10p
اهم اهم خب کدوم گورستونی بودیم؟اها خب داشتم میگفتم:
رزالین:برو سر اصل مطلب لطفا..
ایهان: چقدر عجله داری مادام...ولی چون اصرار میکنی اوکی..برای درخواست کمک به اینجا کشوندمت...
رز تک خنده ای کرد و لبخندش یهو محو شد و صورتش حالت جدی گرفت..
رزالین: چه کمکی مصتر؟
ایهان:نابودی یه فرد..فکر کردم با کمک تو راحت تر میتونم بهش برسم.!
رز کاریزمای خیلی بالایی داشت..میتونست خیلی راحت حتی افکار چندین ساله یه نفرو عوض کنه و متقاعدش کنه...ولی این سری فرق میکرد..
رزالین: واضح صحبت کن و لقمه رو دور سرت نپیچون..کیو میگی؟
ایهان:جئون جونگ کوک،
فکر کردم نسبت نزدیکی باهاش داری مادام!
رزالین لب زد:فقط یک بار توی یک کافه باهم ملاقات کردیم..اونم به اجبار...چرا باید از من برای نابودی اون کمک بخوای..هوم؟
رز نگاهش به فلش و sd روی میز خورد...نمیدونست چطوری...ولی باید برش میداشت تا بفهمه چی توی اونه...قطعا میدونست مربوط به جی کی عه یا از اطرافیانش...میدونست به درد میخوره...
ایهان:بهتره بگم تو یه وسیله ای برای نابودی اون،هرچی بیشتر عذاب بکشی بیشتر نابود میشه! و بعد ایهان پوزخندی زد و چوب کنارش
به شکم رز ضربه زد که باعث شد زمین بیوفته..
ضرباتش رو تند تر کرد...نمیزاشت رز حتی تکون بخوره...ولی رز تمام توانشو جم کرد وبلند شد...با همون پاهای لرزونش شروع به مبارزه کرد...انگار مسابقه کشتی گیری بود...یه مشت میزد، یه مشت میخورد...رز توی اون لحظه بیشتر به فرار فکر میکرد..با تمام زوری که داشت یه ضربه خیلی محکم به ایهان زد که باعث شد بیوفته...
اول به سمت میز رفت و اون sd و فلش رو برداشت...و بعد
به سمت دری رفت که ازش وارد شده بود...ولی در قفل بود...ایهان با
پاهای لرزون و صورت کبود
همونجوری که پوزخند میزد به سمتش اومد...
رز ویو..
با پوزخند چندشش به سمتم میومد....خیلی احمق بود...در حدی که نفهمید وقتی کتکش زدم و به سمت در دوییدم از زمین شیشه برداشتم...داشت به سمتم میومد...نمیدونستم قراره چی بشه..چیزیم برام مهم نبود...چیزی برای از دست دادن نداشتم...کم کم خیلی بهم نزدیک شد...جوری که اگر یک کلمه حرف میزد لبامون به هم برخورد میکرد..در کمال تعجب خم شد و لباشو روی لبام گذاشت...دستاشو دور کمرم سفت کرد...سعی داشت به جای بکشونم..که شیشه رو توی بازوش فرو کردم....ولی اون بازم به کارش ادامه میداد.انگار عربده اش تو گلوی من خفه میشد...به زور به سمت دیوار پشتی هدایتم کرد و بین دستاش قفلم کرد...سعی داشت لباسامو در بیاره انگار..
ولی با تمام زوری که داشتم به سمت در اصلی لگد زدم بلکه بشکنه..ولی نشکست..نمیدونستم چیکار کنم..دکمه های بالایی لباسمو باز کرده بود تا جایی که تا طرح قوه ام باز بود...نمیدونم قراره چه اتفاقی بیوفته..
راوی ویو:
خب بریم طرف یونجون...
یونجون: ازم چه انتظاری داری جیمین؟اون خیلی کله شقه بار ها بهش تذکر دادم که نباید تنها بری ولی گوش شنوا نیست که انگار دارم با مولکول های هوا حرف میزنم،در اخر کار خودشو میکنه
جیمین:قبل از اینکه فلشو به اون نشون بدی باید به ما نشون میدادی احمق الان از کجا بفهمیم تو کدوم یکی از خونه خرابههان
جی کی که تا اون موقع ساکت بود با صدایی که شنید به راننده گفت:همینجا پارک کن.میدونم کجان
رزالین:برو سر اصل مطلب لطفا..
