پارت۶
صورتمو برگردوندم که جونگ کوک دیدم که با اخم غلیظی روبه پسرا گفد :
_دستتون بهش بخوره تک تک استخون های بدنتون میشکونم .
پسرا منو ول کردن رفدن سمت جونگ کوک که سریع رفدم سمتش و پشتش قایم شدم یکی از پسرا گفد :
_مثلا میخای چی کار کنی ؟؟؟
جونگ کوک نیشخندی زد روبه من سوییچ گرفد گفد :
_برو تو ماشین سریع .
سری تکون دادم بدو رفدم تو ماشین در قفل کردم ،ولی جونگ کوک فقط ی نفر بود..!
اوما پنج نفر بودن !
دروغ چرا نگرانش شدم..
یکی از پسرا اومد به سمتش که با ی حرکت پرتش کرد اونور که بقیشونم اومد جلو انگار ن انگار جونگ کوک ی نفره با ی ضربه به اونور پرتشون میکرد بعد چند مین کوک اومد سمت ماشین که قفل باز کردم سوار ماشین حرکت کرد که گفدم :
_کشتیشون ؟
بدون اینکه نگام کنه گفد :
_لازم نیس بدونی .
نفسمو کلافه دادم بیرون که گفد :
_اون موقع شب اونجا چ غلطی میکردی ؟
با اخم بهش نگاه کردم مث خودش گفدم :
_لازم نیس بدونی .
نیشخندی زد گفد :
_حتی اگ خ***ودکشیم میکردی من بازم عکساتو پخش میکردم بعد مرگم راحتت نمیذاشتم .
اون ار کجا فهمیده بود که میخاستم ...
سرمو برگردوندم اونور که گفد :
_میخاستم تا فردا بهت وقت بدم ولی باید تا ۵دقیقه دیگه بهم جواب بدی .
میخاستم حرفی بزنم که دستشو به علامت سکوت بالا برد .
سکوت کردم که ماشین نگه داشت اومد سمت من که رفدم اونور تر که گفد :_خب ؟
پوکر گفدم :
_هنوز ۱دقیقشم نگذشته .
اخمی کرد که ازش ترسیدم بین دوراهی گیر کرده بودم چاره ای جز قبول کردن نداشتم اروم لب زدم :
_خیلی خب ،باشه .
لبخندی زد ازم فاصله گرفد ماشین روشن کرد حرکت کرد .
_داریم کجا میریم ؟
همونطور ک رانندگی میکرد لب زد:
_خونه .
با تعجب گفدم :
_من باید برم خوابگاه .
_لازم نیس بری اونجا من خودم هماهنگ کردم دیگه تو خونه من میمونی .
تا خونه حرفی زده نشد وقتی رسیدیم وارد ی ویلای فوق العاده بزرگ شیک شدیم از کاخم قشنگ تر بودم در باز کرد رفدیم داخل خونه ..
داخل خونه مث بیرون ش نبود ..
همجا بهم ریخته بود شلخته رو ی مبل نشست گفد :
_بشین چیز هایی هست که باید بدونی .
لباسای روی مبل کنار زدم نشستم ک گفد :
_تو خونه هرچی دلت بخاد میتونی بپوشی شلوارک دامن خیلی کوتاه تا بگیر هرچی دوس داشته باشی ،ولی بیرون که میری باید لباس مناسب بپوشی .
اخم غلیظی رو صورتم بود که ادامه داد :
_بدون اجازه من از خونه بیرون نمیری ، بدون اجازه من هیچ غلطی نمیکنی فهمیدی ؟
ب ناچار سری تکون دادم ک ادامه داد :
_تا اتمام قرار داد با هیچ پسری حرف یا رابطه جز من نخواهی داشت شیرفم شد؟
سری تکون دادم که گفد :
_طبقه بالا میتونی بری ی اتاق انتخاب کنی بجز اتاق های سمت چپ هیچکدوم از اتاق های سمت چپ باز نمیکنی .
باشه ای گفدم که لب زد :
_عصبانیم نکن ،خوش ندارم اتفاقی برات بیفته..
