رمان شاهزاده اهریمن پارت 60
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت_60
☆عکسای خونه تو اسلاید بالا قرار گرفته☆
+: برنای خــــــر یواش برو احمـــــق
×: بروبابا من تازه الان حس آزادی دارمممم...
+: مردهشور خودتو حساتو باهم ببرند، بابا خب مخم یخ زد نفهم ابله، خودت کلاه سر کردی هیچ مرگیت نمیشه منه بدبختم ک دارم اینجا سگ لرزه میزنم. نمیدونم چرا هرسری خام حرفای توع چلغوز میشم..
آخرش حرصی شدم محکم پهلوشو نیشگون گرفتم
×: آاااخ چ مرگته وحشی..
+: وای بحالت برنا ک منو ی جای گرم نبری، اونوقت با همین موتور از روت زیگزاگی رد میشم، فهمیدی یا نه..
×: اگه دهنتو ببندی همینکارو میکنم ولی اگه ب سس شعر گفتنات ادامه بدی از رو همین موتور پرتت میکنم پایین.
+: حداقل بگو کی میرسیم!!
×: حدودا ی ربع دیگه..
اینقدر سردم بود ک حوصله کل کل کردن نداشتم ب ی نیشگون از پهلوش کفایت کردم. خودمو پشتش جمع کردم تا باد کمتری بهم بخوره..
با توقف موتور سرمو از رو شونش بلند کردم
+: اینجاست؟؟
×: آره پیاده شو..
ی دور کلی اطرافو نگاه انداختم، میشه گفت تقریبا خارج از شهر بودیم، تا چشم کار میکرد باغ میدیدی با تعداد خیلی کمی خونه ویلایی..
+: اینجا کجاست؟
+: اینجا خونه دایه گُلیه..
+: دایه گلی دیگه کیه؟ چرا اصلا منو اوردی خونه فامیلات؟؟
کلیدو از جیبش دراورد ی نگاه بهم انداخت
×: دایه گلی هیچ نسبتی با من نداره، از بچگی تا همین سه چهار سال پیش دایه منو درسا بوده، حالا اگه سوالات گرانبهات تموم شده بریم تو ک منتظره.
پشت سرش وارد حیاط خونه شدم چون جلوم بود نميتونستم دقیق ببینم، همین ک اومد کنار تا درو ببنده فکم از بهت افتاد کف زمین، کف حیاط کاملا سنگ ریزه بود دو طرفش درختای بلند کاج ک روشنو کلاغ نشسته بود جای جای حیاط فقط درخت میدیدی انتهای جای ک ما بودیم فقط ی آبنمای قدیمی رنگو رو رفته بود معلوم و کاملا مشخصه سالهای زیادیه ک ازش استفاده نشده.
×: چرا خشکزده بریم تو دیگه...
+: برناا برناااا برنااااااا من تورو میکشمممممم
×؛ چته چرا یهو رم میکنی؟؟؟
+: پسره گلابـــــی تو چ مرگته هاااا اصلا بگو مشکلت با من چیه ک هرسری منو جاهای غیر نرمال و غیر طبیعی میارییییی...
×: کجاش غیر طبیعیه؟ فقط چون زمستونه این طوری دیده میشه وگرنه تو بهار خیلی قشنگه اینجا..
+: قشنگه؟؟؟ سگ توروحت برنا، تو ب اینجا میگی قشنگ؟ چشای کورت باز کن میبنی با خونه اجنه و ارواح تفاوتی نداره... اصلا سگ تو روح من ک هرسری خام حرفای توع بیمصرف میشم..
زودباش زود باش همین الان منو برگدون...
×: چی میگی تو؟ دایه منتظرمونه..
یعنی همین ک گفت دایه ی پیر زن زشت با خال گوشیتی قوز کرده با ی عصای مارپیچی تو ذهنم اومد
+: یااا بروگمشو اصلا مگه چلاغم؟ خودم میرم تو برو پیش دایه جونت من یکی حاضر نیستم ک پامو تو خونه ارواح بذارم.
