سوار شیم
رفتیم سوارشدیم وایییی که چقدر بالا رفت ولی خیلی حال داد
کوک ویو
وقتی سوار ترن شدیم
باد با موهای ا.ت بازی میکرد و
ا.ت هم از هیجان همش میخندید
وایی که چقدر این دختر خوشگله
ترن تموم شد اومدیم پایین
کلی وسیله دیگه سوارشدیم که آخری رو چرخ و فلک سوار شدیم ا.ت معلوم بود خیلی دوس داشت
ولی یکم نگران بود وقتی سوار شدیم ازش پرسیدم
×چیزی شده؟ انگار نگرانی ؟
-خب راستش پدرم مخالف رابطه من و تو و منو تهدید کرد که تورو میکشه
من خیلی نگرانم
×کی جرعت داره منو بکشه
×خیالت راحت باشه بیب
-واقعا ؟
× اوهوم
×حالام بیا بغلم
داشتم تو چشماش نگاه میکردم
ناخودآگاه سمت لباش رفتم و لبام رو روی لباش گزاشتم و آروم میبوسیدم
چه لحظه شیرینی بود
کاشکی هیچوقت تموم نمیشد
. . .
×خب رسیدیم
-آهههه دلم برات تنگ میشه
×منم بازم همو میبینیم
-باشه مواظب باش (🤢🤮بدم میاد از این چندش بازی ها 🤮)
-خدافظ
×خدافظ
- به سمت عمارت رفتم و خوابیدم حتی شام هم نخوردم
ا.ت ویو
بلند شدم
دست و صورتمو شستم لباسمو عوض کردم
وقتی اومدم دیدم خدمتکار صبحونه رو حاضر کرده نشستم یکم خوردم
بعد رو کاناپه نشستم و یاد دیشب افتادم
نکنه کاری کنه نه نمیکنه
ولی بهتره به کوک بگم .
دلم براش تنگ شده بهش بگم بریم بیرون
-الو سلام کوک .
×سلام بیب
-دلم برات تنگ شده میای بریم شهربازی
×اومم باشه ساعت ۶ میام دنبالت .
فقط کجایی ؟
-عمارت خودم
×اوک فعلا بیب
-خدافظ کوک
آهههههه
قلبممممم
تند میزنه
چمه من ؟؟
رفتم تلویزیون رو روشن کردم و فیلم دیدم
اوه ساعت ۵ برپ سریع حموم
ی حموم ۱۰ مینی رفتم اومدم موهامو خشک کردم دم اسبی بستم و ی هوای مشکی ساده پوشیدم و اماده شدم که
خدمتکار گفت آقای جئون پشت در هستن
گفتم بگو بیاد تو بعد بریم
اومد
سلام کردم و پریدم بغلش
×چطوری بیب
-خوبم تو چی
×تا تو خوبی منم خوبم
-ی لحظه آب بخورم بریم
×باشه
-خب بریم
رفتیم و سوار ماشین شدیم
-آه تروخدا با ی دست فرمون رو نچرخون
×چرا بدت میاد ؟
-نه زیادی جذاب میشی
×اوووو یکی شیطون شده
-(خنده)
×رسیدیم
-چی سوار شیم ؟
×ترسویی یا نع ؟
-منو ترس؟ هع
-×پس ترنننن
×خب پس از اونجایی که هم نظریم بریم سوار شیم
رفتیم سوارشدیم وایییی که چقدر بالا رفت ولی خیلی حال داد
کوک ویو
وقتی سوار ترن شدیم
باد با موهای ا.ت بازی میکرد و
ا.ت هم از هیجان همش میخندید
وایی که چقدر این دختر خوشگله
ترن تموم شد اومدیم پایین
کلی وسیله دیگه سوارشدیم که آخری رو چرخ و فلک سوار شدیم ا.ت معلوم بود خیلی دوس داشت
ولی یکم نگران بود وقتی سوار شدیم ازش پرسیدم
×چیزی شده؟ انگار نگرانی ؟
-خب راستش پدرم مخالف رابطه من و تو و منو تهدید کرد که تورو میکشه
من خیلی نگرانم
×کی جرعت داره منو بکشه
×خیالت راحت باشه بیب
-واقعا ؟
× اوهوم
×حالام بیا بغلم
داشتم تو چشماش نگاه میکردم
ناخودآگاه سمت لباش رفتم و لبام رو روی لباش گزاشتم و آروم میبوسیدم
چه لحظه شیرینی بود
کاشکی هیچوقت تموم نمیشد
. . .
×خب رسیدیم
-آهههه دلم برات تنگ میشه
×منم بازم همو میبینیم
-باشه مواظب باش (🤢🤮بدم میاد از این چندش بازی ها 🤮)
-خدافظ
×خدافظ
- به سمت عمارت رفتم و خوابیدم حتی شام هم نخوردم
۴.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.