فیک shadow of death پارت⁵⁴
تهیونگ « آروم رفت طرف اون زن و خیلی آروم پارچه توی چشماشو برداشت....چون چند روزی بود که نور به چشماش نخورده بود چشماشو بست و گیج بود اما بعدش با دیدن لونا هم تعجب کرد هم گریه اش در اومد....
نقاب سیاه « هق دخترم لونا
لونا « با دیدن گریه هاش قلبم به درد میومد....خواستم دستش رو باز کنم که تهیونگ صدام کرد
تهیونگ « لونا! قرار بود فقط ببینیش
لونا « خواهش میکنم بزار دستش رو باز کنم
تهیونگ « میترسیدم نقشه ای داشته باشه اون زن....نگاهی به جیمین کردم که سری به معنی موافقت تکون داد و گذاشت لونا دست اون زن رو باز کنه
لونا « دستش رو که باز کردم محکم بغلم کرد....حس عجیبی بود....تا حالا طعم آغوش مادرانه رو تجربه کرده بودم....یهو یه چیزی چشمک زد...کمی که دقت کردم دیدم چیزی به گردنش وصله...قبلا از تهیونگ شنیده بودم با این وسیله آدما رو کنترل میکنن...
پارازیت راوی وسیله اینجوریه که مغز آدم رو روی یه سری صدا ها حساس میکنن و خلاصه کارکردنش رو میریزن به بهم...بعد برای مدت کوتاهی کنترلش رو بدست میگیرن...هر موقع که فعال میشه یه ماده شبیه مواد مخدر به بدن تزریق میکنه که فرد نمیفهمم اون موقع چیکار میکنه
لونا « مسخ شده بودم....از این میترسیدم این همون دستگاه باشه و آسیبی به جیمین و تهیونگ برسونه...همون جور به دستگاه خیره شده بودم که هلم داد و پرتم کرد روی زمین و اسلحه سرباز کناری شو کش رفت و تیر اندازی کرد...همش تقصیر من بود اگه بازش نمیکردم اینطوری نمیشد....پاشدم و اسلحه یکی از افراد که مرده بود رو برداشتم و یه تیر به پاش زدم....اسلحه رو از دستش گرفتم و پرتش کردم اونور....افراد تهیونگ و جیمین رو از اتاق خارج کرده بودن...اما من دیدم به دست تهیونگ تیر خورده بود....به افراد گفتم اونو ببرن و بعدش بدو بدو رفتم سمت اتاق فرماندهی....مطمئن بودم تهیونگ و جیمین اونجان....
جیمین « اون لحظه تهیونگ خودشو انداخت جلوی من و تیر به دستش خورد...سریع افراد ما رو از اتاق خارج کردن اما لونا هنوز اونجا بود...میخواستم خودم برم دنبالش اما دیدم خودش با دو داره میاد سمت اتاق فرماندهی....
لونا « چون فاصله زیادی رو دویده بودم قلبم تند تند میزد....وارد اتاق شدم و دیدم از دست تهیونگ خون میاد...هق تهیونگ
تهیونگ « لونا گریه نکن من خوبم....صدمه ندیدی؟ سالمی؟؟
لونا « خفه شو...تیر خوردی احمق میگی سالمم...نگاهی به جیمین کردم و بعدش رفتم ببینم اون سالمه یا نه
جیمین « حتی فکرشم نمیکردم اینطوری با تهیونگ حرف بزنه...هنگ کرده بود بدبخت...اومد سمت منو و کلی چرخوندم و برندازم کرد...بعدش رفت جعبه کمک های اولیه را اورد و دست تهیونگ رو باند پیچی کرد و موقتا خون ریزی رو بند اورد
نقاب سیاه « هق دخترم لونا
لونا « با دیدن گریه هاش قلبم به درد میومد....خواستم دستش رو باز کنم که تهیونگ صدام کرد
تهیونگ « لونا! قرار بود فقط ببینیش
لونا « خواهش میکنم بزار دستش رو باز کنم
تهیونگ « میترسیدم نقشه ای داشته باشه اون زن....نگاهی به جیمین کردم که سری به معنی موافقت تکون داد و گذاشت لونا دست اون زن رو باز کنه
لونا « دستش رو که باز کردم محکم بغلم کرد....حس عجیبی بود....تا حالا طعم آغوش مادرانه رو تجربه کرده بودم....یهو یه چیزی چشمک زد...کمی که دقت کردم دیدم چیزی به گردنش وصله...قبلا از تهیونگ شنیده بودم با این وسیله آدما رو کنترل میکنن...
پارازیت راوی وسیله اینجوریه که مغز آدم رو روی یه سری صدا ها حساس میکنن و خلاصه کارکردنش رو میریزن به بهم...بعد برای مدت کوتاهی کنترلش رو بدست میگیرن...هر موقع که فعال میشه یه ماده شبیه مواد مخدر به بدن تزریق میکنه که فرد نمیفهمم اون موقع چیکار میکنه
لونا « مسخ شده بودم....از این میترسیدم این همون دستگاه باشه و آسیبی به جیمین و تهیونگ برسونه...همون جور به دستگاه خیره شده بودم که هلم داد و پرتم کرد روی زمین و اسلحه سرباز کناری شو کش رفت و تیر اندازی کرد...همش تقصیر من بود اگه بازش نمیکردم اینطوری نمیشد....پاشدم و اسلحه یکی از افراد که مرده بود رو برداشتم و یه تیر به پاش زدم....اسلحه رو از دستش گرفتم و پرتش کردم اونور....افراد تهیونگ و جیمین رو از اتاق خارج کرده بودن...اما من دیدم به دست تهیونگ تیر خورده بود....به افراد گفتم اونو ببرن و بعدش بدو بدو رفتم سمت اتاق فرماندهی....مطمئن بودم تهیونگ و جیمین اونجان....
جیمین « اون لحظه تهیونگ خودشو انداخت جلوی من و تیر به دستش خورد...سریع افراد ما رو از اتاق خارج کردن اما لونا هنوز اونجا بود...میخواستم خودم برم دنبالش اما دیدم خودش با دو داره میاد سمت اتاق فرماندهی....
لونا « چون فاصله زیادی رو دویده بودم قلبم تند تند میزد....وارد اتاق شدم و دیدم از دست تهیونگ خون میاد...هق تهیونگ
تهیونگ « لونا گریه نکن من خوبم....صدمه ندیدی؟ سالمی؟؟
لونا « خفه شو...تیر خوردی احمق میگی سالمم...نگاهی به جیمین کردم و بعدش رفتم ببینم اون سالمه یا نه
جیمین « حتی فکرشم نمیکردم اینطوری با تهیونگ حرف بزنه...هنگ کرده بود بدبخت...اومد سمت منو و کلی چرخوندم و برندازم کرد...بعدش رفت جعبه کمک های اولیه را اورد و دست تهیونگ رو باند پیچی کرد و موقتا خون ریزی رو بند اورد
۷۶.۴k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.