همین ک پشت کردم برم همچین یقمو از پشت گرفت ک اگه دستشو نمیگرفتم پخش زمین میشدم
+: چته روانی ولم کن، ولم کننن..
بدون توجه ب تقلاهاو داد زدنام کشون کشون میبردم سمت خونه
×: من از قبل ب دایه گفتم ک باتو میرم پس خفه خون بگیر کولی بازی ام درنیار...
+: تو گوه خوردی ک گفتی، فهمیدی گوه خوردی...برنای کثافت ولم کن احمق پلشت میگم ولم کن پفیوز، الهی سر قبرت بندری برقصم نکبت روانی من نمیخوام بیام الدنـــــــگ
*: اینجا چخبـــره؟؟؟
خشک شده تو همون حالتی ک بودیم موندیم، حالا حالتامون چجور بود؟ بعله اینطوری ک سه تا از انگشتای من تو دهن برنا سرم زیر بغلش و با ی گوسفند فراری برابری میکردم اون یکی دستمم ی جای ناموسی قرار داشت چون درحال اسپنک زدن بودم لعنتی چ نرمم بود..
*: پسرا؟ این چ وضعیه؟؟
×: دایـــــــه..
همچین ذوق کرد انگار خبر مرگ دشمناشو شنیده
×: دایه گلــــی چقدر دلم براتون تنگ شده بود...
بدون اینکه ولم کنه منوهم کشون کشون برد..
+: حداقل ولم کن چرا مث اسب یورتمه میری؟؟
اصلا انگار ن انگار دارم باهاش حرف میزنم نیششو همچین باز کرده ک من نگران جرخوردن دهنش بودم..
*: برنا! پسرم چیکار میکنی؟ ول کن سرشو خفش کردییی..
لعنتی انگار گونی برنجی گرفته دستش ک اینطوری پرتم میکنه، دارم برات کو**ن مارشمالویی...
☆عکسای خونه تو اسلاید بالا قرار گرفته☆
+: برنای خــــــر یواش برو احمـــــق
×: بروبابا من تازه الان حس آزادی دارمممم...
+: مردهشور خودتو حساتو باهم ببرند، بابا خب مخم یخ زد نفهم ابله، خودت کلاه سر کردی هیچ مرگیت نمیشه منه بدبختم ک دارم اینجا سگ لرزه میزنم. نمیدونم چرا هرسری خام حرفای توع چلغوز میشم..
آخرش حرصی شدم محکم پهلوشو نیشگون گرفتم
×: آاااخ چ مرگته وحشی..
+: وای بحالت برنا ک منو ی جای گرم نبری، اونوقت با همین موتور از روت زیگزاگی رد میشم، فهمیدی یا نه..
×: اگه دهنتو ببندی همینکارو میکنم ولی اگه ب سس شعر گفتنات ادامه بدی از رو همین موتور پرتت میکنم پایین.
+: حداقل بگو کی میرسیم!!
×: حدودا ی ربع دیگه..
اینقدر سردم بود ک حوصله کل کل کردن نداشتم ب ی نیشگون از پهلوش کفایت کردم. خودمو پشتش جمع کردم تا باد کمتری بهم بخوره..
با توقف موتور سرمو از رو شونش بلند کردم
+: اینجاست؟؟
×: آره پیاده شو..
ی دور کلی اطرافو نگاه انداختم، میشه گفت تقریبا خارج از شهر بودیم، تا چشم کار میکرد باغ میدیدی با تعداد خیلی کمی خونه ویلایی..
+: اینجا کجاست؟
+: اینجا خونه دایه گُلیه..
+: دایه گلی دیگه کیه؟ چرا اصلا منو اوردی خونه فامیلات؟؟
کلیدو از جیبش دراورد ی نگاه بهم انداخت
×: دایه گلی هیچ نسبتی با من نداره، از بچگی تا همین سه چهار سال پیش دایه منو درسا بوده، حالا اگه سوالات گرانبهات تموم شده بریم تو ک منتظره.
