خشم من... فیک جونگکوک
پارت:3
با ترس برگشتم عقب و رفتم در اتاقش و اروم در رو باز کردم
بهش نگاه کردم بدنش داشت از شدت عمیق بودن نفسش بالا پایین میشد
برگشت سمت من چشماش خیلی عصبی بود بهم زل زد و گفت:
چرا دست به نقاشیای من زدی
-م..من..
اومد سمتم و محکم بهم سیلی زد
اینقدر محکم بود که با زور سر پا موندم
گم شو بیرون و دیگه توی اتاق من نیا
بدون حرفی از اتاقش زدم بیرون و رفتم پایین توی اتاق خودم
اشکام شروع کرد به باریدن
حالم هم همتون بهم میخوره
عوضیها خانوادم رو که ازم گرفتین منو که خدمتکار خودتون کردین حالا کتکم هم میزنین
ازتون متنفرم
رفتم توی دستشویی و توی اینه به خودم نگاه کردم جای دستش رو صورتم مونده بود
به صورتم اب زدم و نفس عمیقی کشیدم و از دستشویی رفتم بیرون و روی تخت نشستم
تا کی باید به همچین زندگیای ادامه میدادم
هروز بدتر از دیروز بود
سرم رو بین دستام فشوردم و بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون
رفتم سمت خانم و گفتم:
-من کارم تمام شده میتونم برم بخوابم فردا باید برم مدرسه
×میتونی بری
تعظیم کردم و رفتم توی اتاقم بهتر بود که حمام میکردم
(۳۰مین بعد)
حوله رو دور بدنم پیچیدم و از حمام اومدم بیرون ولی با دیدن کسی که توی اتاقم بود نفس کشیدن یادم رفتم
-شش...شما..اینجا...
اومدم ببینم چیزی از اتاقم بر نداشتی
-ن...نه..چیزی...بر..نداشتم...میشه...برین..بیرون
نگاهش روی بدنم بود
با یاد اوردن زخمام دوباره گفتم
-اقا میشه برید بیرون...لطفا
هنوز هم داشت بهم نگاه میکرد
نگاهش روی سوختگیه دستم بود یا پاهای کبودم
کی این بلارو به سرت اورده
-کدوم بلا؟
خودتو به اون راه نزن دختر بدنت چرا اینجوریه؟
-اها اینا چیزی نیست از پله افتادم
ولی دستت سوخته
-ام...موقع اشپزی سوخته مهم نیست و البته چیزی از اتاقتون بر نداشتم میشه دیگه برید
مشکوک بهم نگاه کرد و رفت بیرون
روی تخت نشستم کم مونده بود لو برم
لباس پوشیدم و توی تختم دراز کشیدم و بعد از ۱۰دقیقه خوابم برد
"ساعت ۷:۰۰"
لباس مدرسه رو پوشیدم و راه افتادم به سمت مدرسه
راه زیادی نبود
وقتی رسیدم نفس عمیقی کشیدم و وارد مدرسه شدم
رفتم توی کلاس و سر جام نشستم
(چهار ساعت بعد)
کلاسم تمام شد
خواستم از مدرسه برم بیرون که موهام توسط کسی کشیده شد
بازم اونا بودن
کشیدنم پشت مدرسه و شروع کردن به زدنم
-چرا....منو...میزنین..
∆چون بدبختی
و راهشون رو کشیدن رفتن
گرمی چیزی رو کنار لبش احساس کردم
لبم خون اومده بود
بی جون بلند شدم و راه افتادم به سمت خونه
اروم در رو باز کردم و رفتم داخل
کجا بودی!؟
بدون اینکه سرم رو بیارم بالا گفتم:
-مدرسه
سرت رو بیار بالا
-باید برم توی اتاقم
دوییدم تا برم توی اتاقم که دو قدم مونده به اتاقم دستم توسط کسی کشیده شد
به من نگاه کن...ادامه دارد
با ترس برگشتم عقب و رفتم در اتاقش و اروم در رو باز کردم
بهش نگاه کردم بدنش داشت از شدت عمیق بودن نفسش بالا پایین میشد
برگشت سمت من چشماش خیلی عصبی بود بهم زل زد و گفت:
چرا دست به نقاشیای من زدی
-م..من..
