"کتابخانه عشق"
"کتابخانه عشق"
part:¹
با حالت استرسی گفت
میون:بورام..!وایسا من باید به یکی زنگ بزنم
دوستش خنده ای کرد و با تعجب پرسید
بورام:باشه برو ولی چرا با همچین لحنی گفتی
میون:خب...میدونی که عادتمه هیجانی یه چیزیو بگم
بورام: قبلاً همچین چیزی تو تو ندیدم...شاید تازس
میون:خب...شاید!
کمی ازش فاصله گرفت و زنگی به دوستش زد
یونا:کجایی؟
میون:نزدیک پارکیم
یونا:خب خوبه...من اینجا اطراف دستشویی ام سوهو هم نشسته روی صندلی
میون:باشه بیاین سمت در ورودی
یونا:باشه
قطع کرد
یونا:سوهو..
سوهو:بله
یونا:راستش...مامانم رفته بیرون بهم زنگ زد برم گاز رو خاموش کنم روش غذا گذاشته میای باهم بریم؟
سوهو:باشه بیا بریم
در حال رفتن به سمت در ورودی بودن که سوهو توقف کرد
سوهو:وایسا اینجا که در ورودیه
یونا:خب..
از قصد کیفش رو انداخت زمین و وسایلش ریختن
یونا: اوه!ببخشید باید اینارو جمع کنم
از پایین داشتم نگاه میکردم و حواسم به میون و بورام بود که داشتن میومدن اینجا
سوهو:کمک میخوای؟
داشتن میرسیدن...سوهو رو هلش دادم سمت جلو
یونا:نه
به همدیگه خوردن
بورام:سوهو؟
سوهو:بورام؟
میون: سوالاتتونو بذارین کنار همش ایده من و یونا بود که شما رو به هم برسونیم
یونا:بله..و لطفا ناز نکنید و از امروز قرار گذاشتنتونو شروع کنین
بورام:آخه از کجا میدونین ما همو دوس داریم
میون: اون روز خودت وقتی مست بودی گفتی
سوهو:مست؟فکر میکردم خیلی پایبند قوانین هستین
میون:هی...پارک سوهو!ما دیگه ۱۸ سالمونه
سوهو:باشه ولی تو هنوز یه سال از درست مونده
با لحنی که کمی عصبانی بود گفت
میون:تموم میکنی یا نه؟
سوهو:باشه بابا
یونا:سوهو خودتم گفتی که میون رو ۲ ساله دوس داری، پس... تبریک میگم
میون:خب ما میریم دیگه شما هم باهم خوش باشین..یونا
یونا:بریم
داشتیم قدم میزدیم که میون گفت
میون:یونا.. تو معمولاً هرروزتو با برنامه پیش میری برنامت واسه امروز چیه..؟
یونا:فعلا میرم خونه و لباسایی که شسته شده رو تا میکنم و میذارم سرجاشون و عصر میرم کتابخونه چطور؟
میون:من امروز بیکارم بیا تا عصر بریم بگردیم عصر هم باهم میریم کتابخونه
یونا:ولی...
میون:هی بیخیال فقط یه روز مونده تا مدرسه میتونی امشب اتاقتو تمیز کنی منم کمکت میکنم پس بیا این یه روزو باهم باشیم
یونا:باشه
بعد از کلی گشتن تو بازار و خرید واسه میون رفتیم کتابخونه میون کتابی انتخاب کرد و رفت نشست روی صندلی و شروع به خوندن کرد منم داشتم به کتابا نگا میکردم و به ظاهر یکی جالب اومد دستمو بردم تا برش دارم ولی چیزی مانعم بود...!درسته! یه نفر دیگه هم میخواست برش داره!
بی توجه به چهرش گفتم
یونا:آقا لطفا دستتونو بردارین من اول دستمو گذاشتم روش پس مال منه
part:¹
با حالت استرسی گفت
میون:بورام..!وایسا من باید به یکی زنگ بزنم
دوستش خنده ای کرد و با تعجب پرسید
بورام:باشه برو ولی چرا با همچین لحنی گفتی
میون:خب...میدونی که عادتمه هیجانی یه چیزیو بگم
بورام: قبلاً همچین چیزی تو تو ندیدم...شاید تازس
میون:خب...شاید!
کمی ازش فاصله گرفت و زنگی به دوستش زد
یونا:کجایی؟
میون:نزدیک پارکیم
یونا:خب خوبه...من اینجا اطراف دستشویی ام سوهو هم نشسته روی صندلی
میون:باشه بیاین سمت در ورودی
یونا:باشه
قطع کرد
یونا:سوهو..
سوهو:بله
یونا:راستش...مامانم رفته بیرون بهم زنگ زد برم گاز رو خاموش کنم روش غذا گذاشته میای باهم بریم؟
سوهو:باشه بیا بریم
در حال رفتن به سمت در ورودی بودن که سوهو توقف کرد
سوهو:وایسا اینجا که در ورودیه
یونا:خب..
از قصد کیفش رو انداخت زمین و وسایلش ریختن
یونا: اوه!ببخشید باید اینارو جمع کنم
از پایین داشتم نگاه میکردم و حواسم به میون و بورام بود که داشتن میومدن اینجا
سوهو:کمک میخوای؟
داشتن میرسیدن...سوهو رو هلش دادم سمت جلو
یونا:نه
به همدیگه خوردن
بورام:سوهو؟
سوهو:بورام؟
میون: سوالاتتونو بذارین کنار همش ایده من و یونا بود که شما رو به هم برسونیم
یونا:بله..و لطفا ناز نکنید و از امروز قرار گذاشتنتونو شروع کنین
بورام:آخه از کجا میدونین ما همو دوس داریم
میون: اون روز خودت وقتی مست بودی گفتی
سوهو:مست؟فکر میکردم خیلی پایبند قوانین هستین
میون:هی...پارک سوهو!ما دیگه ۱۸ سالمونه
سوهو:باشه ولی تو هنوز یه سال از درست مونده
با لحنی که کمی عصبانی بود گفت
میون:تموم میکنی یا نه؟
سوهو:باشه بابا
یونا:سوهو خودتم گفتی که میون رو ۲ ساله دوس داری، پس... تبریک میگم
میون:خب ما میریم دیگه شما هم باهم خوش باشین..یونا
یونا:بریم
داشتیم قدم میزدیم که میون گفت
میون:یونا.. تو معمولاً هرروزتو با برنامه پیش میری برنامت واسه امروز چیه..؟
یونا:فعلا میرم خونه و لباسایی که شسته شده رو تا میکنم و میذارم سرجاشون و عصر میرم کتابخونه چطور؟
میون:من امروز بیکارم بیا تا عصر بریم بگردیم عصر هم باهم میریم کتابخونه
یونا:ولی...
میون:هی بیخیال فقط یه روز مونده تا مدرسه میتونی امشب اتاقتو تمیز کنی منم کمکت میکنم پس بیا این یه روزو باهم باشیم
یونا:باشه
بعد از کلی گشتن تو بازار و خرید واسه میون رفتیم کتابخونه میون کتابی انتخاب کرد و رفت نشست روی صندلی و شروع به خوندن کرد منم داشتم به کتابا نگا میکردم و به ظاهر یکی جالب اومد دستمو بردم تا برش دارم ولی چیزی مانعم بود...!درسته! یه نفر دیگه هم میخواست برش داره!
بی توجه به چهرش گفتم
یونا:آقا لطفا دستتونو بردارین من اول دستمو گذاشتم روش پس مال منه
۸۱
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.