پارت ۳
پارت ۳
ات: میدونستم هوس کردی خب حالا بیا کمکم کن وسایل شامو بچینیم
هیون: به روی چشم هوانگ ات
ات: یااا من هنوز کریستوفر اتم
هیون: بالاخره که یه روز خانم هوانگ میشی با من بحث نکن
ات: باشه بابا خیل خبب
الورا: ات و هیونجین نشستن شام خوردن بعد فیلم دیدن رفتن خوابیدن که فردا صبح شد
ات: هیونجیننن هیون
هیون: هومم(خوابالو)
ات: بلندشو مگه قرار نیست بری سر کار بلند شو
هیون: بلند شدم بلند شدم هوففف تف تو زندگی
الورا: هیون رفت آماده شد ات هم همینطور رفتن صبحونه خوردن ات دیر تر از خونه میزد بیرون پس هیونو داشت بدرقه میکرد که با بنگچان مواجه شدن
چان: سلام
هیون: سلام هیونگ
ات: سلام داداش
چان: جایی میرفتید؟
ات: هیون داشت میرفت سر کار داشتم بدرقش میکردم تو چرا اومدی
چان: فعلا اینکه چرا اومدمو ول کن مگه این مرد یه زن حامله نداره ؟ پیش تو باز چیکار میکنه
هیون: وایی بنگ چان خسته نشدی انقدر این سوالو پرسیدی من عاشق زنم نیستم به زور ازدواج کردم باهاش
چان: ببین منو....
ات: هیون میشه بری بعدا حرف میزنیم
هیون: میبینمت
ات: خدافظ، اوپا بیا تو کارت دارم
چان: این مرتیکه اینجا چیکار میکنه اتتت هاننن اون زن حامله داره بعد دوباره میاد پیش تو؟
ات: داداش میگه زنشو دوست نداره خودت بهتر از هرکس دیگه ای میدونی که به زور ازدواج کرده اون هنوزم منو دوست دارهه
چان: اگه دوست داشت موقعی که با خانوادش اومدن خواستگاریت پدر مادرش گفتن ما نمیزاریم جلوشون می ایستاد و میگفت که میخوادت و ازت نمیگذره
ات:اگه الان ماهم مثل بابا پلیس بودیم و مافیا نمی شدیم این طوری نمیشد و الان منو هیون سر خونه زندگیمون بودیم مادر پدرش چونکه ما مافیاییم نزاشتن ازدواج کنیم و هیونجین رفت با اون زنیکه سونا به زور ازدواج کرد
چان: من از همین عشق شما دوتا میترسم که یه وقت هیونجین برای اینکه بهت برسه منو بندازه زندان تو هم از شغل مافیایی بندازه و باهات ازدواج کنه
ات: هیونجین همچین آدمی نیست بخاطر منم که شده باشه همچین کاری نمیکنه
چان: تو از کجا میدونی ات؟
ات: توهم همش به فکر خودت باش و حرفای چرتو پرت بزن
چان: ات اگه این موضوع توهم توی دردسر مینداخت نگران توهم بودم ولی این موضوع برای من خطرناکه میفهمی؟ من میرم تو بازم فکر کن به این موضوع خدافظ
چان رفت
ویو هیونجین
......
ات: میدونستم هوس کردی خب حالا بیا کمکم کن وسایل شامو بچینیم
هیون: به روی چشم هوانگ ات
ات: یااا من هنوز کریستوفر اتم
هیون: بالاخره که یه روز خانم هوانگ میشی با من بحث نکن
ات: باشه بابا خیل خبب
الورا: ات و هیونجین نشستن شام خوردن بعد فیلم دیدن رفتن خوابیدن که فردا صبح شد
ات: هیونجیننن هیون
هیون: هومم(خوابالو)
ات: بلندشو مگه قرار نیست بری سر کار بلند شو
هیون: بلند شدم بلند شدم هوففف تف تو زندگی
الورا: هیون رفت آماده شد ات هم همینطور رفتن صبحونه خوردن ات دیر تر از خونه میزد بیرون پس هیونو داشت بدرقه میکرد که با بنگچان مواجه شدن
چان: سلام
هیون: سلام هیونگ
ات: سلام داداش
چان: جایی میرفتید؟
ات: هیون داشت میرفت سر کار داشتم بدرقش میکردم تو چرا اومدی
چان: فعلا اینکه چرا اومدمو ول کن مگه این مرد یه زن حامله نداره ؟ پیش تو باز چیکار میکنه
هیون: وایی بنگ چان خسته نشدی انقدر این سوالو پرسیدی من عاشق زنم نیستم به زور ازدواج کردم باهاش
چان: ببین منو....
ات: هیون میشه بری بعدا حرف میزنیم
هیون: میبینمت
ات: خدافظ، اوپا بیا تو کارت دارم
چان: این مرتیکه اینجا چیکار میکنه اتتت هاننن اون زن حامله داره بعد دوباره میاد پیش تو؟
ات: داداش میگه زنشو دوست نداره خودت بهتر از هرکس دیگه ای میدونی که به زور ازدواج کرده اون هنوزم منو دوست دارهه
چان: اگه دوست داشت موقعی که با خانوادش اومدن خواستگاریت پدر مادرش گفتن ما نمیزاریم جلوشون می ایستاد و میگفت که میخوادت و ازت نمیگذره
ات:اگه الان ماهم مثل بابا پلیس بودیم و مافیا نمی شدیم این طوری نمیشد و الان منو هیون سر خونه زندگیمون بودیم مادر پدرش چونکه ما مافیاییم نزاشتن ازدواج کنیم و هیونجین رفت با اون زنیکه سونا به زور ازدواج کرد
چان: من از همین عشق شما دوتا میترسم که یه وقت هیونجین برای اینکه بهت برسه منو بندازه زندان تو هم از شغل مافیایی بندازه و باهات ازدواج کنه
ات: هیونجین همچین آدمی نیست بخاطر منم که شده باشه همچین کاری نمیکنه
چان: تو از کجا میدونی ات؟
ات: توهم همش به فکر خودت باش و حرفای چرتو پرت بزن
چان: ات اگه این موضوع توهم توی دردسر مینداخت نگران توهم بودم ولی این موضوع برای من خطرناکه میفهمی؟ من میرم تو بازم فکر کن به این موضوع خدافظ
چان رفت
ویو هیونجین
......
۵.۶k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.