بی رحم
#بی_رحم
part 18
واقعا نمی تونستم درکش کنم
هم خودش و هم من رو مجبور به نقش بازی کردن کرده بود
اخرش میخواست به چی برسه
اصلا هدفش از انجام این کار ها چی بود
تا رسیدن به عمارت پدرم مدام همین افکار ذهنم رو مشغول کرده بودن
با متوقف شدن ماشین نگاهی به اطراف انداختم دقیقا کنار عمارت پدرم بودیم
همراه با جیمین از ماشین خارج شدیم من یکم جلو تر از جیمین راه افتادم نگهبانا با دیدن من بدون حرفی راه رو برامون باز کردن
همینطور داشتیم حیاط رو طی میکردیم که جیمین بهم نزدیک تر شد و دستش رو دور کمر انداخت و منو به خودش نزدیک تر کرد و گفت :دیدی بلاخره به چیزی که خواستم رسیدم کسی نمی تونه منو از خواستم کنار بکشه مین یوری
حرفی برای جواب بهش نداشتم پس فقط سکوت کردم
با ورودمون به عمارت دو خدمتکار در رو باز کردن و گفتن که پدر و مادرم توی اتاق نشیمند منتطرمونن
جیمین دستش رو از دور کمرم باز کرد و یکم با فاصله از من قدم برداشت
مادرم وقتی منو دید لبخندی رو لباش نشست اما با دیدن جیمین که پشتم بود اون لبخندش محو شد
پدرم که متوجه ی ما دوتا شده بود به سمتمون قدم برداشت دستش رو به سمت جیمین گرفت و گفت : انتظار نداشتم شما رو اینجا ملاقات کنم اقای پارک جیمین
جیمین متقابل دست پدرم رو گرفت اما قبل از اینکه جیمین حرفی بزنه پدرم زودتر گفت: حالا چه اتفاقی شده که پای شما به اینجا باز شده
جیمین اینبار لبخندی به پدرم زد و گفت :داستانش مفصله اقای مین کیونگ
بعدشم رو به مادرم کرد و همونطور که لبخندی روی لباش بود گفت : از دیدارتون خوشحالم خانم مین هایون
مادرم متقابل به جیمین گفت : منم همینطور اقای پارک
پدرم اینبار رو به جیمین کرد گفت : بشینید اقای پارک
جیمین با این حرف پدرم روی یکی از کاناپه ها نشست منم کنار مادرم نشستم پدرمم روی کانامه ای که کنار جیمین بود نشست
مین کیونگ : راستی اقای پارک حتما اون روز بابت افت یک دفعه ای سهام شرکت خیلی اعصبی شده بودین
شما برعکس سایر سهام دارا مقدار سهامتون توی شرکت خیلی بیشتره و اگه قیمیت سهام ها به حالت قبل بر نمیگشت بدجور ضرر میکردین
لبخند روی صورت جیمین کمرنگ تر شد
جیمین : اره خب اما من به دخترتون باور داشتم مطمعن بودم فقط به اشتباه رخ داده و همونطور که انتطار داشتم خیلی زود سهام های شرکت به حالت قبل برگشتن
مین کیونگ : اره حق با شماست
راستی گفتید که اومدن شما به اینجا داستان مفصلی داره کنجکاوم بدونم چه اتفاقی افتاده که پای شما به اینجا باز شده
نکنه اتفاق بدی توی شرکت افتاده
جیمین : نه اتفاقا همه چیز توی شرکت به خوبی پیش میره
اما من امشب صحبت هایی درباره ی دخترتون مین یوری دارم
مادرم با شنیدن این حرف جیمین رو به من نگاهی انداخت
انگار از چیزی شاکی بود
part 18
واقعا نمی تونستم درکش کنم
هم خودش و هم من رو مجبور به نقش بازی کردن کرده بود
اخرش میخواست به چی برسه
اصلا هدفش از انجام این کار ها چی بود
تا رسیدن به عمارت پدرم مدام همین افکار ذهنم رو مشغول کرده بودن
با متوقف شدن ماشین نگاهی به اطراف انداختم دقیقا کنار عمارت پدرم بودیم
همراه با جیمین از ماشین خارج شدیم من یکم جلو تر از جیمین راه افتادم نگهبانا با دیدن من بدون حرفی راه رو برامون باز کردن
همینطور داشتیم حیاط رو طی میکردیم که جیمین بهم نزدیک تر شد و دستش رو دور کمر انداخت و منو به خودش نزدیک تر کرد و گفت :دیدی بلاخره به چیزی که خواستم رسیدم کسی نمی تونه منو از خواستم کنار بکشه مین یوری
حرفی برای جواب بهش نداشتم پس فقط سکوت کردم
با ورودمون به عمارت دو خدمتکار در رو باز کردن و گفتن که پدر و مادرم توی اتاق نشیمند منتطرمونن
جیمین دستش رو از دور کمرم باز کرد و یکم با فاصله از من قدم برداشت
مادرم وقتی منو دید لبخندی رو لباش نشست اما با دیدن جیمین که پشتم بود اون لبخندش محو شد
پدرم که متوجه ی ما دوتا شده بود به سمتمون قدم برداشت دستش رو به سمت جیمین گرفت و گفت : انتظار نداشتم شما رو اینجا ملاقات کنم اقای پارک جیمین
جیمین متقابل دست پدرم رو گرفت اما قبل از اینکه جیمین حرفی بزنه پدرم زودتر گفت: حالا چه اتفاقی شده که پای شما به اینجا باز شده
جیمین اینبار لبخندی به پدرم زد و گفت :داستانش مفصله اقای مین کیونگ
بعدشم رو به مادرم کرد و همونطور که لبخندی روی لباش بود گفت : از دیدارتون خوشحالم خانم مین هایون
مادرم متقابل به جیمین گفت : منم همینطور اقای پارک
پدرم اینبار رو به جیمین کرد گفت : بشینید اقای پارک
جیمین با این حرف پدرم روی یکی از کاناپه ها نشست منم کنار مادرم نشستم پدرمم روی کانامه ای که کنار جیمین بود نشست
مین کیونگ : راستی اقای پارک حتما اون روز بابت افت یک دفعه ای سهام شرکت خیلی اعصبی شده بودین
شما برعکس سایر سهام دارا مقدار سهامتون توی شرکت خیلی بیشتره و اگه قیمیت سهام ها به حالت قبل بر نمیگشت بدجور ضرر میکردین
لبخند روی صورت جیمین کمرنگ تر شد
جیمین : اره خب اما من به دخترتون باور داشتم مطمعن بودم فقط به اشتباه رخ داده و همونطور که انتطار داشتم خیلی زود سهام های شرکت به حالت قبل برگشتن
مین کیونگ : اره حق با شماست
راستی گفتید که اومدن شما به اینجا داستان مفصلی داره کنجکاوم بدونم چه اتفاقی افتاده که پای شما به اینجا باز شده
نکنه اتفاق بدی توی شرکت افتاده
جیمین : نه اتفاقا همه چیز توی شرکت به خوبی پیش میره
اما من امشب صحبت هایی درباره ی دخترتون مین یوری دارم
مادرم با شنیدن این حرف جیمین رو به من نگاهی انداخت
انگار از چیزی شاکی بود
۷.۸k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.