وقتی یکی از همکلاسی هات ... p1
وقتی یکی از همکلاسی هات ... p1
#هیونلیکس #استری_کیدز #درخواستی
Pov: وقتی یکی از همکلاسی هات فهمیده که با
هیونلیکس تو رابطه ای و تهدیدت میکنه ...
☆
با زدن سیلی ای دوباره ، صورت قرمز رنگت ، کج شد توان نگه داشتن جسم خودت رو نداشتی .. میشه گفت نیم ساعتی بود که داشتی کتک میخوردی..با گرفتن سرت و بالا گرفتنش به چشم های دختر روبه روت نگاه کردی ..
+ مگه .. نمیدونستی من..اون دوتارو دوست دارم !؟ چطور تونستی باهاشون..وارد..رابطه بشی ؟ ..
دقیقا نمیدونستی که چطور از رابطه ات با اون دوتا پسر فهمیده..اما میدونستی که قراره خیلی خوب توی مدرسه معروف میشی .. حتی تصور اون خبر ها هم برات دردناک بود ..
بی جون و کلمه به کلمه گفتی
= تو...چطور...* نفس * فهمیدی..
خنده مسخره آمیزی کرد ..
" فلش بک"
همه رفته بودن و جز شما سه تا هیچکس توی کلاس نبود
با لبخند داشتی به پسرهای روبه روت نگاه میکردی فلیکس پیشت اومد و دستش رو روی شونه ات گذاشت و بوسه ای به گونه ات زد
جا خورده زود نگاهش کردی
= اگه کسی ببینه چی ؟
لبخندی زد
فلیکس : نگران نباش جز ما ۳ نفر هیچکسی اینجا نیست بیب
هیونجین هم کنارت اومد و دستت رو گرفت
هیونجین : درسته .. پس هرچقدر دلم بخواد میتونم ببوسمت مگه نه ؟
= البته.. اما نه اینجا!! خونه ..
فلیکس : * لبخند شیطون * پس هرچه سریعتر* روبه هیونجین * بیا بریم خونه تا جوجه کوچولومون چیزی که میخوایم رو بده !
هیونجین : موافقم !
خنده های هر سه تاشون همه جارو گرفته بود ..
ویدویی که داشت میگرفت رو قطع کرد و تنفر داشت به ا.ت نگاه میکرد...
+ پس که اینطور...پارک ا.ت !
.
.
گوشی اش رو باز کرد و ویدئویی که ظبط کرده بود رو نشونت داد .. با دیدن ویدئو که مال دو روز پیش بود .. اشک هابی بهت هجوم آورد... اما سعی کردی هیچکدوم رو تبدیل به اشک نکنی ..
+ اگه ازشون جدا نشی .. مطمئن باش .. خبری هم از دانشکده پزشکی نیست !
ازت فاصله گرفت و دور شد .. روی زانو هات افتادی .. و شروع به گریه کردن کردی ..اون داشت تهدیدت میکرد...نمیدونستی باید چیکار کنی .. بهتر بود درمورد این قضیه با پسرا حرف بزنی..
.
.
با شنیدن صدای زنگ در اعصبانی به سمت در رفت و زود در رو باز کرد با دیدنت با صدایی عصبی گفت
هیونجین.؛ اصلا معلوم هس کج...* با دیدن سر و وضعت نگران شد * ا.ت خوبی ؟
با شنیدن صدای نگران هیونجین فلیکس از کاناپه بلند شد و زود پیش شما دوتا اومد با دیدن موهایی خیس ، لباس های خاکی و کمی خون روی صورتت که مال لبت بود ..
فلیکس : ا.ت ! چیشده
تورو داخل خونه کردن .. حالا وقت خالی کردن خودت بود ..شروع به گریه کردن کردی که دوتاشونم بغلت کردن و شروع به نوازش کردنت شدن ..
#هیونلیکس #استری_کیدز #درخواستی
Pov: وقتی یکی از همکلاسی هات فهمیده که با
هیونلیکس تو رابطه ای و تهدیدت میکنه ...
☆
با زدن سیلی ای دوباره ، صورت قرمز رنگت ، کج شد توان نگه داشتن جسم خودت رو نداشتی .. میشه گفت نیم ساعتی بود که داشتی کتک میخوردی..با گرفتن سرت و بالا گرفتنش به چشم های دختر روبه روت نگاه کردی ..
+ مگه .. نمیدونستی من..اون دوتارو دوست دارم !؟ چطور تونستی باهاشون..وارد..رابطه بشی ؟ ..
دقیقا نمیدونستی که چطور از رابطه ات با اون دوتا پسر فهمیده..اما میدونستی که قراره خیلی خوب توی مدرسه معروف میشی .. حتی تصور اون خبر ها هم برات دردناک بود ..
بی جون و کلمه به کلمه گفتی
= تو...چطور...* نفس * فهمیدی..
خنده مسخره آمیزی کرد ..
" فلش بک"
همه رفته بودن و جز شما سه تا هیچکس توی کلاس نبود
با لبخند داشتی به پسرهای روبه روت نگاه میکردی فلیکس پیشت اومد و دستش رو روی شونه ات گذاشت و بوسه ای به گونه ات زد
جا خورده زود نگاهش کردی
= اگه کسی ببینه چی ؟
لبخندی زد
فلیکس : نگران نباش جز ما ۳ نفر هیچکسی اینجا نیست بیب
هیونجین هم کنارت اومد و دستت رو گرفت
هیونجین : درسته .. پس هرچقدر دلم بخواد میتونم ببوسمت مگه نه ؟
= البته.. اما نه اینجا!! خونه ..
فلیکس : * لبخند شیطون * پس هرچه سریعتر* روبه هیونجین * بیا بریم خونه تا جوجه کوچولومون چیزی که میخوایم رو بده !
هیونجین : موافقم !
خنده های هر سه تاشون همه جارو گرفته بود ..
ویدویی که داشت میگرفت رو قطع کرد و تنفر داشت به ا.ت نگاه میکرد...
+ پس که اینطور...پارک ا.ت !
.
.
گوشی اش رو باز کرد و ویدئویی که ظبط کرده بود رو نشونت داد .. با دیدن ویدئو که مال دو روز پیش بود .. اشک هابی بهت هجوم آورد... اما سعی کردی هیچکدوم رو تبدیل به اشک نکنی ..
+ اگه ازشون جدا نشی .. مطمئن باش .. خبری هم از دانشکده پزشکی نیست !
ازت فاصله گرفت و دور شد .. روی زانو هات افتادی .. و شروع به گریه کردن کردی ..اون داشت تهدیدت میکرد...نمیدونستی باید چیکار کنی .. بهتر بود درمورد این قضیه با پسرا حرف بزنی..
.
.
با شنیدن صدای زنگ در اعصبانی به سمت در رفت و زود در رو باز کرد با دیدنت با صدایی عصبی گفت
هیونجین.؛ اصلا معلوم هس کج...* با دیدن سر و وضعت نگران شد * ا.ت خوبی ؟
با شنیدن صدای نگران هیونجین فلیکس از کاناپه بلند شد و زود پیش شما دوتا اومد با دیدن موهایی خیس ، لباس های خاکی و کمی خون روی صورتت که مال لبت بود ..
فلیکس : ا.ت ! چیشده
تورو داخل خونه کردن .. حالا وقت خالی کردن خودت بود ..شروع به گریه کردن کردی که دوتاشونم بغلت کردن و شروع به نوازش کردنت شدن ..
۷.۵k
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.