پشت سرش وارد حیاط خونه شدم چون جلوم بود نميتونستم دقیق ببینم، همین ک اومد کنار تا درو ببنده فکم از بهت افتاد کف زمین، کف حیاط کاملا سنگ ریزه بود دو طرفش درختای بلند کاج ک روشنو کلاغ نشسته بود جای جای حیاط فقط درخت میدیدی انتهای جای ک ما بودیم فقط ی آبنمای قدیمی رنگو رو رفته بود معلوم و کاملا مشخصه سالهای زیادیه ک ازش استفاده نشده.
×: چرا خشکزده بریم تو دیگه...
+: برناا برناااا برنااااااا من تورو میکشمممممم
×؛ چته چرا یهو رم میکنی؟؟؟
+: پسره گلابـــــی تو چ مرگته هاااا اصلا بگو مشکلت با من چیه ک هرسری منو جاهای غیر نرمال و غیر طبیعی میارییییی...
×: کجاش غیر طبیعیه؟ فقط چون زمستونه این طوری دیده میشه وگرنه تو بهار خیلی قشنگه اینجا..
+: قشنگه؟؟؟ سگ توروحت برنا، تو ب اینجا میگی قشنگ؟ چشای کورت باز کن میبنی با خونه اجنه و ارواح تفاوتی نداره... اصلا سگ تو روح من ک هرسری خام حرفای توع بیمصرف میشم..
زودباش زود باش همین الان منو برگدون...
×: چی میگی تو؟ دایه منتظرمونه..
یعنی همین ک گفت دایه ی پیر زن زشت با خال گوشیتی قوز کرده با ی عصای مارپیچی تو ذهنم اومد
+: یااا بروگمشو اصلا مگه چلاغم؟ خودم میرم تو برو پیش دایه جونت من یکی حاضر نیستم ک پامو تو خونه ارواح بذارم.
همین ک پشت کردم برم همچین یقمو از پشت گرفت ک اگه دستشو نمیگرفتم پخش زمین میشدم
+: چته روانی ولم کن، ولم کننن..
بدون توجه ب تقلاهاو داد زدنام کشون کشون میبردم سمت خونه
×: من از قبل ب دایه گفتم ک باتو میرم پس خفه خون بگیر کولی بازی ام درنیار...
+: تو گوه خوردی ک گفتی، فهمیدی گوه خوردی...برنای کثافت ولم کن احمق پلشت میگم ولم کن پفیوز، الهی سر قبرت بندری برقصم نکبت روانی من نمیخوام بیام الدنـــــــگ
*: اینجا چخبـــره؟؟؟
خشک شده تو همون حالتی ک بودیم موندیم، حالا حالتامون چجور بود؟ بعله اینطوری ک سه تا از انگشتای من تو دهن برنا سرم زیر بغلش و با ی گوسفند فراری برابری میکردم اون یکی دستمم ی جای ناموسی قرار داشت چون درحال اسپنک زدن بودم لعنتی چ نرمم بود..
*: پسرا؟ این چ وضعیه؟؟
×: دایـــــــه..
همچین ذوق کرد انگار خبر مرگ دشمناشو شنیده
×: دایه گلــــی چقدر دلم براتون تنگ شده بود...
بدون اینکه ولم کنه منوهم کشون کشون برد..
+: حداقل ولم کن چرا مث اسب یورتمه میری؟؟
اصلا انگار ن انگار دارم باهاش حرف میزنم نیششو همچین باز کرده ک من نگران جرخوردن دهنش بودم..
*: برنا! پسرم چیکار میکنی؟ ول کن سرشو خفش کردییی..
لعنتی انگار گونی برنجی گرفته دستش ک اینطوری پرتم میکنه، دارم برات کو**ن مارشمالویی...
۴۲۰
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.