پارت 29
هضم این اتفاق ها واسه اقای پارک سخت بود خیلی سخت بود ولی عصبانیتش بی نهایت شده بود دستور داد تا جولیا رو بیارن و 50 روز شکنجه بدن بدون هیچ آب و غذایی ولی نکشنش و کاری کنند که به اعذاب آورترین حالت ممکن بمیره (دلیل اینکه گفت 50 روز این کار رو بکنند جمع سن ایملدا و همسرش و جیمینه) میخواست ا/ت هم پیدا کنه ولی انگار به ا/ت خبر دادن که پدرش دنبالشه به خاطر همین نیومد دنبال مادرش چون اون هیچ ارزشی واسه هیچ کس قائل نبود یه روزی وقتی میرفت پیش کوک یه ماشین بهش زد و به دردناکترین حالت ممکن مرد جونگ کوک چون ا/ت رو دوست داشت تصمیم گرفت بعد از اون عاشق کس دیگه ای نشه ولی اون عاشق ایملدا شد همون دختری که یه روز حتی از وجودش هم خبر نداشت شاید میشه گفت عشق بین ایملدا و کوک کاملا متفاوت بود عشق پنهانی که ایملدا داشت
پایان ویو ادمین برگردیم به داستان
ایملدا همچنان گریه میکرد که یکی بغلش کرد دید جیمینه دلیلش رو نمیدونست ولی محکم بهش چسبید و اونو بغل کرد و توی بغلش هم اشک ریخت جیمین از ناراحت بودن ایملدا متنفر بود تا حالا ندیده بود ایملدا اینطوری گریه کنه از خودش جداش کرد
جیمین ایملدا لطفا دیگه گریه نکن باشه بهم بگو چیشده
ایملدا جیمینا من.....
چشمش به هان و سولدا خورد حرفش رو ادامه نداد اشکاش رو پاک کرد و گفت جیمینا فقط یکم دلم واسه خونوادم تنگ شده جیزی نیست بعد به هان اشاره کرد
جیمین پشت جشنی نازک کرد و هان رو دید گفت آه باشه بعدا میبینمشون دبی یادت نره کار داریم ها بعدا بهم باید بوی چیکار کنیم
ایملدا اوکی بریم
رفتن پایین کوک کنار چند نفر نشسته بود و مشغول حرف زدن بود حتی نگاهت هم نمیکرد جیمین رو صدا زد تا بیاد پیشش شاید به خاطر تو بود جیمین که رفت ایملدا یه گوشه نشست بدجور قلبش به درد میومد دوست داشت بی خیال همه چیز بشه و چند ساعتی راحت باشه
خدمتکار خانم میخورین
ایملدا نه.... وایستا
خدمتکار بله
ایملدا اینا الکل هم دارند
خدمتکار آره
ایملدا کدوم بیشترین میزان رو داره
خدمتکار این
بدش به من برد چند تا دیگه هم بیار
خدمتکار چشم خانوم
ایملدا تا حالا فقط یه بار پیش جیا مست کرده بود خودشم میدونست قرار دیونه بازی در بیاره ولی میخواست برای چند لحظه همه چیز رو فراموش کنه
بخاطر همین تا خرخره خورد و مست مست شد
واقعا خوابم میاد اسمات قراره بشه آماده باشید اگه اینترنتم مونده باشه فردا براتون عصر میزارم اگه نمونده باشه فردا شب میشه
شرط ها
50 لایک
40 کامنت
پایان ویو ادمین برگردیم به داستان
ایملدا همچنان گریه میکرد که یکی بغلش کرد دید جیمینه دلیلش رو نمیدونست ولی محکم بهش چسبید و اونو بغل کرد و توی بغلش هم اشک ریخت جیمین از ناراحت بودن ایملدا متنفر بود تا حالا ندیده بود ایملدا اینطوری گریه کنه از خودش جداش کرد
جیمین ایملدا لطفا دیگه گریه نکن باشه بهم بگو چیشده
ایملدا جیمینا من.....
چشمش به هان و سولدا خورد حرفش رو ادامه نداد اشکاش رو پاک کرد و گفت جیمینا فقط یکم دلم واسه خونوادم تنگ شده جیزی نیست بعد به هان اشاره کرد
جیمین پشت جشنی نازک کرد و هان رو دید گفت آه باشه بعدا میبینمشون دبی یادت نره کار داریم ها بعدا بهم باید بوی چیکار کنیم
ایملدا اوکی بریم
رفتن پایین کوک کنار چند نفر نشسته بود و مشغول حرف زدن بود حتی نگاهت هم نمیکرد جیمین رو صدا زد تا بیاد پیشش شاید به خاطر تو بود جیمین که رفت ایملدا یه گوشه نشست بدجور قلبش به درد میومد دوست داشت بی خیال همه چیز بشه و چند ساعتی راحت باشه
خدمتکار خانم میخورین
ایملدا نه.... وایستا
خدمتکار بله
ایملدا اینا الکل هم دارند
خدمتکار آره
ایملدا کدوم بیشترین میزان رو داره
خدمتکار این
بدش به من برد چند تا دیگه هم بیار
خدمتکار چشم خانوم
ایملدا تا حالا فقط یه بار پیش جیا مست کرده بود خودشم میدونست قرار دیونه بازی در بیاره ولی میخواست برای چند لحظه همه چیز رو فراموش کنه
بخاطر همین تا خرخره خورد و مست مست شد
واقعا خوابم میاد اسمات قراره بشه آماده باشید اگه اینترنتم مونده باشه فردا براتون عصر میزارم اگه نمونده باشه فردا شب میشه
شرط ها
50 لایک
40 کامنت
۶۳.۲k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.