کاردیشلریم و سوسعم(پارت27)
سوسن: بالاخره دروک اومد و حرکت کردیم
رسیدیم مدرسه رفتیم داخل که عمر اینارو دیدم آیبیکه اومد سمتم
آیبیکه:سلام سوسن خوبی
سوسن: سلام
آیبیکه: شنیدم با آسیه دعوات شده
سوسن: همینطوره باهم دعوا کردیم اصلا دلم نمیخواست دعوا کنیم ولی اون بخاطر داداش خودش زد تو گوش داداش من منم طاقت نیاوردم شروع کردم به مو کشیدن
آیبیکه: نه بابا پس حسابی حالشو گرفتی؟
سوسن: فک میکنم همینطور باشه
آیبیکه: بگذریم بیا بریم یه قهوه ای بخوریم
سوسن: باشه بریم
قهوه رو که خوردیم بلند شدیم و هر کدوم به یه سمتی رفیتم
آسیه: آیبیکه کجا بودی تا الان
آیبیکه: هیچی پیش سوسن بودم باهم قهوه میخوردیم
آسیه: آیبیکه من با اون دختر دعوا کردم چرا رفتی باهاش قهوه خوردی؟
آیبیکه: اولش رفتم یکم راجب دیشب بپرسم ولی سوسن میگفت اصلا دوست نداشته باهات دعوا کنه
آسیه: ولش کن نمیخوام راجبش حرف بزنم
(مدرسه تموم شد)
سوسن: وقتی با دروک برگشیتم خونه استراحت کردیم و من یکم رفتم خرید و خلاصه با همین کارا وقتمون گذشت ساعت 8 شب بود خواستم زنگ بزنم به عمر که باهم ریاضی کار کنیم بهش زنگ زدم هماهنگ کردیم رفتم پیش دروک
سوسن: داداشییییی🥺
دروک: بله
سوسن: کلید خونتو میدی با عمر بریم ریاضی کار کنیم
دروک: رو میز اتاقمه برو بردار
سوسن: وای باورم نمیشه بدون چون و چرا داری میزاری برم کلید خونتم میدیییییی
دروک: خب میدونی من یکم زیادی حساس بودم تصمیم گرفتم عوض شم
سوسن: نههههه نمیخوام عوض شی همینجوری بموننننن😂💔
دروک:اوووهااااا
ادامه دارد...
رسیدیم مدرسه رفتیم داخل که عمر اینارو دیدم آیبیکه اومد سمتم
آیبیکه:سلام سوسن خوبی
سوسن: سلام
آیبیکه: شنیدم با آسیه دعوات شده
سوسن: همینطوره باهم دعوا کردیم اصلا دلم نمیخواست دعوا کنیم ولی اون بخاطر داداش خودش زد تو گوش داداش من منم طاقت نیاوردم شروع کردم به مو کشیدن
آیبیکه: نه بابا پس حسابی حالشو گرفتی؟
سوسن: فک میکنم همینطور باشه
آیبیکه: بگذریم بیا بریم یه قهوه ای بخوریم
سوسن: باشه بریم
قهوه رو که خوردیم بلند شدیم و هر کدوم به یه سمتی رفیتم
آسیه: آیبیکه کجا بودی تا الان
آیبیکه: هیچی پیش سوسن بودم باهم قهوه میخوردیم
آسیه: آیبیکه من با اون دختر دعوا کردم چرا رفتی باهاش قهوه خوردی؟
آیبیکه: اولش رفتم یکم راجب دیشب بپرسم ولی سوسن میگفت اصلا دوست نداشته باهات دعوا کنه
آسیه: ولش کن نمیخوام راجبش حرف بزنم
(مدرسه تموم شد)
سوسن: وقتی با دروک برگشیتم خونه استراحت کردیم و من یکم رفتم خرید و خلاصه با همین کارا وقتمون گذشت ساعت 8 شب بود خواستم زنگ بزنم به عمر که باهم ریاضی کار کنیم بهش زنگ زدم هماهنگ کردیم رفتم پیش دروک
سوسن: داداشییییی🥺
دروک: بله
سوسن: کلید خونتو میدی با عمر بریم ریاضی کار کنیم
دروک: رو میز اتاقمه برو بردار
سوسن: وای باورم نمیشه بدون چون و چرا داری میزاری برم کلید خونتم میدیییییی
دروک: خب میدونی من یکم زیادی حساس بودم تصمیم گرفتم عوض شم
سوسن: نههههه نمیخوام عوض شی همینجوری بموننننن😂💔
دروک:اوووهااااا
ادامه دارد...
۲.۸k
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.