اومد سمتم و محکم بهم سیلی زد
اینقدر محکم بود که با زور سر پا موندم
گم شو بیرون و دیگه توی اتاق من نیا
بدون حرفی از اتاقش زدم بیرون و رفتم پایین توی اتاق خودم
اشکام شروع کرد به باریدن
حالم هم همتون بهم میخوره
عوضیها خانوادم رو که ازم گرفتین منو که خدمتکار خودتون کردین حالا کتکم هم میزنین
ازتون متنفرم
رفتم توی دستشویی و توی اینه به خودم نگاه کردم جای دستش رو صورتم مونده بود
به صورتم اب زدم و نفس عمیقی کشیدم و از دستشویی رفتم بیرون و روی تخت نشستم
تا کی باید به همچین زندگیای ادامه میدادم
هروز بدتر از دیروز بود
سرم رو بین دستام فشوردم و بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون
رفتم سمت خانم و گفتم:
-من کارم تمام شده میتونم برم بخوابم فردا باید برم مدرسه
×میتونی بری
تعظیم کردم و رفتم توی اتاقم بهتر بود که حمام میکردم
(۳۰مین بعد)
حوله رو دور بدنم پیچیدم و از حمام اومدم بیرون ولی با دیدن کسی که توی اتاقم بود نفس کشیدن یادم رفتم
-شش...شما..اینجا...
اومدم ببینم چیزی از اتاقم بر نداشتی
-ن...نه..چیزی...بر..نداشتم...میشه...برین..بیرون
نگاهش روی بدنم بود
با یاد اوردن زخمام دوباره گفتم
-اقا میشه برید بیرون...لطفا
هنوز هم داشت بهم نگاه میکرد
نگاهش روی سوختگیه دستم بود یا پاهای کبودم
کی این بلارو به سرت اورده
-کدوم بلا؟
خودتو به اون راه نزن دختر بدنت چرا اینجوریه؟
-اها اینا چیزی نیست از پله افتادم
ولی دستت سوخته
-ام...موقع اشپزی سوخته مهم نیست و البته چیزی از اتاقتون بر نداشتم میشه دیگه برید
مشکوک بهم نگاه کرد و رفت بیرون
روی تخت نشستم کم مونده بود لو برم
لباس پوشیدم و توی تختم دراز کشیدم و بعد از ۱۰دقیقه خوابم برد
"ساعت ۷:۰۰"
لباس مدرسه رو پوشیدم و راه افتادم به سمت مدرسه
راه زیادی نبود
وقتی رسیدم نفس عمیقی کشیدم و وارد مدرسه شدم
رفتم توی کلاس و سر جام نشستم
(چهار ساعت بعد)
کلاسم تمام شد
خواستم از مدرسه برم بیرون که موهام توسط کسی کشیده شد
بازم اونا بودن
کشیدنم پشت مدرسه و شروع کردن به زدنم
-چرا....منو...میزنین..
∆چون بدبختی
و راهشون رو کشیدن رفتن
گرمی چیزی رو کنار لبش احساس کردم
لبم خون اومده بود
بی جون بلند شدم و راه افتادم به سمت خونه
اروم در رو باز کردم و رفتم داخل
کجا بودی!؟
بدون اینکه سرم رو بیارم بالا گفتم:
-مدرسه
سرت رو بیار بالا
-باید برم توی اتاقم
دوییدم تا برم توی اتاقم که دو قدم مونده به اتاقم دستم توسط کسی کشیده شد
به من نگاه کن...ادامه دارد
۲۳.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.