_دستتون بهش بخوره تک تک استخون های بدنتون میشکونم .
پسرا منو ول کردن رفدن سمت جونگ کوک که سریع رفدم سمتش و پشتش قایم شدم یکی از پسرا گفد :
_مثلا میخای چی کار کنی ؟؟؟
جونگ کوک نیشخندی زد روبه من سوییچ گرفد گفد :
_برو تو ماشین سریع .
سری تکون دادم بدو رفدم تو ماشین در قفل کردم ،ولی جونگ کوک فقط ی نفر بود..!
اوما پنج نفر بودن !
دروغ چرا نگرانش شدم..
یکی از پسرا اومد به سمتش که با ی حرکت پرتش کرد اونور که بقیشونم اومد جلو انگار ن انگار جونگ کوک ی نفره با ی ضربه به اونور پرتشون میکرد بعد چند مین کوک اومد سمت ماشین که قفل باز کردم سوار ماشین حرکت کرد که گفدم :
_کشتیشون ؟
بدون اینکه نگام کنه گفد :
_لازم نیس بدونی .
نفسمو کلافه دادم بیرون که گفد :
_اون موقع شب اونجا چ غلطی میکردی ؟
با اخم بهش نگاه کردم مث خودش گفدم :
_لازم نیس بدونی .
نیشخندی زد گفد :
_حتی اگ خ***ودکشیم میکردی من بازم عکساتو پخش میکردم بعد مرگم راحتت نمیذاشتم .
اون ار کجا فهمیده بود که میخاستم ...
سرمو برگردوندم اونور که گفد :
_میخاستم تا فردا بهت وقت بدم ولی باید تا ۵دقیقه دیگه بهم جواب بدی .
میخاستم حرفی بزنم که دستشو به علامت سکوت بالا برد .
سکوت کردم که ماشین نگه داشت اومد سمت من که رفدم اونور تر که گفد :_خب ؟
پوکر گفدم :
_هنوز ۱دقیقشم نگذشته .
اخمی کرد که ازش ترسیدم بین دوراهی گیر کرده بودم چاره ای جز قبول کردن نداشتم اروم لب زدم :
_خیلی خب ،باشه .
لبخندی زد ازم فاصله گرفد ماشین روشن کرد حرکت کرد .
_داریم کجا میریم ؟
همونطور ک رانندگی میکرد لب زد:
_خونه .
با تعجب گفدم :
_من باید برم خوابگاه .
_لازم نیس بری اونجا من خودم هماهنگ کردم دیگه تو خونه من میمونی .
تا خونه حرفی زده نشد وقتی رسیدیم وارد ی ویلای فوق العاده بزرگ شیک شدیم از کاخم قشنگ تر بودم در باز کرد رفدیم داخل خونه ..
داخل خونه مث بیرون ش نبود ..
همجا بهم ریخته بود شلخته رو ی مبل نشست گفد :
_بشین چیز هایی هست که باید بدونی .
لباسای روی مبل کنار زدم نشستم ک گفد :
_تو خونه هرچی دلت بخاد میتونی بپوشی شلوارک دامن خیلی کوتاه تا بگیر هرچی دوس داشته باشی ،ولی بیرون که میری باید لباس مناسب بپوشی .
اخم غلیظی رو صورتم بود که ادامه داد :
_بدون اجازه من از خونه بیرون نمیری ، بدون اجازه من هیچ غلطی نمیکنی فهمیدی ؟
ب ناچار سری تکون دادم ک ادامه داد :
_تا اتمام قرار داد با هیچ پسری حرف یا رابطه جز من نخواهی داشت شیرفم شد؟
سری تکون دادم که گفد :
_طبقه بالا میتونی بری ی اتاق انتخاب کنی بجز اتاق های سمت چپ هیچکدوم از اتاق های سمت چپ باز نمیکنی .
باشه ای گفدم که لب زد :
_عصبانیم نکن ،خوش ندارم اتفاقی برات بیفته..
۸.۵k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