trust me part. 33
«فلش بک»
+جیمین چیزیش شده؟
هوپی:چیزه...
+کجاست؟ اینجاست؟
هوپی: اره اینجاست فقط طب.........
کوک: طبق معمول خوابه دیگه اره
هوپی: اره اره خوابه
+ میشه منو ببری پیشش؟
کوک: بیا بشین یکم بعد خودش میاد پایین مگه نه هوپی؟
هوپی: اره اره بشین
حس خوبی به این رفتار کوک و بقیه نداشتم ولی یک حسی بهم می گفت جیمین همین جاست و از این خوشحال شدم
یکم قهوه خوردم و درو برمو نگاه می کردم بعضی اوقاتم به یونگی و هوپی که با هم حرف میزدن
+ هوپی میشه برم توی اون اتاقی که اون موقع توش بودم؟
هوپی: چیزی شده؟
+ نه فقط یکم می خوام دراز بکشم
هوپی: اوهم باش
سمت پله ها رفتم پله دومی رو که بالا رفتم صدای داد زدن یک زدن امد
زن: اررررباااااابببببببب ارببببببباببببب
هوپی از رو مبل سریع پاشید و سمت پله ها امد و بالا میرفت یک دفعه یک زن امد جلوی هوپی وایستاد
هوپی: چی شده اجوما؟؟؟؟
اون زن که هوپی بهش می گفت اجوما نفسی گرفت
اجوما: ارباب جیمین.... حالش بد شده
با همین حرف باعث شد پاهام شل بشه
+ (با صدای ارومی) جیمین چی شده؟؟
هوپی از پله ها سریع رفت بالا دیدم جین و نامجون هم دارن دنبال هوپی میدون
منم با تمام سرعتم حرکت کردم و دیدم به طبقه بالایی رسیدم که یک سالون بزرگ بود که یک در بزرگ وسطش داشت چهار تا در دیگه که دوتا سمت راست بود دوتا هم سمت راست
در روبه رویی باز بود سمت در رفتم و با چیزی دیدم حس می کردم نفسم بالا نمیامد
جای چهارچوب در وایستاده بودم و به بدن بی جون جیمین که روی تخت بود نگاه می کردم
اون همون جیمین بود؟ نه این جیمین نیست جیمین این جوری ضعیف نبود
جیمین شیطونی خواصی توی چهرش بود الان صورتش زد شده بود و رنگش پریده بود و لباش خشک شده بود
همه دکتر و پرستار دورش بودن و داشتن با دستگاه شک بهش شک میدادن
(از دید جیمین)
- ماها؟ ماها کجایی؟
هیچ صدایی نبود یک دفعه صدای خنده ماها امد
سرمو برگردوندم دیدم در اتاقی بازه درو باز کردم ولی چرا همه چیز تاریک بود رفتم داخل اتاق و درو بستم
جلو رفتم و بازم صدای خنده ماها بود جلو تر رفتمو که همه جا روشن شد
درو برمو دیدیم کلی گل بود گل رنگا رنگی که شکل هاس خاصی داشتن
به صدای خنده های ماها نزدیک تر میشدم
- ماها اینجاییی؟
یک دفعه همه جا ساکت شد
- خب پس که اینجایی؟ بیا بخشیدمت فهمیدم اون بوسه تقصیر تو نبود
که بازم سوکت
- اگه نیای نمیبخشمت ها
جلو سر رفتم که زیر پام خالی شد درو برمو نگاه کردم بارم توی اتاق تاریکی بودم
اروم اروم جلو رفتم پام به یک چیزی برخورد کرد با پام یکم اون جسم رو جابه جا کردم ولی نفهمیدم چیه
نشستم و برش داشتم و با چیزی که دیدم سریع انداختمش روی زمین و دور شدم از اونجا
اون اون سر ماها بود نه این امکان نداره
ادامه پست بعدی💜
+جیمین چیزیش شده؟
هوپی:چیزه...
+کجاست؟ اینجاست؟
هوپی: اره اینجاست فقط طب.........
کوک: طبق معمول خوابه دیگه اره
هوپی: اره اره خوابه
+ میشه منو ببری پیشش؟
کوک: بیا بشین یکم بعد خودش میاد پایین مگه نه هوپی؟
هوپی: اره اره بشین
حس خوبی به این رفتار کوک و بقیه نداشتم ولی یک حسی بهم می گفت جیمین همین جاست و از این خوشحال شدم
یکم قهوه خوردم و درو برمو نگاه می کردم بعضی اوقاتم به یونگی و هوپی که با هم حرف میزدن
+ هوپی میشه برم توی اون اتاقی که اون موقع توش بودم؟
هوپی: چیزی شده؟
+ نه فقط یکم می خوام دراز بکشم
هوپی: اوهم باش
سمت پله ها رفتم پله دومی رو که بالا رفتم صدای داد زدن یک زدن امد
زن: اررررباااااابببببببب ارببببببباببببب
هوپی از رو مبل سریع پاشید و سمت پله ها امد و بالا میرفت یک دفعه یک زن امد جلوی هوپی وایستاد
هوپی: چی شده اجوما؟؟؟؟
اون زن که هوپی بهش می گفت اجوما نفسی گرفت
اجوما: ارباب جیمین.... حالش بد شده
با همین حرف باعث شد پاهام شل بشه
+ (با صدای ارومی) جیمین چی شده؟؟
هوپی از پله ها سریع رفت بالا دیدم جین و نامجون هم دارن دنبال هوپی میدون
منم با تمام سرعتم حرکت کردم و دیدم به طبقه بالایی رسیدم که یک سالون بزرگ بود که یک در بزرگ وسطش داشت چهار تا در دیگه که دوتا سمت راست بود دوتا هم سمت راست
در روبه رویی باز بود سمت در رفتم و با چیزی دیدم حس می کردم نفسم بالا نمیامد
جای چهارچوب در وایستاده بودم و به بدن بی جون جیمین که روی تخت بود نگاه می کردم
اون همون جیمین بود؟ نه این جیمین نیست جیمین این جوری ضعیف نبود
جیمین شیطونی خواصی توی چهرش بود الان صورتش زد شده بود و رنگش پریده بود و لباش خشک شده بود
همه دکتر و پرستار دورش بودن و داشتن با دستگاه شک بهش شک میدادن
(از دید جیمین)
- ماها؟ ماها کجایی؟
هیچ صدایی نبود یک دفعه صدای خنده ماها امد
سرمو برگردوندم دیدم در اتاقی بازه درو باز کردم ولی چرا همه چیز تاریک بود رفتم داخل اتاق و درو بستم
جلو رفتم و بازم صدای خنده ماها بود جلو تر رفتمو که همه جا روشن شد
درو برمو دیدیم کلی گل بود گل رنگا رنگی که شکل هاس خاصی داشتن
به صدای خنده های ماها نزدیک تر میشدم
- ماها اینجاییی؟
یک دفعه همه جا ساکت شد
- خب پس که اینجایی؟ بیا بخشیدمت فهمیدم اون بوسه تقصیر تو نبود
که بازم سوکت
- اگه نیای نمیبخشمت ها
جلو سر رفتم که زیر پام خالی شد درو برمو نگاه کردم بارم توی اتاق تاریکی بودم
اروم اروم جلو رفتم پام به یک چیزی برخورد کرد با پام یکم اون جسم رو جابه جا کردم ولی نفهمیدم چیه
نشستم و برش داشتم و با چیزی که دیدم سریع انداختمش روی زمین و دور شدم از اونجا
اون اون سر ماها بود نه این امکان نداره
ادامه پست بعدی💜
۲۰.۵k
۳۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.