فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊 🐢🙇🏻♀️🧶پارت¹⁹
راوی « جیهوپ با دیدن چهره غرق در رنگ لیندا لبخندی زد و پیشبندش رو باز کرد و اونو نشوند... از توی جیب لباسش یه پارچه در اورد و صورت لیندا رو تمیز کرد... تمام این مدت صورت لیندا از خجالت سرخ شده شده
جیهوپ « خب تموم شد...( با دستش صورت لیندا رو بالا اورد و مجبورش کرد توی چشماش زل بزنه ) وقتی تنهاییم نه از من خجالت بکش.. نه بگو امپراطور... الان من به عنوان همسرت اینجام... خم شدم و گونه اش رو بوسیدم ... متوجه شدی؟
لیندا « اوهوم.... راستی چی شد اومدی اینجا؟
جیهوپ « راجب پدر و مادرته
لیندا « اونا.... میخواین چیکار کنید؟
جیهوپ « مطمئنم اگه راک آزاد بشه امنیت و سلامت تو به خطر میفته... میخوام بفرستمش دنیای انسان ها... مادرتم میارم توی قصر پیش خودت باشه
لیندا « همیشه از اینکه زود گریه ام میگرفت متنفر بودم... اشکام رو زود پاک کردم و گفتم « می.. میشه بریم ببینمشون؟
جیهوپ « آره حتما... دستش رو گرفتم و رفتیم سمت زندان سلطنتی... مشخص بود استرس داره با رسیدن به اتاق لیندا رو کشیدم جلوی خودم و اشاره کردم در رو باز کنن و پشت سر لیندا رفتم داخل
سوفیا « از وقتی دیشب لیندا رو با اون حال دیدم از خودم بدم اومد... امپراطور دستور داد ما رو بندازن توی زندان سلطنتی... اگه سوفیای ۲۰ ساله بودم حتما قبول میکردم و به خاطر این اتفاق کلی ذوق میکردم اما.... راک برام تبدیل به دشمن خونی شده بود ... عشق آتشینم الان شده بود دشمن و عشق ما تبدیل به نفرت شده بود .. مضطرب توی اتاق میچرخیدم و راک ریلکس نشسته بود... با باز شدن در اتاق و دیدن لیندا و امپراطور به طرفشون رفتم و لیندا رو بغل کردم.... دخترممم
لیندا « مادر جان
سوفیا « حالت خوبه؟ درد نداری؟ چرا این کار رو کردی دخترم؟
لیندا « نگران نباش مادر جان حالم خوبه..
راک « اون دختر با خریتش کل نقشه ام رو به هم ریخته بود... باید تنبیه میشد تا دیگه ازین کارا نکنه... با اومدن امپراطور و لیندا بلند شدم و تعظیم کردم.... الان جیهوپ ماجرای اون شیشه رو میدونست و موقعیتم در خطر بود پس لازم بود ریسک کنم.. پس به حرف اومدم
راک « ملکه یادتونه راجب اون شیشه چی بهتون گفتم؟
لیندا « با شنیدن صدای راک لبم رو با استرس گزیدم و نگران به جیهوپ خیره شدم
جیهوپ « شیشه رو همون شب پیدا کرده بودم اما چون میدونستم راک اینو با یه تهدید داده دنبال این بودم بفهمم اون تهدید چیه... با اوردن اسم شیشه سم لیندا به وضوح پرید و نگران نگاهم کرد.... نخست وزیر کافیه
راک « نه سرورم گفتم شاید شما هم بخواهید بدونید... قرار بود این شربت رو به کسی بده و اگه موفق نشد مادرش کشته میشه
جیهوپ « نخست وزیرررر
راک « الان کافیه با یه زخم از اینجا خارج بشم یا پستم تغییر کنه مطمئن باشید ملکه رو از دست میدید ...
جیهوپ « خب تموم شد...( با دستش صورت لیندا رو بالا اورد و مجبورش کرد توی چشماش زل بزنه ) وقتی تنهاییم نه از من خجالت بکش.. نه بگو امپراطور... الان من به عنوان همسرت اینجام... خم شدم و گونه اش رو بوسیدم ... متوجه شدی؟
لیندا « اوهوم.... راستی چی شد اومدی اینجا؟
جیهوپ « راجب پدر و مادرته
لیندا « اونا.... میخواین چیکار کنید؟
جیهوپ « مطمئنم اگه راک آزاد بشه امنیت و سلامت تو به خطر میفته... میخوام بفرستمش دنیای انسان ها... مادرتم میارم توی قصر پیش خودت باشه
لیندا « همیشه از اینکه زود گریه ام میگرفت متنفر بودم... اشکام رو زود پاک کردم و گفتم « می.. میشه بریم ببینمشون؟
جیهوپ « آره حتما... دستش رو گرفتم و رفتیم سمت زندان سلطنتی... مشخص بود استرس داره با رسیدن به اتاق لیندا رو کشیدم جلوی خودم و اشاره کردم در رو باز کنن و پشت سر لیندا رفتم داخل
سوفیا « از وقتی دیشب لیندا رو با اون حال دیدم از خودم بدم اومد... امپراطور دستور داد ما رو بندازن توی زندان سلطنتی... اگه سوفیای ۲۰ ساله بودم حتما قبول میکردم و به خاطر این اتفاق کلی ذوق میکردم اما.... راک برام تبدیل به دشمن خونی شده بود ... عشق آتشینم الان شده بود دشمن و عشق ما تبدیل به نفرت شده بود .. مضطرب توی اتاق میچرخیدم و راک ریلکس نشسته بود... با باز شدن در اتاق و دیدن لیندا و امپراطور به طرفشون رفتم و لیندا رو بغل کردم.... دخترممم
لیندا « مادر جان
سوفیا « حالت خوبه؟ درد نداری؟ چرا این کار رو کردی دخترم؟
لیندا « نگران نباش مادر جان حالم خوبه..
راک « اون دختر با خریتش کل نقشه ام رو به هم ریخته بود... باید تنبیه میشد تا دیگه ازین کارا نکنه... با اومدن امپراطور و لیندا بلند شدم و تعظیم کردم.... الان جیهوپ ماجرای اون شیشه رو میدونست و موقعیتم در خطر بود پس لازم بود ریسک کنم.. پس به حرف اومدم
راک « ملکه یادتونه راجب اون شیشه چی بهتون گفتم؟
لیندا « با شنیدن صدای راک لبم رو با استرس گزیدم و نگران به جیهوپ خیره شدم
جیهوپ « شیشه رو همون شب پیدا کرده بودم اما چون میدونستم راک اینو با یه تهدید داده دنبال این بودم بفهمم اون تهدید چیه... با اوردن اسم شیشه سم لیندا به وضوح پرید و نگران نگاهم کرد.... نخست وزیر کافیه
راک « نه سرورم گفتم شاید شما هم بخواهید بدونید... قرار بود این شربت رو به کسی بده و اگه موفق نشد مادرش کشته میشه
جیهوپ « نخست وزیرررر
راک « الان کافیه با یه زخم از اینجا خارج بشم یا پستم تغییر کنه مطمئن باشید ملکه رو از دست میدید ...
۷۹.۱k
۰۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.