فیک ١١
(بچهها لوگان رو دوست بچگی لونا تصور کنید)
بعد از خوش گذرونی قرار شد که لوگان بیاد خونمون
مامان رفت داخله ماشین
منو لوگان داشتم میرفتیم که چشمم خورد به تهیونگ که
زانو زده بود جلوه دختر باورم نمیشد داشت بهم درخواست
ازدواج میداد چشمام شده بود پر اشک تهیونگ چشمش خورد به من اما هیچ حرکتی نکرد لوگان دستمو گرفت که صورت تهیونگ اخم ریزی کرد که لوگا گفت
$چی شده چرا داری به اینا نگاه میکنی
+او.ون دوست پسرم بود (بغض
$هع الانکه دیگه نیست به نظرت یه تلافی خب نیست ؟
+چطوری
$تو فقط بهم اعتماد کن و چشمانم ببند
+چ......(لوگان لباشو گذاشت روی لبای لونا لوگا دستشو برد پشت کمره لونا و با اشتیاق میبوسید که براید استایل بغلش کرد و بردش داخله ماشین )یااا اون کارت چی بود
/کدوم کار میگه چیکار کردین
+هیچی مامان
$خاله جون مسئله مهمی نیست
/اوکی حالا حرکت کن پسرم خیلی خستم
$باشه خاله
بنده
لوگان ماشینو روشن کرد و حرکت کردن بعد از
١٩دقیقه رسیدن و پیاده شدن رفتن داخل خونه لونا دسته لوگا رو گرفت و بردش اتاقش
مامان لونا
وقتی رفتم داخل ماشین دیدم نیومدن نگران شدم دیدم لوگان
لونارو بغل کرده داره میارتش فکر کنم پاش آسیب دیده باشه
بیخیالش شدم بعد که اومدن داخل ماشین با حرف که لونا زد تعجب کردم .......(خودتون میدونید حوصلم نمیشه)
رفتم داخل اتاقم لباسمو عوض کردم گرفتم خوابیدم
لوگان
من لوگان هستم ٢۶ سالمه من از بچگی با لونا دوست بودم
من خانواده ثروتمندی دارم ١۵ سالگی مامانم به خاطر درسام فرستاد آمریکا درسام که تموم شد تصمیم گرفتم برگردم کره
من با مامان لونا صحبت میکردم همیشه
چون وقتی از کره رفتم بدونه خدافظی از لونا رفتم به خاطر همین باهام قهر بود
وقتی برگشتم با خاله هماهنگ کردم که لونا سوپرایز کنم
......
بعد از خوش گذرونی قرار شد که لوگان بیاد خونمون
مامان رفت داخله ماشین
منو لوگان داشتم میرفتیم که چشمم خورد به تهیونگ که
زانو زده بود جلوه دختر باورم نمیشد داشت بهم درخواست
ازدواج میداد چشمام شده بود پر اشک تهیونگ چشمش خورد به من اما هیچ حرکتی نکرد لوگان دستمو گرفت که صورت تهیونگ اخم ریزی کرد که لوگا گفت
$چی شده چرا داری به اینا نگاه میکنی
+او.ون دوست پسرم بود (بغض
$هع الانکه دیگه نیست به نظرت یه تلافی خب نیست ؟
+چطوری
$تو فقط بهم اعتماد کن و چشمانم ببند
+چ......(لوگان لباشو گذاشت روی لبای لونا لوگا دستشو برد پشت کمره لونا و با اشتیاق میبوسید که براید استایل بغلش کرد و بردش داخله ماشین )یااا اون کارت چی بود
/کدوم کار میگه چیکار کردین
+هیچی مامان
$خاله جون مسئله مهمی نیست
/اوکی حالا حرکت کن پسرم خیلی خستم
$باشه خاله
بنده
لوگان ماشینو روشن کرد و حرکت کردن بعد از
١٩دقیقه رسیدن و پیاده شدن رفتن داخل خونه لونا دسته لوگا رو گرفت و بردش اتاقش
مامان لونا
وقتی رفتم داخل ماشین دیدم نیومدن نگران شدم دیدم لوگان
لونارو بغل کرده داره میارتش فکر کنم پاش آسیب دیده باشه
بیخیالش شدم بعد که اومدن داخل ماشین با حرف که لونا زد تعجب کردم .......(خودتون میدونید حوصلم نمیشه)
رفتم داخل اتاقم لباسمو عوض کردم گرفتم خوابیدم
لوگان
من لوگان هستم ٢۶ سالمه من از بچگی با لونا دوست بودم
من خانواده ثروتمندی دارم ١۵ سالگی مامانم به خاطر درسام فرستاد آمریکا درسام که تموم شد تصمیم گرفتم برگردم کره
من با مامان لونا صحبت میکردم همیشه
چون وقتی از کره رفتم بدونه خدافظی از لونا رفتم به خاطر همین باهام قهر بود
وقتی برگشتم با خاله هماهنگ کردم که لونا سوپرایز کنم
......
۱۱.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.