ایهان: چقدر عجله داری مادام...ولی چون اصرار میکنی اوکی..برای درخواست کمک به اینجا کشوندمت...
رز تک خنده ای کرد و لبخندش یهو محو شد و صورتش حالت جدی گرفت..
رزالین: چه کمکی مصتر؟
ایهان:نابودی یه فرد..فکر کردم با کمک تو راحت تر میتونم بهش برسم.!
رز کاریزمای خیلی بالایی داشت..میتونست خیلی راحت حتی افکار چندین ساله یه نفرو عوض کنه و متقاعدش کنه...ولی این سری فرق میکرد..
رزالین: واضح صحبت کن و لقمه رو دور سرت نپیچون..کیو میگی؟
ایهان:جئون جونگ کوک،
فکر کردم نسبت نزدیکی باهاش داری مادام!
رزالین لب زد:فقط یک بار توی یک کافه باهم ملاقات کردیم..اونم به اجبار...چرا باید از من برای نابودی اون کمک بخوای..هوم؟
رز نگاهش به فلش و sd روی میز خورد...نمیدونست چطوری...ولی باید برش میداشت تا بفهمه چی توی اونه...قطعا میدونست مربوط به جی کی عه یا از اطرافیانش...میدونست به درد میخوره...
ایهان:بهتره بگم تو یه وسیله ای برای نابودی اون،هرچی بیشتر عذاب بکشی بیشتر نابود میشه! و بعد ایهان پوزخندی زد و چوب کنارش
به شکم رز ضربه زد که باعث شد زمین بیوفته..
ضرباتش رو تند تر کرد...نمیزاشت رز حتی تکون بخوره...ولی رز تمام توانشو جم کرد وبلند شد...با همون پاهای لرزونش شروع به مبارزه کرد...انگار مسابقه کشتی گیری بود...یه مشت میزد، یه مشت میخورد...رز توی اون لحظه بیشتر به فرار فکر میکرد..با تمام زوری که داشت یه ضربه خیلی محکم به ایهان زد که باعث شد بیوفته...
اول به سمت میز رفت و اون sd و فلش رو برداشت...و بعد
به سمت دری رفت که ازش وارد شده بود...ولی در قفل بود...ایهان با
پاهای لرزون و صورت کبود
همونجوری که پوزخند میزد به سمتش اومد...
رز ویو..
با پوزخند چندشش به سمتم میومد....خیلی احمق بود...در حدی که نفهمید وقتی کتکش زدم و به سمت در دوییدم از زمین شیشه برداشتم...داشت به سمتم میومد...نمیدونستم قراره چی بشه..چیزیم برام مهم نبود...چیزی برای از دست دادن نداشتم...کم کم خیلی بهم نزدیک شد...جوری که اگر یک کلمه حرف میزد لبامون به هم برخورد میکرد..در کمال تعجب خم شد و لباشو روی لبام گذاشت...دستاشو دور کمرم سفت کرد...سعی داشت به جای بکشونم..که شیشه رو توی بازوش فرو کردم....ولی اون بازم به کارش ادامه میداد.انگار عربده اش تو گلوی من خفه میشد...به زور به سمت دیوار پشتی هدایتم کرد و بین دستاش قفلم کرد...سعی داشت لباسامو در بیاره انگار..
ولی با تمام زوری که داشتم به سمت در اصلی لگد زدم بلکه بشکنه..ولی نشکست..نمیدونستم چیکار کنم..دکمه های بالایی لباسمو باز کرده بود تا جایی که تا طرح قوه ام باز بود...نمیدونم قراره چه اتفاقی بیوفته..
راوی ویو:
خب بریم طرف یونجون...
یونجون: ازم چه انتظاری داری جیمین؟اون خیلی کله شقه بار ها بهش تذکر دادم که نباید تنها بری ولی گوش شنوا نیست که انگار دارم با مولکول های هوا حرف میزنم،در اخر کار خودشو میکنه
جیمین:قبل از اینکه فلشو به اون نشون بدی باید به ما نشون میدادی احمق الان از کجا بفهمیم تو کدوم یکی از خونه خرابههان
جی کی که تا اون موقع ساکت بود با صدایی که شنید به راننده گفت:همینجا پارک کن.میدونم کجان
۱۶.۳k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.