سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۳۱
شاهزاده و آنائل رفتن سره میز صبحانه نشستن فلاویا و کاترینا به آنائل خیلی چپ چپ نگاه میکردن
آنائل با تعجب به صبحانه ای که سر میز چیده بودن نگاه میکرد آنائل به کسانی که سره میز صبحانه نشسته بود نگاه کرد همه نشسته بودن بجز دانیلا
آنائل
« دانیلا کجاست ولی مگر در دنیا همچین چیز های هم بودن اینا چی هستن ولی نباید بزارم تا همه بفهمن قبلا در زیر زمین زندگی میکردم »
آنائل : دانیلا کجاست
کاترینا : مگر باید این دختره دشمن هم با ما صبحانه بخورد
ملکه : آره این حق ندارد بیاید سره میز
آنائل با عصبانیت گفت
آنائل : مگر سهم شما را میخورم یا جای شما را تنگ کرده ام
شاهزاده سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت
فلاویا با پوزخندی گفت
فلاویا : این هم زبان باز کرد
آنائل : تو که زبون داری کافیه
پادشاه عصبی شد و گفت
پادشاه : کافیه سره صبحی روزه مان را خراب نکنید ساکت شوید
گابریلا : عروس زیبا دانیلا با ما غذا نمیخوره اون در اتاق اش غذا میخوره
آنائل : اما چرا
شاهزاده با لحن جدی اش گفت
جونکوک : دوشیزه آنائل سره صبحانه حرف نمیزنم
آدریانو سریع گفت
آدریانو : به نظره من که اشکالی ندارد
جونکوک : اما من می گویم اشکالی دارد
پادشاه از سره میز بلند شد و گفت
پادشاه : شاهزاده جونکوک و شاهزاده آدریانو برویم کار زیادی داریم
آدریانو : چشم پادشاه
آدریانو و شاهزاده بلند شدن شاهزاده زود از آن ها رفت و بعد پادشاه رفت
آنائل به رفتن شاهزاده خیره شده بود
آنائل
« در روز اول ازدواج مان با این عجوزه ها تنهایم گذاشتین دیگر چه انتظاری از تو خواهم داشت »
با صدای آدریانو از افکار آمد بیرون
آدریانو : بانو آنائل روزه خوبی در قصر داشته باشید
آنائل با لبخند گفت
آنائل : همچنین عالیجناب آدریانو
آدریانو از آن جا رفت آنائل نگاهش را داد به میز
فلاویا : ......
پارت ۳۱
شاهزاده و آنائل رفتن سره میز صبحانه نشستن فلاویا و کاترینا به آنائل خیلی چپ چپ نگاه میکردن
آنائل با تعجب به صبحانه ای که سر میز چیده بودن نگاه میکرد آنائل به کسانی که سره میز صبحانه نشسته بود نگاه کرد همه نشسته بودن بجز دانیلا
آنائل
« دانیلا کجاست ولی مگر در دنیا همچین چیز های هم بودن اینا چی هستن ولی نباید بزارم تا همه بفهمن قبلا در زیر زمین زندگی میکردم »
آنائل : دانیلا کجاست
کاترینا : مگر باید این دختره دشمن هم با ما صبحانه بخورد
ملکه : آره این حق ندارد بیاید سره میز
آنائل با عصبانیت گفت
آنائل : مگر سهم شما را میخورم یا جای شما را تنگ کرده ام
شاهزاده سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت
فلاویا با پوزخندی گفت
فلاویا : این هم زبان باز کرد
آنائل : تو که زبون داری کافیه
پادشاه عصبی شد و گفت
پادشاه : کافیه سره صبحی روزه مان را خراب نکنید ساکت شوید
گابریلا : عروس زیبا دانیلا با ما غذا نمیخوره اون در اتاق اش غذا میخوره
آنائل : اما چرا
شاهزاده با لحن جدی اش گفت
جونکوک : دوشیزه آنائل سره صبحانه حرف نمیزنم
آدریانو سریع گفت
آدریانو : به نظره من که اشکالی ندارد
جونکوک : اما من می گویم اشکالی دارد
پادشاه از سره میز بلند شد و گفت
پادشاه : شاهزاده جونکوک و شاهزاده آدریانو برویم کار زیادی داریم
آدریانو : چشم پادشاه
آدریانو و شاهزاده بلند شدن شاهزاده زود از آن ها رفت و بعد پادشاه رفت
آنائل به رفتن شاهزاده خیره شده بود
آنائل
« در روز اول ازدواج مان با این عجوزه ها تنهایم گذاشتین دیگر چه انتظاری از تو خواهم داشت »
با صدای آدریانو از افکار آمد بیرون
آدریانو : بانو آنائل روزه خوبی در قصر داشته باشید
آنائل با لبخند گفت
آنائل : همچنین عالیجناب آدریانو
آدریانو از آن جا رفت آنائل نگاهش را داد به میز
فلاویا : ......
۳.۷k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.