p¹¹
p¹¹
فکر کن دختر فکر کن...آها.... فهمیدم....
سریع با گروه۱و۲ ارتباط گرفتم هرچند طبیعتا مکالمه هامون رو هم میشنیدن ولی ما برای موقعیت های حساس یه سری رمز قرار داده بودیم
+سوژه خوب داره پیش میره...
این رمزمون بود که یعنی وضعیت قرمزه و هر دو گروه باید سریع خودشون رو به محل من برسونن تبلتمو برداشتم و یه سری یادداشت توش نوشتم و گذاشتمش رو چمنا
ردیابو برداشتم و حرفه ای جا سازیش کردم
یه چاقوی جیبی هم برداشته بودم مطمئنا نیازم می شد
آماده بودم
شروع کردم به تعقیب سانگ هون
خیلی سریع و فرز حرکت می کرد و به سختی بهش می رسیدم
مدتی راه رفتم تا اینکه متوجه شدم وایساده ...
نکنه متوجه حضورم شده باشه ؟
نه فکر نکنم ....
کمی که دقت کردم دیدم داره رو زمین دنبال یه چیزی می گرده...
آها انگار پیداش کرد
دریچه ای رو کشید بالا و رفت داخلش و دوباره دریچه رو بست
با تردید رفتم سمتش و دستامو رو زمین کشیدم
بعد حدود یه ربع دستم یه سطح نا همواری رو حس کرد با یه صدای تق دریچه باز شد
آروم واردش شدم و دوباره درشو بستم
از نردبون های میله ای طور پایین اومدم تا اینکه به یه فضای عجیبی رسیدم
مثل راهروی بیمارستانا تو فیلم ترسناک بود...
درای آهنی زیادی داشت و راهرو های پیچ در پیچ
به طرف بعضیاشون می رفتم و از لای در یه نگاهی می انداختم ولی خالی خالی بودن ولی تو بعضیاشون می شد جنازه یه آدم که داشت می پوسید یا یه سری رد خون که رو دیوار کشیده شده بود
حالم داشت به هم می خورد
دلم پیچ می زد
یهو از یه طرف یه صدایی شنیدم...
صدای عربده یه آدم بود
به سمت صدا رفتم و وارد یه راهروی متفاوت شدم...
درهاش چرمی بود...
صدای داد و هوار یه مردی میومد...
آروم لای در رو باز کردم....
#منظورت چیه که هنوز نرسیدن ؟
@ ما... ما....آخه...
# خفه شو فقط خفه شوووو ....
دیدم که یکی داره سمت در میاد
سریع خودمو جمع و جور کردم و به سمت راهروی بغلی دویدم ...
@ هوییییی .... تو کی هستی ؟
بی توجه به صداش دویدم
صداشو از پشت سرم میشنیدم
@ به نفعته که وایسی ....
سریع تو راهرو پیچیدم و بی توجه در یکی از اتاقا رو باز کردم ...
کسی توش نبود ... به نظر میومد دفتر منشی ، حسابدار یا یه همچین چیزی باشه .....
رفتم داخل .... لپ تاپ هنوز روشن بود ...
خب این به نفعم شد ...
چون لپ تاپ روشنه کار خیلی واسم ساده تر شد ....
شروع کردم به هک و باز کردن فایلا ....
.......
خب خیلی خوبه ....
اطلاعات زیادی دستگیرم شد ...
کارمو سریع انجام داده بودم ...
می دونستم که دارن بی سر و صدا دنبالم می گردن ولی باید یه جوری فرار می کردم
آروم درو باز کردم و توی راهرو نگاه کردم
کسی نبود ...
سریع به سمت بیرون دویدم ...
همونجور که می دویدم حس کردم موهام از پشت کشیده شد و دستی رو دهنم قرار گرفت و بعدشم سکوت و تاریکی ....
شرط پارت بعدی۵لایک۱۰کامنت۱فالو
فکر کن دختر فکر کن...آها.... فهمیدم....
سریع با گروه۱و۲ ارتباط گرفتم هرچند طبیعتا مکالمه هامون رو هم میشنیدن ولی ما برای موقعیت های حساس یه سری رمز قرار داده بودیم
+سوژه خوب داره پیش میره...
این رمزمون بود که یعنی وضعیت قرمزه و هر دو گروه باید سریع خودشون رو به محل من برسونن تبلتمو برداشتم و یه سری یادداشت توش نوشتم و گذاشتمش رو چمنا
ردیابو برداشتم و حرفه ای جا سازیش کردم
یه چاقوی جیبی هم برداشته بودم مطمئنا نیازم می شد
آماده بودم
شروع کردم به تعقیب سانگ هون
خیلی سریع و فرز حرکت می کرد و به سختی بهش می رسیدم
مدتی راه رفتم تا اینکه متوجه شدم وایساده ...
نکنه متوجه حضورم شده باشه ؟
نه فکر نکنم ....
کمی که دقت کردم دیدم داره رو زمین دنبال یه چیزی می گرده...
آها انگار پیداش کرد
دریچه ای رو کشید بالا و رفت داخلش و دوباره دریچه رو بست
با تردید رفتم سمتش و دستامو رو زمین کشیدم
بعد حدود یه ربع دستم یه سطح نا همواری رو حس کرد با یه صدای تق دریچه باز شد
آروم واردش شدم و دوباره درشو بستم
از نردبون های میله ای طور پایین اومدم تا اینکه به یه فضای عجیبی رسیدم
مثل راهروی بیمارستانا تو فیلم ترسناک بود...
درای آهنی زیادی داشت و راهرو های پیچ در پیچ
به طرف بعضیاشون می رفتم و از لای در یه نگاهی می انداختم ولی خالی خالی بودن ولی تو بعضیاشون می شد جنازه یه آدم که داشت می پوسید یا یه سری رد خون که رو دیوار کشیده شده بود
حالم داشت به هم می خورد
دلم پیچ می زد
یهو از یه طرف یه صدایی شنیدم...
صدای عربده یه آدم بود
به سمت صدا رفتم و وارد یه راهروی متفاوت شدم...
درهاش چرمی بود...
صدای داد و هوار یه مردی میومد...
آروم لای در رو باز کردم....
#منظورت چیه که هنوز نرسیدن ؟
@ ما... ما....آخه...
# خفه شو فقط خفه شوووو ....
دیدم که یکی داره سمت در میاد
سریع خودمو جمع و جور کردم و به سمت راهروی بغلی دویدم ...
@ هوییییی .... تو کی هستی ؟
بی توجه به صداش دویدم
صداشو از پشت سرم میشنیدم
@ به نفعته که وایسی ....
سریع تو راهرو پیچیدم و بی توجه در یکی از اتاقا رو باز کردم ...
کسی توش نبود ... به نظر میومد دفتر منشی ، حسابدار یا یه همچین چیزی باشه .....
رفتم داخل .... لپ تاپ هنوز روشن بود ...
خب این به نفعم شد ...
چون لپ تاپ روشنه کار خیلی واسم ساده تر شد ....
شروع کردم به هک و باز کردن فایلا ....
.......
خب خیلی خوبه ....
اطلاعات زیادی دستگیرم شد ...
کارمو سریع انجام داده بودم ...
می دونستم که دارن بی سر و صدا دنبالم می گردن ولی باید یه جوری فرار می کردم
آروم درو باز کردم و توی راهرو نگاه کردم
کسی نبود ...
سریع به سمت بیرون دویدم ...
همونجور که می دویدم حس کردم موهام از پشت کشیده شد و دستی رو دهنم قرار گرفت و بعدشم سکوت و تاریکی ....
شرط پارت بعدی۵لایک۱۰کامنت۱فالو
۹.۱k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.