تک پارتی هان
تک پارتی هان
(وقتی بهش توجه نمیکردی)
روی تخت نشسته بودی و به تاج تخت تکیه داده بودی و داشتی یسری پروژه هایی که مربوط به کارت بودو داخل لبتاب آماده میکردی، این چند روزه خیلی سرت شلوغ بود و نمیتونستی زیاد برای هان وقت بزاری و خودتم از این وضیعت خوشت نمیامد ولی دیگه چاره بغیر از تموم کردن پروژت نداشتی
.همینجوری که داشتی با تمرکز با لبتابت کاری میکردی یکدفعه هان مثل یه بچه ی کیوت با صورت اخمو پرید رو تخت و کنارت روی تخت دراز کشیدو پشتشو بهت کردو رفت زیر پتو قایم شد
_بیا جدا شیم
+چ...چی؟؟ *شوک*
لبتابتو گذاشتی روی میز کوچیک کنار تخت و به سمت هان رفتی تا تمام توجهتو بهش بدی
_بیا جدا شیم تو دیگه منو دوست نداری بجاش با لبتابت برو سر قرار *کیوت مثل بچه ها*
وقتی که فهمیدی واقعا منظورش این نیست که جدا بشید و داره شوخی میکنه لبخندی زدی و رفتی و از پشت بغلش کردی و جوری که بتوانی نیم رخشو ببینی لپتو روی لپ های نرمش گذاشتی و صورتتو بالای صورتش قرار دادی
+عزیزم تو که میدونی تورو از همه چیز توی دنیا بیشتر دوست دارم مگه نه؟فقط این چند وقته یه پروژه ی خیلی مهم داشتم که الان دیگه تموم شده و کل توجهم دیگ فقط برای توعه *لبخند مادرانه*
_واقعا؟
+معلومه عزیزم، حالا منو میبخشی؟
_آره اگه دیگ تکرارش نکنی
+مرسی *خودتو بیشتر به لپش چسبوندی*
بعدش از پشت هان بلند شدی و روی تخت دراز کشیدی و دستاتو باز کردی که بیاد بغلت اونم با کمال میل لبخند زد و اومد خودشو توی بغل پرتاب کرد و دستاشو دور کمرت حلقه کرد و سرشو گذاشت روی شکمت، شکمت بخاطر اینکه کراپ پوشیده بودی لخت بود و همین باعث شد لپای نرم و کیوت هانو روی پوست شکم لاغرت احساس کنی ،دستاتو به سمت موهاش بردی و شروع به بازی کردن با موهاش کردی که بخاطر آرامش زیاد چشماشو بست و لبخند گوگولی زد
+خوب بخوابی پسر کوچولوم *لبخند*
_توهم همینطور مامی *خنده ی کوتاه و آروم*
تو هم لبخند دندون نمایی بهش زدی و همنجوری که موهاشو نوازش میکردی جفتتون به خواب عمیق و آرامش بخشی فرو رفتید
لایک نمیکنی گوگولی؟
(وقتی بهش توجه نمیکردی)
روی تخت نشسته بودی و به تاج تخت تکیه داده بودی و داشتی یسری پروژه هایی که مربوط به کارت بودو داخل لبتاب آماده میکردی، این چند روزه خیلی سرت شلوغ بود و نمیتونستی زیاد برای هان وقت بزاری و خودتم از این وضیعت خوشت نمیامد ولی دیگه چاره بغیر از تموم کردن پروژت نداشتی
.همینجوری که داشتی با تمرکز با لبتابت کاری میکردی یکدفعه هان مثل یه بچه ی کیوت با صورت اخمو پرید رو تخت و کنارت روی تخت دراز کشیدو پشتشو بهت کردو رفت زیر پتو قایم شد
_بیا جدا شیم
+چ...چی؟؟ *شوک*
لبتابتو گذاشتی روی میز کوچیک کنار تخت و به سمت هان رفتی تا تمام توجهتو بهش بدی
_بیا جدا شیم تو دیگه منو دوست نداری بجاش با لبتابت برو سر قرار *کیوت مثل بچه ها*
وقتی که فهمیدی واقعا منظورش این نیست که جدا بشید و داره شوخی میکنه لبخندی زدی و رفتی و از پشت بغلش کردی و جوری که بتوانی نیم رخشو ببینی لپتو روی لپ های نرمش گذاشتی و صورتتو بالای صورتش قرار دادی
+عزیزم تو که میدونی تورو از همه چیز توی دنیا بیشتر دوست دارم مگه نه؟فقط این چند وقته یه پروژه ی خیلی مهم داشتم که الان دیگه تموم شده و کل توجهم دیگ فقط برای توعه *لبخند مادرانه*
_واقعا؟
+معلومه عزیزم، حالا منو میبخشی؟
_آره اگه دیگ تکرارش نکنی
+مرسی *خودتو بیشتر به لپش چسبوندی*
بعدش از پشت هان بلند شدی و روی تخت دراز کشیدی و دستاتو باز کردی که بیاد بغلت اونم با کمال میل لبخند زد و اومد خودشو توی بغل پرتاب کرد و دستاشو دور کمرت حلقه کرد و سرشو گذاشت روی شکمت، شکمت بخاطر اینکه کراپ پوشیده بودی لخت بود و همین باعث شد لپای نرم و کیوت هانو روی پوست شکم لاغرت احساس کنی ،دستاتو به سمت موهاش بردی و شروع به بازی کردن با موهاش کردی که بخاطر آرامش زیاد چشماشو بست و لبخند گوگولی زد
+خوب بخوابی پسر کوچولوم *لبخند*
_توهم همینطور مامی *خنده ی کوتاه و آروم*
تو هم لبخند دندون نمایی بهش زدی و همنجوری که موهاشو نوازش میکردی جفتتون به خواب عمیق و آرامش بخشی فرو رفتید
لایک نمیکنی گوگولی؟
۷.۰k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.