حداق مدر یسا نساج

ح̈د̈ا̈ق̈ڶ م̈د̈ر̈ڪ̈ ݪ̈ی̈س̈ا̈ݩ̈๛ ن̈س̈ا̈ج̈ے̈
دیدگاه ها (۳)

کنار هم نشسته بودیم زل زده بودیم به آسمون پرسید از چی میترسی...

این قلب با لبخند هایتپرواز را تجربه کرد،امان از یک لبخند ساد...

ی دختره بود ک ی روز داشت توی پارک بازی میکردو ی عکس تو بوته ...

من میتونم ساعت ها بدون اینکه از صدات خسته شم باهات حرف بزنم....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط