44
چهار روز از بدنیا اومدن پسرش ایوان میگذشت کالیسی برای این که تنها نمونه به اسرار پسرا با همسرهاشون و بچه هاشون به عمارت سرخ رفته بودن همسر های اعضا هوای کالیسی رو داشتن و هر چیزی بلد بودن بهش یاد میدادن ولی ایوان هر لحظه مخصوصا شبا بهونه پدرش رو میگرفت و این باعث میشد کالیسی به بد ترین شکل گریه کنه یک ماه گذشت و کالیسی به خونش برگشت توی این مدت کار ها رو به نامجون سپرده بود پرستار مطمئن برای ایوان پیدا کرد و دوباره سر باند برگشت
ولی با ظاهر جدید موهاشو که از زیر باسن بود کوتاه کرده بود تا پشت کتفاش و سیاه رنگ کرده بودتشون
۱ سال گذشت کوک به نیکروپلیس برگشته بود ولی فقط اعضا از این خبر داشتن و اجازه نداده بود که کالیسی بویی ببره اعضا سعی در راضی کردنش بودن ولی اون با تصمیم این که از دور ببینمشون دیگه بهشون آسیب نمیزنم بهتره مصمم بود
کوک:بعدداز یک سال برگشتم خونه درست بود هیچ جا خونه آدم نمیشه وقتی برای اولین بار کالیسی رو دیدم اول نشناختم ولی وقتی دقت کردم فهمیدم زمان زیادی محوش شده بودم ولی با صدای شور و هیجان و جیغ و داد کودکی مواجه شدم کالیسی سریع پشتش برگشت و پسر بچه رو به آغوش کشید اون پسر من بود؟(بغض)
قلبم بشدت درد میکرد از اون روز تصمیم گرفتم از دور مراقبشون باشم چون میترسیدم که برگشتنم همه چیز رو بهم بزنه و دوباره همه چی با خاک یکسان بشه
کالیسی:چند روزی بود از طرف یکی از باند ها تهدید میشدم و برای هیمن از خونه جم نمیخوردم افراد رو ۱۰ برابر کرده بودم میترسیدم میترسیدم عزیز دوردونمو ازم بگیرن ایوان رو خوابوندم و بعد از پوشیدن لباس خواب کنارش دراز کشیدم و به خواب رفتم بعد از مدتی حس کردم کسی بالای سرم حضور داره وقتی چشم هامو باز کردم مردی نقاب دار بالای سرم دیدم سریع قاچوی زیر بالشتمو در آوردم و توی بازوش فرو کردم سریع به سمت در رفت و از اتاق خارج شد به سمت دیگه تخت نگاه کردم ایوان خواب بود ایوان رو بغل گرفتم قلبم توی دهنم میزد ایوان از خواب بیدار شده بود متوجه بی قراری من شده بود و داشت گریه میکرد
از این وضعیت گریم گرفته بود کاش پیشم بودی کوک
کاش پیشم بودی و دیوار تیکه گاهم بودی من بدون تو توی سختیم هر روز چشم انتظار برگشنتم برگرد کوک برگرد که کم کم دلم میخواد از شر این دنیا خلاص شم
.......
یونگی:آخه خر شرککک نصفه شبی رفتی که دختره بدبخت رو سکته بدی؟(عربدا)
جیمین:هیونگ آروم !(کلافه+باند پیچی کردن بازوی کوک)
کوک:چی کار کنم هیونگ دل تنگ بودم میفهمی؟میفهمیدی دور بودن از زندگیت یعنی چی؟
دلم برای عطرش تنگ شده بود دلم برای بچه ای که ندیده بودم تنگ شده بود
تهیونگ:پس بجای کار های احمقانه بهتره که بزندگیت برگردی
کوک:اما اگه دوباره خراب کنم چی من ی بار ریدم بزندگیم اما اگه تکرار ش..
شوگا:اون وقت کونتو پاره میکنم جنگکوک
میدونی اون دختره بدبخت چی کشید؟
جای چهار مرد ایستاد نزاشت همه چی خراب بشه
جین:با تمام بدبخیاش ایوان رو بزرگ کرد شبایی که بهانه تو رو میگرفت کالیسی زار زار گریه میکرد به خودت بیا مرد
جیمین:تنها چیزی که برای اونا نیازه خودتی نه مراقبت از دور
کوک:میترسم...
جیهوپ:کوک اگه به راه تاریک و منفی و بدون امید نگاه کنی راهت رو گم میکنی
اما که با وجود تاریکی بازم با امید و مثبت فکر کردن ادامه بدی مطمئن باش بهش میرسی
و اینو بدون همسرت بهت نیاز داره بیشتر از هر زمانی
و همچنین پسرت
تهیونگ:بهتره دورهمی بگیریم بعدش توهم بیا و همه چیز رو حل میکنیم
کوک:باشه
ولی با ظاهر جدید موهاشو که از زیر باسن بود کوتاه کرده بود تا پشت کتفاش و سیاه رنگ کرده بودتشون
۱ سال گذشت کوک به نیکروپلیس برگشته بود ولی فقط اعضا از این خبر داشتن و اجازه نداده بود که کالیسی بویی ببره اعضا سعی در راضی کردنش بودن ولی اون با تصمیم این که از دور ببینمشون دیگه بهشون آسیب نمیزنم بهتره مصمم بود
کوک:بعدداز یک سال برگشتم خونه درست بود هیچ جا خونه آدم نمیشه وقتی برای اولین بار کالیسی رو دیدم اول نشناختم ولی وقتی دقت کردم فهمیدم زمان زیادی محوش شده بودم ولی با صدای شور و هیجان و جیغ و داد کودکی مواجه شدم کالیسی سریع پشتش برگشت و پسر بچه رو به آغوش کشید اون پسر من بود؟(بغض)
قلبم بشدت درد میکرد از اون روز تصمیم گرفتم از دور مراقبشون باشم چون میترسیدم که برگشتنم همه چیز رو بهم بزنه و دوباره همه چی با خاک یکسان بشه
کالیسی:چند روزی بود از طرف یکی از باند ها تهدید میشدم و برای هیمن از خونه جم نمیخوردم افراد رو ۱۰ برابر کرده بودم میترسیدم میترسیدم عزیز دوردونمو ازم بگیرن ایوان رو خوابوندم و بعد از پوشیدن لباس خواب کنارش دراز کشیدم و به خواب رفتم بعد از مدتی حس کردم کسی بالای سرم حضور داره وقتی چشم هامو باز کردم مردی نقاب دار بالای سرم دیدم سریع قاچوی زیر بالشتمو در آوردم و توی بازوش فرو کردم سریع به سمت در رفت و از اتاق خارج شد به سمت دیگه تخت نگاه کردم ایوان خواب بود ایوان رو بغل گرفتم قلبم توی دهنم میزد ایوان از خواب بیدار شده بود متوجه بی قراری من شده بود و داشت گریه میکرد
از این وضعیت گریم گرفته بود کاش پیشم بودی کوک
کاش پیشم بودی و دیوار تیکه گاهم بودی من بدون تو توی سختیم هر روز چشم انتظار برگشنتم برگرد کوک برگرد که کم کم دلم میخواد از شر این دنیا خلاص شم
.......
یونگی:آخه خر شرککک نصفه شبی رفتی که دختره بدبخت رو سکته بدی؟(عربدا)
جیمین:هیونگ آروم !(کلافه+باند پیچی کردن بازوی کوک)
کوک:چی کار کنم هیونگ دل تنگ بودم میفهمی؟میفهمیدی دور بودن از زندگیت یعنی چی؟
دلم برای عطرش تنگ شده بود دلم برای بچه ای که ندیده بودم تنگ شده بود
تهیونگ:پس بجای کار های احمقانه بهتره که بزندگیت برگردی
کوک:اما اگه دوباره خراب کنم چی من ی بار ریدم بزندگیم اما اگه تکرار ش..
شوگا:اون وقت کونتو پاره میکنم جنگکوک
میدونی اون دختره بدبخت چی کشید؟
جای چهار مرد ایستاد نزاشت همه چی خراب بشه
جین:با تمام بدبخیاش ایوان رو بزرگ کرد شبایی که بهانه تو رو میگرفت کالیسی زار زار گریه میکرد به خودت بیا مرد
جیمین:تنها چیزی که برای اونا نیازه خودتی نه مراقبت از دور
کوک:میترسم...
جیهوپ:کوک اگه به راه تاریک و منفی و بدون امید نگاه کنی راهت رو گم میکنی
اما که با وجود تاریکی بازم با امید و مثبت فکر کردن ادامه بدی مطمئن باش بهش میرسی
و اینو بدون همسرت بهت نیاز داره بیشتر از هر زمانی
و همچنین پسرت
تهیونگ:بهتره دورهمی بگیریم بعدش توهم بیا و همه چیز رو حل میکنیم
کوک:باشه
۱.۲k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.