( من عاشق یک روانی شدم ) پارت ۱۰
پدرم : اینجا چه غلطی میکنید ؟💔😐
تهیونگ : حق بوسیدن عشقم رو ندارم ؟😌
من : بابا..بابا .. من .من
پدرم : میفرستمت لندن همین الان برو خونه وسایلت رو جمع کن😡
تهیونگ : اون اختیارش دست خودشه هرکار بخواد میکنه 😐
پدرم : تو لازم نکرده به من درس زندگی بدی برو اون درسای موسیقی مسخرهت رو بخون 😡
( دستم رو کشید و بردخونه به بابای محیا زنگ زد و قرار شد امشب برگردیم لندن سوار هواپیما شدیم و من زدم زیر گریه )
محیا : عزیزم گریه نکن 🥺
من : باورم نمیشه . تقصیر من نبود 😭
محیا : میدونم عزیزم یه ماه صبر کن 😁 درضمن بابای تو و تهیونگ درسته صلح کردن ولی هنوز کارد و پنیرن 😁باهم حرف نمیزنن قرار شده تهیونگ یه ماه دیگه بیاد پیشت
من : میدونم 🥲💔 تا اون موقع چطور صبر کنم🥲💔
محیا : همونطور که من برای ازدواج با جیمین صبر میکنم 🥰
من : تو تو تو تو ....
محیا : بله من 😁 حالا پشت سرت رو نگاه کن 😁
( پشت سرم رو نگاه کردم تهیونگ رو دیدم 🥲)
تهیونگ : حق بوسیدن عشقم رو ندارم ؟😌
من : بابا..بابا .. من .من
پدرم : میفرستمت لندن همین الان برو خونه وسایلت رو جمع کن😡
تهیونگ : اون اختیارش دست خودشه هرکار بخواد میکنه 😐
پدرم : تو لازم نکرده به من درس زندگی بدی برو اون درسای موسیقی مسخرهت رو بخون 😡
( دستم رو کشید و بردخونه به بابای محیا زنگ زد و قرار شد امشب برگردیم لندن سوار هواپیما شدیم و من زدم زیر گریه )
محیا : عزیزم گریه نکن 🥺
من : باورم نمیشه . تقصیر من نبود 😭
محیا : میدونم عزیزم یه ماه صبر کن 😁 درضمن بابای تو و تهیونگ درسته صلح کردن ولی هنوز کارد و پنیرن 😁باهم حرف نمیزنن قرار شده تهیونگ یه ماه دیگه بیاد پیشت
من : میدونم 🥲💔 تا اون موقع چطور صبر کنم🥲💔
محیا : همونطور که من برای ازدواج با جیمین صبر میکنم 🥰
من : تو تو تو تو ....
محیا : بله من 😁 حالا پشت سرت رو نگاه کن 😁
( پشت سرم رو نگاه کردم تهیونگ رو دیدم 🥲)
۹.۵k
۰۱ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.