New life
پارت ۳
ویو چانیول
چیکار کنم الان؟ چرا اروم نمیشه؟ ناخود آگاه رفتم و بغلش کردم.
ویو بکهیون
همینجوری داشتم گریه میکردم که حس کردم یه نفر بغلم کرده...وایسا ببینم اون چانیول بود؟!
بکهیون: چا..چانیول؟
چانیول: هیسس..هیچی نگو.
هیچی دیگه نگفتم. ولی واقعا خیلی به یه بغل نیاز داشتم...چقدر حس خوبی داره تو بغلش. حتما فهمیده دلم بغل میخواد ولی از اون این کار بعیده.
بعد چند دقیقه
تقریبا اروم شده بودم که چانیول ولم کرد.
بکهیون: چانیول...
چانیول: بله؟(با بی حوصلگی)
بکهیون: مم..ممنون.
پانیول: خوا..خواهش میکنم...فقط به هیچکس نگو اینجا چی شد باشه؟!!
بکهیون: باشه...نمیگم...
ناگهان زنگ خورد. چانیول از دسشویی بیرون رفت. نگاهی به خودم تو اینه انداختم و به چند لحظه پیس فکر کردم....اون واقع منو بغل کرد؟ کسی که ازش میترسیدم الان منو بغل کرد تا اروم شم؟ چرا باید براش مهم باشه؟
از دسشویی اومدم بیرون و برگشتم تو کلاس.
کای: بکهیون چی شد یهو؟
بکهیون: هیچی فقط یکم حالت تهوع داشتم از صبح هیچی نخوردم.
کای: چانیول کو؟ مگه نیومد دنبالت؟
بکهیون: چرا اومد ولی بعد رفت بیرون مگه نیومد تو کلاس؟
کای: نه
بکهیون: آها
بعد مدرسه
هوووو.....بالاخره تموم شد..بالاخره رسیدم خونه!! خودمو پرت کردم رو تخت. مغزم داشت تمام اتفاقای انروز رو مرور میکرد که از خستگی خوابم برد.
ساعت ۳
چشمامو اروم باز کردم...نگاهی به ساعت انداختم و دیدم ساعت ۳ هست. راستی بابد امروز برم دنبال کار ولی نمیخوام محل کار قبلیم تو زندگی قبلیم برم اونجا واقعا به درد نخور بود نمیدونم چرا توش مونده بودم.
حاضر شدم و تقریبا ساعت ۴ از خونه زدم بیرون.
همینجوری داشتم میگشتم واسه خودم که گفتم برم بشینم تو یه یه کافه و تو گوشی هم بگردم. یه کافه پیدا کردم و رفتم داخلش و گوشیمو در اوردم و شروع کردم به گشتن که چشمش خورد به یه اگهی. یه خدمتکار میخوان حقوقش هم(.....) چقدر حقوقش زیاده! شغل خوبیه ، یکم دوره ولی خب حقوقش خیلی خوبه. بزار به شماره پایینش زنگ بزنم.
بکهیون: الو سلام برای اگهی تون تماس گرفتم.
(.....): بله برای خدمتکاری درسته؟
بکهیون: بله.
(....): فردا ساعت ۵ به ادرس تو یه اگهی بیاین.
بکهیون: باشه ممنونم.
گوشیو قطع کردم. امیدوارم قبول شم جاهای دیگه این حقوق به این بالایی نمیدن...ولی صبر کن ببینم چرا اصلا باید واسه یه خدمتکار انقدر حقوق بدن؟ نکنه اونجا مشکلی داره؟ حالا فردا بعد دبیرستان میرم میبینم.
ویو چانیول
چیکار کنم الان؟ چرا اروم نمیشه؟ ناخود آگاه رفتم و بغلش کردم.
ویو بکهیون
همینجوری داشتم گریه میکردم که حس کردم یه نفر بغلم کرده...وایسا ببینم اون چانیول بود؟!
بکهیون: چا..چانیول؟
چانیول: هیسس..هیچی نگو.
هیچی دیگه نگفتم. ولی واقعا خیلی به یه بغل نیاز داشتم...چقدر حس خوبی داره تو بغلش. حتما فهمیده دلم بغل میخواد ولی از اون این کار بعیده.
بعد چند دقیقه
تقریبا اروم شده بودم که چانیول ولم کرد.
بکهیون: چانیول...
چانیول: بله؟(با بی حوصلگی)
بکهیون: مم..ممنون.
پانیول: خوا..خواهش میکنم...فقط به هیچکس نگو اینجا چی شد باشه؟!!
بکهیون: باشه...نمیگم...
ناگهان زنگ خورد. چانیول از دسشویی بیرون رفت. نگاهی به خودم تو اینه انداختم و به چند لحظه پیس فکر کردم....اون واقع منو بغل کرد؟ کسی که ازش میترسیدم الان منو بغل کرد تا اروم شم؟ چرا باید براش مهم باشه؟
از دسشویی اومدم بیرون و برگشتم تو کلاس.
کای: بکهیون چی شد یهو؟
بکهیون: هیچی فقط یکم حالت تهوع داشتم از صبح هیچی نخوردم.
کای: چانیول کو؟ مگه نیومد دنبالت؟
بکهیون: چرا اومد ولی بعد رفت بیرون مگه نیومد تو کلاس؟
کای: نه
بکهیون: آها
بعد مدرسه
هوووو.....بالاخره تموم شد..بالاخره رسیدم خونه!! خودمو پرت کردم رو تخت. مغزم داشت تمام اتفاقای انروز رو مرور میکرد که از خستگی خوابم برد.
ساعت ۳
چشمامو اروم باز کردم...نگاهی به ساعت انداختم و دیدم ساعت ۳ هست. راستی بابد امروز برم دنبال کار ولی نمیخوام محل کار قبلیم تو زندگی قبلیم برم اونجا واقعا به درد نخور بود نمیدونم چرا توش مونده بودم.
حاضر شدم و تقریبا ساعت ۴ از خونه زدم بیرون.
همینجوری داشتم میگشتم واسه خودم که گفتم برم بشینم تو یه یه کافه و تو گوشی هم بگردم. یه کافه پیدا کردم و رفتم داخلش و گوشیمو در اوردم و شروع کردم به گشتن که چشمش خورد به یه اگهی. یه خدمتکار میخوان حقوقش هم(.....) چقدر حقوقش زیاده! شغل خوبیه ، یکم دوره ولی خب حقوقش خیلی خوبه. بزار به شماره پایینش زنگ بزنم.
بکهیون: الو سلام برای اگهی تون تماس گرفتم.
(.....): بله برای خدمتکاری درسته؟
بکهیون: بله.
(....): فردا ساعت ۵ به ادرس تو یه اگهی بیاین.
بکهیون: باشه ممنونم.
گوشیو قطع کردم. امیدوارم قبول شم جاهای دیگه این حقوق به این بالایی نمیدن...ولی صبر کن ببینم چرا اصلا باید واسه یه خدمتکار انقدر حقوق بدن؟ نکنه اونجا مشکلی داره؟ حالا فردا بعد دبیرستان میرم میبینم.
۱.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.